تصویری خیالی از حسن صباح
از همان سدههای نخستین اسلام تا اوایل عهد ایلخانیان و در طی یک دوران بالنسبه طولانی، تاریخ ایران تحت تأثیر فرقه اسماعیلیه قرار گرفت.
فعالیت این فرقه مقارن پیدایش سامانیان شکل گرفت. اما دعوت آنها درماوراءالنهر و خراسان با مقاومت شدیدی رو به رو شد به طوری که در عهد غزنویان نیز کسانی که منسوب به این فرقه بودند، به شدت مورد آزار و تعقیب قرار میگرفتند.
اوج فعالیت آنها، در عهد سلجوقیان بود که در طی آن، مدت برای براندازی حکومت وخلافت میکوشیدند و از ایجاد ناامنی، به عنوان وسیلهای برای بروز اغتشاش و هرج و مرج سیاسی استفاده میکردند.
فعالیت این فرقه مقارن پیدایش سامانیان شکل گرفت. اما دعوت آنها درماوراءالنهر و خراسان با مقاومت شدیدی رو به رو شد به طوری که در عهد غزنویان نیز کسانی که منسوب به این فرقه بودند، به شدت مورد آزار و تعقیب قرار میگرفتند.
اوج فعالیت آنها، در عهد سلجوقیان بود که در طی آن، مدت برای براندازی حکومت وخلافت میکوشیدند و از ایجاد ناامنی، به عنوان وسیلهای برای بروز اغتشاش و هرج و مرج سیاسی استفاده میکردند.
دعاوی آنها از جمله قبول به تأویل آیات و کشف باطن احکام بود که منجر به عقایدی میشد که بزرگان این فرقه، آنها را از طرفداران و کسانی که تازه به این فرقه گرایش پیدا کرده بودند، مخفی نگه میداشتند.
به هر حال دعوت آنها ناظر به براندازی خلافت عباسیان و وعده ظهور امام فاطمی بود.
( البته تا پیش از اینکه با فاطمیان مصر اختلافات سیاسی پیدا کنند.)
پیشروان این فرقه، غالباً امامت را بعد از امام جعفر صادق «ع» / 148 ق / 765 م، خاص محمد بن اسماعیل میدانستند که در عین حال او را صاحب شریعت میخواندند و مدعی بودند که شریعت او ناسخ شریعت جاری است.
در عین حال برای اقامه دعوت خویش، قتل مخالفان را جایز و حتی لازم میشمردند تا جایی که همچون خوارج، مایه خوف، وحشت و نفرت عامه مردم واقع شدند.
این فرقه، سبعیه «هفت امامی» خوانده میشدند چرا که ائمه را منحصر به هفت تن میدانستند و محمد بن اسماعیل را امام هفتم و قائم امر میشمردند.
به این ترتیب با دوام امامت او، شریعت را منسوخ و اباحه را جایز میدانستند. از این رو خلافت فاطمی را که به وسیله عبيدالله بن محمد و همچنین بر اساس قول به امامت اسماعیل، در مصر بنیاد نهاده شد «297 ق / 909 م» پیروی نکردند و به همین دلیل مستقل باقی ماندند.
به هر حال دعوت آنها ناظر به براندازی خلافت عباسیان و وعده ظهور امام فاطمی بود.
( البته تا پیش از اینکه با فاطمیان مصر اختلافات سیاسی پیدا کنند.)
پیشروان این فرقه، غالباً امامت را بعد از امام جعفر صادق «ع» / 148 ق / 765 م، خاص محمد بن اسماعیل میدانستند که در عین حال او را صاحب شریعت میخواندند و مدعی بودند که شریعت او ناسخ شریعت جاری است.
در عین حال برای اقامه دعوت خویش، قتل مخالفان را جایز و حتی لازم میشمردند تا جایی که همچون خوارج، مایه خوف، وحشت و نفرت عامه مردم واقع شدند.
این فرقه، سبعیه «هفت امامی» خوانده میشدند چرا که ائمه را منحصر به هفت تن میدانستند و محمد بن اسماعیل را امام هفتم و قائم امر میشمردند.
به این ترتیب با دوام امامت او، شریعت را منسوخ و اباحه را جایز میدانستند. از این رو خلافت فاطمی را که به وسیله عبيدالله بن محمد و همچنین بر اساس قول به امامت اسماعیل، در مصر بنیاد نهاده شد «297 ق / 909 م» پیروی نکردند و به همین دلیل مستقل باقی ماندند.
دشمني اسماعيليه با سلاجقه
درباره زندگی حسن صباح مأخذ قابل اعتماد، همان «سرگذشت سیدنا» است که با کمی اختلاف در کتاب جهانگشاي جويني،جامع التواريخ رشیدی و تاریخ اسمعیلیان ابو القاسم کاشانی آمده است.در این باب، آن چه که درباره مکاتبه، بین حسن صباح و ملکشاه سلجوقی ذکر شده، بی شک نادرست است و از میزان اطمینان چندانی برخوردار نمیباشد.
از آن گذشته قصهای را هم که به موجب آن، حسن صباح، عمر خيام ، و خواجه نظام الملك را سه یار دبستانی عنوان مینمود، مغایر با قراین تاریخی است که در نهایت برای درگیری حسن صباح با خواجه وزیر، حاجتی به این داستان پردازیها وجود ندارد.
حکومت سلجوقیان بر تدبیر خواجه استوار بود و از طرفی تصمیم حسن صباح در بر هم زدن دولت سلجوقیان که البته هدفی از پیش نبرد، قتل خواجه را الزامی میکرد،
در نهایت این امری بود که فداییان اسماعیلیه در انجامش توفیق یافتند «485 ق / 1092 م»
آغاز دوره قیامت نزد اسماعیلیه
بعد از حسن صباح، کیا بزرگ امید «وفات 532 ق / 1138 م» که از جانب وی در قلعه لمسر حاکم بود، در الموت به قدرت رسید.جانشین او، پسرش، محمد بن بزرگ اميد «وفات 557 ق / 1162 م» شد و این پدر و پسر در مدت نزدیک به چهل سال پس از وفات حسن صباح بر سراسر سازمان اسماعیلیه فرمان راندند.
در این مدت، قتل دو خلیفه عباسی،المسترشد «529 ق / 1135 م»،پسرش الراشد «532 ق / 1138 م» و نیز قتلمعین الدین، وزیر سلجوقی «521 ق / 1127 م»اتفاق افتاد.
در این میان، سلاجقه بارها الموت را محاصره کردند و در قلع و قمع اسماعیلیه سعی فراوانی مبذول داشتند، اما تقریباً هرگز توفیقی حاصل نکردند.
بالاخره جانشین محمد بن بزرگ امید، که نزد این قوم «حسن علی ذکره السلام» خوانده میشد، آغاز دور قیامت را که با قیام آن، تکلیف شرعی از روی دوش مردم برداشته میشد، اعلام کردو خود را امام و از اولاد نزار خواند.تا این که سرانجام در ماه رمضان 557 ق / اگوست 1162 م دوره جدیدی که متضمن الغاء ظواهر و احکام دین بود را اعلام داشت.
بازگشت به شریعت
در زمان حسن علی ذکره السلام، می بایست بر اساس شرایط قیامت رفتار شده و از انجام قوانین شریعت خودداری می شد.پس از حسن علی ذکره السلام ، پسرش محمد راه پدر را دنبال کرد «607 ق / 1210 م».پسر محمد، جلال الدين حسن نیز که بعد از او خداوند الموت شد، از همان آغاز، پیروان خود را از نادیده گرفتن قوانین دین که دو رهبر پیش از او مردم را بدان ترغیب میکردند، بر حذر داشت.این بازگشت به شریعت، از طرفی برای حفظ علاقه و ایمان مؤمنان واقعی بود که از روی اخلاص، تسلیم «تعلیم» و «حکم» امام شده بودند و با شور و علاقه خود را موظف به اجرای فرامین بی چون و چرای امام میدیدند.در حقیقت، اگر بزرگان و داعیان اسماعیلیه در مراتب بالا خود را در رفع شریعت، انکار ظاهر دین و احکام آن قائل به حق میدانستند،ولی در مقابل رفیقان و طرفدارانشان که به خاطر نوعی کمال در اندیشه دینی، مجذوب آنان میشدند، عقاید اصلی خود را از آنان پنهان میکردند.البته چون این اعلام ظاهری، از سوی تندروان اسماعیلیه غیر قابل تحمل بود. مناسبات اسماعيليان با مخالفان
هر چند مخالفين اصلى دولت و انديشه اسماعيلى, خلافت عباسى, سلطنت سلجوقى و هم پيمانان آن دو بودند, اما در مكتب تشيع و دولت هاى شيعى غير اسماعيلى نيز جلوه اين خصومت را مى توان ديد. در تفكر شيعى بعد از امام صادق(ع) و بنا به نص, امامت در صلب فرزندش موسى بن جعفر قرار داده شده است. در اين منظر هر ادعاى ديگرى همانند آن چه در سقيفه شكل گرفت باطل و بى اساس است. رواياتى كه در اين زمينه از امام صادق نقل شده فراوان است, به طور كلى اين روايات كه در اصول كافى گرد آمده در دو گروه دسته بندى مى شود:
1ـ تإكيد بر اصالت امامت موسى بن جعفر;
2ـ هشدار به شيعيان از گرويدن به اسماعيل و فرزندش محمد.
با اين نگرش بود كه عالمان شيعه عليه اسماعيليان موضع گيرى مى كردند.
ظاهرا قديمى ترين رديه شناخته شده ضد اسماعيلى را فضل بن شاذان دانشمند بزرگ شيعه نوشته است.عبدالجليل قزوينى صاحب كتاب ((النقض)) هم رساله عمده اى در رد اسماعيليان نزارى نوشته كه اينك مفقود است. اما در كتاب معروف خود النقض به اسماعيليان مكرر حمله مى كند و آنان را ملحد مى داند.
در ادامه همين نگرش, دولت هاى شيعى ايران مانند آل باوند در طبرستان با اسماعيليان رابطه اى خصمانه داشتند; خصوصا وقتى فرزند رستم بن على معروف به شاه غازى در سال 537ه " . به دست نزاريان ترور شد, به گفته ظهيرالدين مرعشى شاه غازى از كله كشتگان اسماعيلى منارها ساخت.
عبدالجليل قزوينى هم در اين مورد مى نويسد:
و در همه بسيط زمين و دايره مسلمانى, كدام سنى است كه با ملحدان, آن كرده كه شاه شاهان, رستم بن على بن شهريار شيعى, از قلعه گشادن و ملحد گرفتن و قتل و نهب و مانند آن كه اظهر من الشمس است.
روابط اسماعيليان با سلجوقيان
رابطه دولت بزرگ سنى مذهب سلجوقيان با اسماعيليان نيز براساس نگرش مكتب فقهى عالمان سنت و جماعت شكل مى گرفت. زمانى خواجه نظام الملك طوسى, تئوريسين دولت سلجوقى, اين انديشه را القا و ترويج مى كند كه ((هيچ گروهى نيست شوم تر و بد دين تر و بد فعل تر از اين قوم.. كه از پس ديوارها بدى اين مملكت مى گسالند و فساد دين مى جويند... و هر چند ممكن باشد كه از فساد يا قيل و قال و بدعت چيزى باقى نگذارند)).و پيش از او عبدالقادر بغدادى زيان باطنيه را بيشتر از زيان يهود, ترسايان, مجوس, دهريه و ديگر كافران مى پندارد و رسوايى هاى آنان را بيشتر از ريگ هاى بيابان و قطرات باران. با اين القائات طبعا دولت نظامى سلجوقى نيز برخوردى خصمانه را دنبال مى كند.اولين اثر اين نگاه عالمان اهل سنت, قتل همين تئورى پردازان بود, به قول زكرياى قزوينى, ابوالمحاسن رويانى نخستين فقيهى بود كه اسماعيليان را خارج از دين دانست و در رويان ترور شد. يا خواجه نظام الملك همين كه با شمشير ابوطاهر ارانى بر زمين افتاد, اسماعيليان آغاز سعادت خود را جشن گرفتند. ظاهرا گسترش همين ترورها بوده است كه بعدها برجان سنجر وحشت انداخت و او را به مصالحه با اسماعيليان واداشت.هم چنين بحرانى كه در مركز خلافت عباسى ـ بغداد ـ با قيام ارسلان بساسيرى صورت گرفت از آثار و انديشه سياسى و مبارزه جويى اسماعيليان بود.
ابوالحارث ارسلان بساسيرى در اصل, سردارترك نژادى بود كه در طى سال هاى واپسين حكمرانى آل بويه در عراق به مقام اميرى لشكر ارتقا يافته بود. او در بغداد رقيب نيرومندى همچون ابن مسلمه وزير داشت. ابن مسلمه كه پنهانى با طغرل اتحاد برقرار كرده و مانند خليفه عباسى آمدن سلجوقيان را به بغداد پذيرفته بود, بساسيرى را به داشتن اتحاد با فاطميان متهم ساخت. بساسيرى كه گرايش هاى شيعى داشت و مجبور شده بود بغداد را پيش از فرا رسيدن سلجوقيان ترك گويد, اينك از مستنصر براى فتح بغداد به نام او كمك طلبيد. در اين ميان, شورش و بلوا در پايتخت عباسيان, در اعتراض به ويرانگرى سپاهيان طغرل, به راه افتاده بود. اكنون معلوم شده كه داعى معروف فاطمى مويد شيرازى, نقشى عمده در ايجاد اين بى نظمى هاى ضد سلجوقى و در رهبرى اقدامات بساسيرى داشته است. در 448ه " . تبليغات فاطميان همراه با اقدامات نظامى تحت رهبرى كلى مويد شيرازى, تشديد شد. بساسيرى پس از دريافت مبالغ هنگفتى هداياى پولى و نيز سلاح از قاهره, كه به وسيله داعى مويد به او تحويل شده بود, و به كمك برادر زنش, دبيس, حكمران مزيدى و تعداد زيادى از قبيله مردان عرب, شكستى سنگين بر سلجوقيان در ناحيه سنجار در 448ه " . وارد ساخت. پس از اين شكست, عقيليان موصل باز فرمانبردارى از فاطميان را پذيرفتند. اندكى بعد, طغرل موصل را گرفت, اما در نتيجه قيام برادر ناتنى خود, ابراهيم اينال كه آرزو داشت به كمك بساسيرى و فاطميان, سلطنت سلجوقى را براى خود به دست آورد, از انجام اقدامات بيشتر عليه بساسيرى باز ماند.
عزيمت طغرل به مغرب ايران براى سركوبى اينال, موقعيت مناسبى براى بساسيرى فراهم ساخت تا به بساط فعاليت هاى خود بپردازد. اندكى بعد, در ذوالقعده 450, بساسيرى همراه قريش عقيلى به آسانى به بغداد آمد. در بغداد خطبه به نام خليفه فاطمى, مستنصر, خواندند و اذان به شيوه شيعيان گفتند. بساسيرى كه مورد پشتيبانى عامه مردم از شيعه و سنى كه به علت نفرت از سربازان ترك با هم متحد شده بودند, قرار گرفته بود, به قصر عباسيان حمله برد, اما موافقت كرد كه قائم عباسى را تحت حفاظت قريش عقيلى قرار دهد, و اين امر مايه ناراحتى مستنصر شد كه انتظار داشت خليفه اسير عباسى را در قاهره تحويل گيرد. اما بساسيرى نشانه هاى خلافت عباسيان را به پايتخت فاطميان فرستاد. بعد از آن بساسيرى واسط و بصره را فتح كرد, اما نتوانست خوزستان را به نام فاطميان تسخير كند.
هنگامى كه بساسيرى در اوج قدرت خود بود, قاهره او را رها كرد و به اين ترتيب پيروزى او اجبارا به درازا نكشيد. ابن مغربى, وزير فاطمى, كه جانشين يازورى شده بود, اينك از ادامه كمك بيشتر به بساسيرى سرباز زد. در اين ميان, طغرل طغيان اينال را فرو كوبيده بود, و خود را براى بازگشت به بغداد آماده مى كرد. وى پيشنهاد كرد كه حاضر است بساسيرى را در بغداد بگذارد, به شرط آن كه بيعت با فاطميان را بشكند و قائم را بر مسند خلافت برگرداند. بساسيرى اين پيشنهاد را رد كرد, و در ذوالقعده 451 بغداد را ترك گفت. چند روز بعد طغرل وارد بغداد شد و با استقبال خليفه آزاد شده عباسى روبه رو گرديد. اندكى بعد سلجوقيان بساسيرى را تعقيب كرده, در نزديكى كوفه او را كشتند; هم چنان كه به شدت شيعيان عراق را به سياست رسانيدند. به اين ترتيب جاه طلبى هاى فاطميان در عراق و داستان بساسيرى كه به مدت يك سال پايتخت عباسيان را مطيع فاطميان كرده بود, به پايان رسيد.
سلجوقيان نيز پس از تسلط بر بحران بغداد, بر بخش هايى از جزيره العرب كه در سلطه اسماعيليان مصر بود, مسلط شدند. در سال 462ه " شريف مكه به نام محمدبن جعفر كه تا آن زمان از مستنصر فاطمى تبعيت مى كرد, نماينده اى نزد آلب ارسلان فرستاد و از اقامه نماز و خطبه به نام عباسيان به او خبر داد, بدين ترتيب حجاز از سلطه اسماعيليان مصر خارج شد.
آثار فتح الموت
گرفتن قلعه الموت در 483ه " مرحله جديدى را در فعاليت هاى اسماعيليان و مناسبات آن ها با سلجوقيان شكل داد. از اين تاريخ دعوت اسماعيلى سياست قيام آشكار عليه دولت سلجوقى را در پيش گرفت و فتح الموت اولين ضربه اين قيام اسماعيلى بر پيكره آن دولت به شمار مى رفت.
تصرف قهستان جلوه خصومت اسماعيليان و سلجوقيان
پس از تصرف قلعه الموت و بيرون راندن حاكم علوى آن, حسين قاينى به فرمان رهبر و پيشوايش حسن صباح, مإمور فتح قهستان گرديد تا كار دعوت را در زادگاهش سامان دهد. قهستانيان با تعاليم اسماعيليان چندان ناآشنا نبودند و از ديرباز با آمدن داعيان پيشين اسماعيلى با اين مذهب آشنايى داشتند.
به احتمال زياد اهالى قهستان از عصر بنى سيمجور با فرقه اسماعيلى آشنا شده بودند, زيرا جوزجانى مى نويسد: ابوعلى سيمجور در نيشابور به نام المستنصر فاطمى خطبه نمود و نام خلفاى عباسى را از خطبه انداخت و در موقعى كه بين وى و سبكتكين در حدود طالقان خراسان نبردى روى داد, باطنيان و قرامطه به كمك وى شتافتند و او را كمك فراوانى نمودند.
پس از قتل خواجه و نيز مرگ ملكشاه, هرج و مرج عظيمى سراسر امپراتورى ناهمگون و وسيع سلجوقى را فرا گرفت و اسماعيليان توانستند با استفاده از احساسات عدالتخواهى بوميان, مناطق مختلفى را در قهستان اشغال نمايند. از جمله با تصرف قلعه بزرگ مومن آباد كه مقدر بود در آينده شاهد بزرگ ترين مراسم مذهبى اسماعيليان باشد, سراسر قهستان جنوبى در دسترس اسماعيليان قرار گرفت و آنان توانستند با استفاده از آن, به زودى بر ساير مناطق همجوار مسلط شوند.
حملات سلجوقيان عليه قهستان
با توافق سنجر و بركيارق در سال 495ه " عمليات مشتركى عليه اسماعيليان آغاز شد. سلطان سنجر سپاهى بزرگ به قهستان فرستاد.
سلطان سنجر در نامه اى كه به وزير مسترشد خليفه عباسى مى نويسد, تلفات اسماعيليان را در اين جنگ حدود ده هزار نفر ذكر مى كند.
دو سال بعد از نخستين حمله, فرمانده سلجوقى با سپاهى بزرگ از خراسان به جنگ اسماعيليان قهستان اعزام شد. سپاه اعزامى پس از ترك مرو راه قهستان را در پيش گرفت و در سر راه خود قلعه ها و آبادىهاى مجاور طبس را ويران كرد و بسيارى از ساكنان مناطق را كشت. ولى اين حمله به علت فساد و آلودگى سپاه موفق نبود و سپاه سنجر مجبور شد با شرايط ذيل با صاحبان قلعه ها مصالحه كند:
1ـ اسماعيليان دژى بنا نكنند;
2ـ سلاح نسازند و خريدارى نكنند;
3ـ مردم را به عقايد خويش دعوت ننمايند.
اين مصالحه در حقيقت به نفع اسماعيليان تمام شد و به آن ها فرصت داد كه به جبران ويرانى ها بپردازند و تجديد قوا نمايند. ولى در ميان پيروان اهل سنت, نفرت فراوانى عليه سنجر برانگيخت. سلطان از سوى افكار عمومى تحت فشار قرار گرفته بود و براى توجيه اعمال خود در نامه اى به خليفه بغداد چنين نوشت:
ليكن آن مفسدان از فتك و قتل غيله و انواع مكر و حيله فرو نمى ايستادند و چندين امام و اسفهسلار بزرگ از خيار امت هلاك مى كرده اند و راه هاى ناايمن مى داشتند و مسلمانان را گمراه مى كرده و اهل چند ناحيت چون ((سبزوار و زوزن و بيژن آباد و ديه ها خواف و باخزر)) به فرو مى گرفتند و مى كشتند و كاروان ها مى زدند و هم از جهت رعايا و عامه اسلام و ائمه خروش برآمد و به درخواست ايشان بود كه آن سگان را امان داده شد.
از جانب ديگر, با توجه به رشد روز افزون اسماعيليان, حسن صباح با زيركى و درايت خود سعى نمود روابط خود را با دربار سلطان سنجر در حد تعادل نگه دارد. به همين جهت با اعزام سفرا به دربار سلطان, سعى در حفظ حرمت سلطان مى نمود و از جانبى ديگر, سلطان را از هر نوع اقدام افراطى برحذر مى داشت. به قول رشيدالدين:
از خادمان او با يكى مواضعه كرد تا در شبى كه سلطان مست خفته بود كاردى پيش تختش در زمين نشاند. چون سلطان بيدار شد و كارد را ديد, انديشناك شد. چون اين تهمت بر كسى درست نمى شد به اخفاى آن اشارت فرمود. سيدنا پيغام داد اگر نه به سلطان ارادت خير و اميد نيكويى بودى آن كارد را كه در شب در زمين درشت مى نشاندند در سينه نرم او استوار كردندى.
اين مدارا تا آخر عصر سلطان سنجر با اسماعيليان برقرار بود. اسماعيليان تا حدود سال هاى 511ه " توانستند بر بسيارى از مناطق قهستان, عراق عجم, و گرجستان و گيلان مسلط شوند و با خاندان هاى محلى آن دم از يگانگى زنند.
پس از درگذشت سلطان محمد سلجوقى در ذى الحجه 511, سلطان سنجر كه همه كاره آل سلجوقى شده بود, نماينده اى را براى تإكيد صلح و تجديد پيمان به الموت فرستاد و از حسن صباح كه قدرتش به خارج مرزها كشيده شده بود درخواست صلح نمود.
هر چند مخالفين اصلى دولت و انديشه اسماعيلى, خلافت عباسى, سلطنت سلجوقى و هم پيمانان آن دو بودند, اما در مكتب تشيع و دولت هاى شيعى غير اسماعيلى نيز جلوه اين خصومت را مى توان ديد. در تفكر شيعى بعد از امام صادق(ع) و بنا به نص, امامت در صلب فرزندش موسى بن جعفر قرار داده شده است. در اين منظر هر ادعاى ديگرى همانند آن چه در سقيفه شكل گرفت باطل و بى اساس است. رواياتى كه در اين زمينه از امام صادق نقل شده فراوان است, به طور كلى اين روايات كه در اصول كافى گرد آمده در دو گروه دسته بندى مى شود:
1ـ تإكيد بر اصالت امامت موسى بن جعفر;
2ـ هشدار به شيعيان از گرويدن به اسماعيل و فرزندش محمد.
با اين نگرش بود كه عالمان شيعه عليه اسماعيليان موضع گيرى مى كردند.
ظاهرا قديمى ترين رديه شناخته شده ضد اسماعيلى را فضل بن شاذان دانشمند بزرگ شيعه نوشته است.عبدالجليل قزوينى صاحب كتاب ((النقض)) هم رساله عمده اى در رد اسماعيليان نزارى نوشته كه اينك مفقود است. اما در كتاب معروف خود النقض به اسماعيليان مكرر حمله مى كند و آنان را ملحد مى داند.
در ادامه همين نگرش, دولت هاى شيعى ايران مانند آل باوند در طبرستان با اسماعيليان رابطه اى خصمانه داشتند; خصوصا وقتى فرزند رستم بن على معروف به شاه غازى در سال 537ه " . به دست نزاريان ترور شد, به گفته ظهيرالدين مرعشى شاه غازى از كله كشتگان اسماعيلى منارها ساخت.
عبدالجليل قزوينى هم در اين مورد مى نويسد:
و در همه بسيط زمين و دايره مسلمانى, كدام سنى است كه با ملحدان, آن كرده كه شاه شاهان, رستم بن على بن شهريار شيعى, از قلعه گشادن و ملحد گرفتن و قتل و نهب و مانند آن كه اظهر من الشمس است.
روابط اسماعيليان با سلجوقيان
رابطه دولت بزرگ سنى مذهب سلجوقيان با اسماعيليان نيز براساس نگرش مكتب فقهى عالمان سنت و جماعت شكل مى گرفت. زمانى خواجه نظام الملك طوسى, تئوريسين دولت سلجوقى, اين انديشه را القا و ترويج مى كند كه ((هيچ گروهى نيست شوم تر و بد دين تر و بد فعل تر از اين قوم.. كه از پس ديوارها بدى اين مملكت مى گسالند و فساد دين مى جويند... و هر چند ممكن باشد كه از فساد يا قيل و قال و بدعت چيزى باقى نگذارند)).و پيش از او عبدالقادر بغدادى زيان باطنيه را بيشتر از زيان يهود, ترسايان, مجوس, دهريه و ديگر كافران مى پندارد و رسوايى هاى آنان را بيشتر از ريگ هاى بيابان و قطرات باران. با اين القائات طبعا دولت نظامى سلجوقى نيز برخوردى خصمانه را دنبال مى كند.اولين اثر اين نگاه عالمان اهل سنت, قتل همين تئورى پردازان بود, به قول زكرياى قزوينى, ابوالمحاسن رويانى نخستين فقيهى بود كه اسماعيليان را خارج از دين دانست و در رويان ترور شد. يا خواجه نظام الملك همين كه با شمشير ابوطاهر ارانى بر زمين افتاد, اسماعيليان آغاز سعادت خود را جشن گرفتند. ظاهرا گسترش همين ترورها بوده است كه بعدها برجان سنجر وحشت انداخت و او را به مصالحه با اسماعيليان واداشت.هم چنين بحرانى كه در مركز خلافت عباسى ـ بغداد ـ با قيام ارسلان بساسيرى صورت گرفت از آثار و انديشه سياسى و مبارزه جويى اسماعيليان بود.
ابوالحارث ارسلان بساسيرى در اصل, سردارترك نژادى بود كه در طى سال هاى واپسين حكمرانى آل بويه در عراق به مقام اميرى لشكر ارتقا يافته بود. او در بغداد رقيب نيرومندى همچون ابن مسلمه وزير داشت. ابن مسلمه كه پنهانى با طغرل اتحاد برقرار كرده و مانند خليفه عباسى آمدن سلجوقيان را به بغداد پذيرفته بود, بساسيرى را به داشتن اتحاد با فاطميان متهم ساخت. بساسيرى كه گرايش هاى شيعى داشت و مجبور شده بود بغداد را پيش از فرا رسيدن سلجوقيان ترك گويد, اينك از مستنصر براى فتح بغداد به نام او كمك طلبيد. در اين ميان, شورش و بلوا در پايتخت عباسيان, در اعتراض به ويرانگرى سپاهيان طغرل, به راه افتاده بود. اكنون معلوم شده كه داعى معروف فاطمى مويد شيرازى, نقشى عمده در ايجاد اين بى نظمى هاى ضد سلجوقى و در رهبرى اقدامات بساسيرى داشته است. در 448ه " . تبليغات فاطميان همراه با اقدامات نظامى تحت رهبرى كلى مويد شيرازى, تشديد شد. بساسيرى پس از دريافت مبالغ هنگفتى هداياى پولى و نيز سلاح از قاهره, كه به وسيله داعى مويد به او تحويل شده بود, و به كمك برادر زنش, دبيس, حكمران مزيدى و تعداد زيادى از قبيله مردان عرب, شكستى سنگين بر سلجوقيان در ناحيه سنجار در 448ه " . وارد ساخت. پس از اين شكست, عقيليان موصل باز فرمانبردارى از فاطميان را پذيرفتند. اندكى بعد, طغرل موصل را گرفت, اما در نتيجه قيام برادر ناتنى خود, ابراهيم اينال كه آرزو داشت به كمك بساسيرى و فاطميان, سلطنت سلجوقى را براى خود به دست آورد, از انجام اقدامات بيشتر عليه بساسيرى باز ماند.
عزيمت طغرل به مغرب ايران براى سركوبى اينال, موقعيت مناسبى براى بساسيرى فراهم ساخت تا به بساط فعاليت هاى خود بپردازد. اندكى بعد, در ذوالقعده 450, بساسيرى همراه قريش عقيلى به آسانى به بغداد آمد. در بغداد خطبه به نام خليفه فاطمى, مستنصر, خواندند و اذان به شيوه شيعيان گفتند. بساسيرى كه مورد پشتيبانى عامه مردم از شيعه و سنى كه به علت نفرت از سربازان ترك با هم متحد شده بودند, قرار گرفته بود, به قصر عباسيان حمله برد, اما موافقت كرد كه قائم عباسى را تحت حفاظت قريش عقيلى قرار دهد, و اين امر مايه ناراحتى مستنصر شد كه انتظار داشت خليفه اسير عباسى را در قاهره تحويل گيرد. اما بساسيرى نشانه هاى خلافت عباسيان را به پايتخت فاطميان فرستاد. بعد از آن بساسيرى واسط و بصره را فتح كرد, اما نتوانست خوزستان را به نام فاطميان تسخير كند.
هنگامى كه بساسيرى در اوج قدرت خود بود, قاهره او را رها كرد و به اين ترتيب پيروزى او اجبارا به درازا نكشيد. ابن مغربى, وزير فاطمى, كه جانشين يازورى شده بود, اينك از ادامه كمك بيشتر به بساسيرى سرباز زد. در اين ميان, طغرل طغيان اينال را فرو كوبيده بود, و خود را براى بازگشت به بغداد آماده مى كرد. وى پيشنهاد كرد كه حاضر است بساسيرى را در بغداد بگذارد, به شرط آن كه بيعت با فاطميان را بشكند و قائم را بر مسند خلافت برگرداند. بساسيرى اين پيشنهاد را رد كرد, و در ذوالقعده 451 بغداد را ترك گفت. چند روز بعد طغرل وارد بغداد شد و با استقبال خليفه آزاد شده عباسى روبه رو گرديد. اندكى بعد سلجوقيان بساسيرى را تعقيب كرده, در نزديكى كوفه او را كشتند; هم چنان كه به شدت شيعيان عراق را به سياست رسانيدند. به اين ترتيب جاه طلبى هاى فاطميان در عراق و داستان بساسيرى كه به مدت يك سال پايتخت عباسيان را مطيع فاطميان كرده بود, به پايان رسيد.
سلجوقيان نيز پس از تسلط بر بحران بغداد, بر بخش هايى از جزيره العرب كه در سلطه اسماعيليان مصر بود, مسلط شدند. در سال 462ه " شريف مكه به نام محمدبن جعفر كه تا آن زمان از مستنصر فاطمى تبعيت مى كرد, نماينده اى نزد آلب ارسلان فرستاد و از اقامه نماز و خطبه به نام عباسيان به او خبر داد, بدين ترتيب حجاز از سلطه اسماعيليان مصر خارج شد.
آثار فتح الموت
گرفتن قلعه الموت در 483ه " مرحله جديدى را در فعاليت هاى اسماعيليان و مناسبات آن ها با سلجوقيان شكل داد. از اين تاريخ دعوت اسماعيلى سياست قيام آشكار عليه دولت سلجوقى را در پيش گرفت و فتح الموت اولين ضربه اين قيام اسماعيلى بر پيكره آن دولت به شمار مى رفت.
تصرف قهستان جلوه خصومت اسماعيليان و سلجوقيان
پس از تصرف قلعه الموت و بيرون راندن حاكم علوى آن, حسين قاينى به فرمان رهبر و پيشوايش حسن صباح, مإمور فتح قهستان گرديد تا كار دعوت را در زادگاهش سامان دهد. قهستانيان با تعاليم اسماعيليان چندان ناآشنا نبودند و از ديرباز با آمدن داعيان پيشين اسماعيلى با اين مذهب آشنايى داشتند.
به احتمال زياد اهالى قهستان از عصر بنى سيمجور با فرقه اسماعيلى آشنا شده بودند, زيرا جوزجانى مى نويسد: ابوعلى سيمجور در نيشابور به نام المستنصر فاطمى خطبه نمود و نام خلفاى عباسى را از خطبه انداخت و در موقعى كه بين وى و سبكتكين در حدود طالقان خراسان نبردى روى داد, باطنيان و قرامطه به كمك وى شتافتند و او را كمك فراوانى نمودند.
پس از قتل خواجه و نيز مرگ ملكشاه, هرج و مرج عظيمى سراسر امپراتورى ناهمگون و وسيع سلجوقى را فرا گرفت و اسماعيليان توانستند با استفاده از احساسات عدالتخواهى بوميان, مناطق مختلفى را در قهستان اشغال نمايند. از جمله با تصرف قلعه بزرگ مومن آباد كه مقدر بود در آينده شاهد بزرگ ترين مراسم مذهبى اسماعيليان باشد, سراسر قهستان جنوبى در دسترس اسماعيليان قرار گرفت و آنان توانستند با استفاده از آن, به زودى بر ساير مناطق همجوار مسلط شوند.
حملات سلجوقيان عليه قهستان
با توافق سنجر و بركيارق در سال 495ه " عمليات مشتركى عليه اسماعيليان آغاز شد. سلطان سنجر سپاهى بزرگ به قهستان فرستاد.
سلطان سنجر در نامه اى كه به وزير مسترشد خليفه عباسى مى نويسد, تلفات اسماعيليان را در اين جنگ حدود ده هزار نفر ذكر مى كند.
دو سال بعد از نخستين حمله, فرمانده سلجوقى با سپاهى بزرگ از خراسان به جنگ اسماعيليان قهستان اعزام شد. سپاه اعزامى پس از ترك مرو راه قهستان را در پيش گرفت و در سر راه خود قلعه ها و آبادىهاى مجاور طبس را ويران كرد و بسيارى از ساكنان مناطق را كشت. ولى اين حمله به علت فساد و آلودگى سپاه موفق نبود و سپاه سنجر مجبور شد با شرايط ذيل با صاحبان قلعه ها مصالحه كند:
1ـ اسماعيليان دژى بنا نكنند;
2ـ سلاح نسازند و خريدارى نكنند;
3ـ مردم را به عقايد خويش دعوت ننمايند.
اين مصالحه در حقيقت به نفع اسماعيليان تمام شد و به آن ها فرصت داد كه به جبران ويرانى ها بپردازند و تجديد قوا نمايند. ولى در ميان پيروان اهل سنت, نفرت فراوانى عليه سنجر برانگيخت. سلطان از سوى افكار عمومى تحت فشار قرار گرفته بود و براى توجيه اعمال خود در نامه اى به خليفه بغداد چنين نوشت:
ليكن آن مفسدان از فتك و قتل غيله و انواع مكر و حيله فرو نمى ايستادند و چندين امام و اسفهسلار بزرگ از خيار امت هلاك مى كرده اند و راه هاى ناايمن مى داشتند و مسلمانان را گمراه مى كرده و اهل چند ناحيت چون ((سبزوار و زوزن و بيژن آباد و ديه ها خواف و باخزر)) به فرو مى گرفتند و مى كشتند و كاروان ها مى زدند و هم از جهت رعايا و عامه اسلام و ائمه خروش برآمد و به درخواست ايشان بود كه آن سگان را امان داده شد.
از جانب ديگر, با توجه به رشد روز افزون اسماعيليان, حسن صباح با زيركى و درايت خود سعى نمود روابط خود را با دربار سلطان سنجر در حد تعادل نگه دارد. به همين جهت با اعزام سفرا به دربار سلطان, سعى در حفظ حرمت سلطان مى نمود و از جانبى ديگر, سلطان را از هر نوع اقدام افراطى برحذر مى داشت. به قول رشيدالدين:
از خادمان او با يكى مواضعه كرد تا در شبى كه سلطان مست خفته بود كاردى پيش تختش در زمين نشاند. چون سلطان بيدار شد و كارد را ديد, انديشناك شد. چون اين تهمت بر كسى درست نمى شد به اخفاى آن اشارت فرمود. سيدنا پيغام داد اگر نه به سلطان ارادت خير و اميد نيكويى بودى آن كارد را كه در شب در زمين درشت مى نشاندند در سينه نرم او استوار كردندى.
اين مدارا تا آخر عصر سلطان سنجر با اسماعيليان برقرار بود. اسماعيليان تا حدود سال هاى 511ه " توانستند بر بسيارى از مناطق قهستان, عراق عجم, و گرجستان و گيلان مسلط شوند و با خاندان هاى محلى آن دم از يگانگى زنند.
پس از درگذشت سلطان محمد سلجوقى در ذى الحجه 511, سلطان سنجر كه همه كاره آل سلجوقى شده بود, نماينده اى را براى تإكيد صلح و تجديد پيمان به الموت فرستاد و از حسن صباح كه قدرتش به خارج مرزها كشيده شده بود درخواست صلح نمود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر