پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۹

باطنيان - قسمت سوم

موضع گيرى اسماعيليان در جنگ هاى صليبى
هر چند پديده مهم جنگ هاى صليبى در خارج از حوزه جغرافيايى اسلام و در صفحات شرقى مديترانه رخ نموده است, اما حضور نزاريان شام در آن صفحات و موضع گيرى ايشان نسبت به صليبى ها, بيانگر تإثيرپذيرى از انديشه سياسى اسماعيليان و جلوه اى از خصومت آنان با خلافت بغداد و هم پيمانان آن است.
در ابتدا اسماعيليان شام تحت تإثير بينش دينى مخدومان خود در الموت و قهستان, روابط خويش را با سلجوقيان شام و ساير اميران تنظيم مى كردند. همان طور كه ((ژاك دو ويترى)) روحانى فرانسوى كه در روزگار جنگ صليب به مقام اسقفى شهر عكا رسيده بود گفته است:
در ايالت فنيقيه, نزديك مرزهاى آنتارادنيا كه اكنون طرطوشه خوانده مى شود, طايفه اى سكونت دارند كه از همه طرف در ميان كوه ها و صخره ها محصورند, و ده قلعه دارند كه به علت راه هاى تنگ و صخره هاى غير قابل عبور بسيار محكم و دسترس ناپذير هستند, و حومه ها و دره هاى حاصلخيزى كه به انواع ميوه ها و غلات گرانبارند, و به خاطر فضاى فرحبخشى كه دارند بسيار مطبوع و دلپذير هستند. گويند تعداد اين مردم كه اساسين خوانده مى شوند از 40000 تن بيشتر است. آن ها براى خود رئيسى دارند كه منصبش موروثى نيست, بلكه به خاطر فضيلت بيشترش برگزيده مى شود و او را پير يا شيخ مى گويند و اين تنها به خاطر زيادى سن او نيست, بلكه به خاطر مناعت و تقدم او در حزم و دور انديشى است. خاستگاه و سرمنشإ اين طايفه وجايى كه از آن جا به شام آمده اند, و نخستين رئيس و پيشواى دين نا فرخنده آن ها از ناحيه دور افتاده اى در مشرق, نزديك شهر بغداد, و بخش هايى از ولايت ايران است. اين طايفه ميان لاهوت و ناسوت فرقى قائل نيستند, و معتقدند كه اطاعت و فرمانبردارى ايشان از رئيسشان كافى است كه به فيض آن به زندگى جاويد برسند. از اين رو, وابسته و سرسپرده رهبر و پير خود هستند كه او را شيخ مى نامند. با چنين سرسپردگى و انقياد و فرمانبردارى است كه هيچ دشوار يا خطرناكى در دنيا وجود ندارد كه آن ها از انجام دادنش ترس داشته باشند يا نتوانند با حدث ذهن و اراده قوى, به فرمان پيشواى خود, آن را انجام دهند.)
نزاريان شام در عصر بزرگ ترين و قدرتمندترين پيشواى خود يعنى راشدالدين سنان هر چند با صليبى ها درگيرىهايى داشته اند و حتى در سال 588ه " پادشاه صليبى اورشليم به نام ((ماركى كونراد)) را كشتند, اما به طور كلى با ظهور دولت ايوبى و شخص صلاح الدين ايوبى كه دولت اسماعيلى مصر را برچيده بود, نزاريان شام عموما با صليبى ها روابط صميمانه برقرار كرده و به جنگ با دولت سنى مذهب ايوبى همت گماردند و حتى سنان يكبار در جمادى الثانى سال 570 و بار ديگر در ذوالقعده 511 فداييانى را براى ترور صلاح الدين ايوبى به درون اردوى او فرستاد, اما موفق نشد.
برخورد ايوبى ها و هم پيمانان آنان يعنى زنگيان موصل عليه اسماعيليان شام را مى توان در تاريخ هاى عمومى اسلام يا تاريخ هاى اختصاصى شامات خواند. پيمان اسماعيليان نزارى شام با سن لويى پادشاه فرانسه نيز جلوه ديگرى از خصومت مورد اشاره است.
محقق معاصر اسماعيلى در اين مورد مى نويسد: ((لويى به دنبال شكست اوليه اش در جنگ صليبى كه خود به راه انداخته بود و نشانگر اوج كوشش هاى جهان مسيحيت براى پس گرفتن سرزمين قدس بود, با دادن خون بها خويشتن را از اسارت در مصر باز خريد و براى مدت چهار سال (1250-1254م) در عكا اقامت گزيد, لويى نهم يا سن لويى, هنگامى كه در عكا بود, به مبادله سفير و هدايا با رهبر جامعه نزارى شام پرداخت, و نيز اطلاعاتى درباره معتقدات آن ها كسب كرد. شرح مفصل اين رويدادها به قلم يكى از مشهورترين مورخان و وقايع نگاران فرانسه, ژان دو ژوئنويل, كه خانواده او در خدمت كنت هاى شامپانى بوده اند, براى ما باقى مانده است. ژوئنويل در جنگ صليبى(هفتم) همراه پادشاه فرانسه بود, و به عنوان دوست نزديك و منشى او با وى در عكا باقى ماند. وى در 1254م با سن لويى به فرانسه بازگشت, ولى از همراهى پادشاه در جنگ صليبى تونس در 1270م امتناع ورزيد; و اين جنگ اخير حتى از لشكركشى به مصر مصيبت بارتر از كار درآمد. ژوئنويل در فرانسه تاريخ گران بهايى درباره لويى به نام تاريخ سن لويى نوشت, و در آن به رويدادهاى نافرخنده جنگ صليبى آن پادشاه و عمليات وى در ماوراى دريا مفصلا اشاره كرد.
ژوئنويل كه از نزاريان به عنوان اساسين و نيز بدويان نام مى برد, مى گويد كه در دوره اقامت پادشاه در عكا, احتمالا در 1250-1251م, نيز فرستادگانى از جانب امير بدويان, كه شيخ الجبل ناميده مى شد, به نزد او آمدند... و از پادشاه پرسيدند كه آيا با رهبر آن ها آشناست؟ و شاه پاسخ داد كه آشنا نيست و هرگز او را نديده است, هر چند درباره او سخن بسيار شنيده است.
آن گاه نمايندگان به شاه گفتند كه وى بايد به رهبر آن ها خراج بپردازد, به همان نحو كه امپراتور آلمان, پادشاه مجارستان, سلطان مصر(بابل), و بسيارى از اميران ديگر سالانه مى پردازند, زيرا آنان به خوبى مى دانند كه اگر وى از آن ها خرسند نباشد, آن ها مجال زيستن و حكومت كردن نخواهند داشت. ژوئنويل هم چنين اضافه مى كند كه نمايندگان اعلام داشتند رهبرشان هم چنين خرسند مى شود اگر شاه آن ها را از خراجى كه سالانه به استاد اعظم شهسواران معبد يا مهمان نواز مى پردازند معاف بدارد.
ژوئنويل سپس حكايت مى كند كه شاه قول داد در ديدار دوم پاسخ آن ها را بدهد, و اين ديدار دوم بعدا در همان روز با حضور استادان اعظم شهسواران مهمان نواز و معبد صورت گرفت; اما به جاى آن كه به قول خويش وفا كند, اينك استادان اعظم, رژينالد دوويشيه و ويليام دو شاتونف, نمايندگان (شيخ الجبل) را تحت فشار قرار دادند و تقاضاى پيشينن خود را تكرار كردند. ژوئنويل توضيح مى دهد كه در ضمن ملاقات سوم كه روز بعد صورت گرفت, استادان اعظم نمايندگان نزارى را به باد سرزنش گرفتند كه چرا پيامى اين چنين گستاخانه به شاه فرانسه عرضه داشته اند, و به نمايندگان دستور دادند كه به نزد رهبر خود بروند و طى پانزده روز با نامه اى از جانب امير و رهبر خود باز آيند تا پادشاه از او رضايت حاصل كند. بنابر گفته ژوئنويل كه امكان دارد در بعضى از اين ديدارها حضور مى داشته است, فرستادگان نزارى در موعد مقرر به عكا بازگشتند, و هداياى گران بهايى از جمله يك فيل بلورين و چند تنديس ساخته شده از عنبر و ديگر زينتآلات مرصع به طلا, و نيز پيراهنى و انگشترىاى به هديه آورند. در ارتباط با اين دو قلم اخير (يعنى پيراهن و انگشترى) ژوئنويل مى نويسد كه نمايندگان پادشاه گفتند كه: اعليحضرتا! ما از نزد رهبر خويش باز آمده ايم, او به اطلاع شما مى رساند كه هم چنان كه پيراهن, بخشى از جامه است كه به تن نزديك تر است, وى اين پيراهن خود را به عنوان هديه يا به علامت اين كه شما پادشاهى هستيد كه وى بيشترين محبت را به شما دارد و سخت مايل است كه اين محبت افزونى يابد, براى شما مى فرستد, و براى اطمينان بيشتر, اين هم انگشترى اوست كه براى شما مى فرستد كه از طلاى خالص است و نامش بر آن حك شده است, و با اين انگشترى خداوندگار ما پشتيبانى خود را از شما اعلام مى دارد و از آن پس شما را به سان يكى از انگشتان دست خود مى شمارد.
سن لويى كه مشتاق بود روابط دوستانه با اسماعيليان نزارى ايجاد كند, به پيشنهاد صلح آن ها با فرستادن هدايا و نمايندگان خويش به نزد شيخ الجبل پاسخ داد. 
متقابلا خلافت عباسى, سلطنت سلجوقى و عالمان و فقيهان همراه آنان, دشمنى با اسماعيليان را بر جنگ عليه صليبى ها ترجيح مى دادند و اسماعيليان را نسبت به صليبى ها دشمن بزرگ تر مى دانستند; مثلا غزالى كه سرسختانه عليه اسماعيليان قلم به دست گرفت و فرمان قتل آنان را صادر كرد, به رغم حضور در شام به هنگام حمله مسيحيان, فتوايى عليه آنان صادر نكرد.
دكتر عمر فروخ در كنگره بزرگداشت غزالى در دمشق در سال 1961م در خطابه اى اعلام داشت كه علت سكوت غزالى در جنگ هاى صليبى, بيمارى روحى او و رويكرد او به تصوف بوده است. اين نظر كه بسيارى از پژوهشگران معاصر جهان عرب هم بدان معتقدند صحيح نيست, چرا كه بسيارى از آثار, به خصوص كتاب هاى جنجال آفرين خود را در همين دوره عزلت و گوشه نشينى يا نقاهت روحى نوشته است. ذكر اين نكته در اين جا ضرورى است كه مجتبى مينوى طى مقاله اى رساله اى مختصر را از غزالى با نام ((تحفه الملوك)) معرفى مى كند. اين رساله در يازده باب و بنا به درخواست محمدبن ملكشاه نوشته شد و در باب يازدهم با عنوان ((در حث بر جهاد)) مسلمان ها و سلاطين و اسيرها را به جنگ عليه صليبى ها فرا مى خواند. او مى نويسد: ((بدان كه چون شهرى يا ولايتى از ديار اسلامى را كافران برگفتند, بر همه مسلمان ها واجب شود در وقت, نيت جهاد كردن و به جهاد رفتن چون استطاعت يابند.))
هم چنين اضافه مى كند: ((... از اين بهتر كه عمر در رضاى خداى تعالى نفقه كنى و بيت المقدس كه قبله انبيا(علهيم السلام) است از كافران باز ستانى; و تربت خليل كه خوك خانه كافران كرده اند, از دستانشان بيرون آرى.)) ولى به نظر مىآيد اولا صحبت انتساب اين رساله به امام محمد غزالى جاى بحث دارد, چون برخلاف روش معهود در آثار غزالى نام اين رساله در ساير آثار او نيامده است و ديگر اين كه غزالى, شافعى متعصب, غالبا در اين رساله به مذهب ابوحنيفه تكيه مى كند. اگر براى دو علت فوق هم جوابى بيابيم, موضع گيرى غزالى نسبت به جنگ هاى صليبى در مقايسه با موضع گيرى عليه شيعيان, اسماعيليان و فاطميان مصر و شام بسيار محدود است و ترديدى نيست كه از نظر غزالى, دشمن بزرگ تر, آن ها هستند, نه صليبى ها.
يكى ديگر از عالمان و فقيهان معاصر جنگ هاى صليبى, شرف الدين ابو سعد عبدالله بن محمد بن هبه الله نعيمى معروف به ابن ابى عصرون(492-585ه " / 1098-1189م) است و از فقيهان و قاضيان شافعى مذهب در عراق و شام و معاصر اتابكان موصل و ايوبى ها مى باشد. هم چنين از اساتيد عمادالدين كاتب اصفهانى مورخ مشهور به حساب مىآيد از افتخارات او اين است كه بعد از انحلال دولت فاطمى در مصر به دست صلاح الدين, وى به همراه هيئتى در سال 567ه " به بغداد نزد خليفه عباسى رفت و سلطه مجدد خلافت عباسى بر قاهره را به او تبريك گفت. خشنودى و خرسندى جامعه اهل سنت از برچيده شدن حكومت فاطمى به حدى است كه ابن جوزى مورخ معروف و صاحب ((المنتظم)) كتابى در اين مورد تإليف كرده و نامش را ((النصر على مصر)) گذاشته است.
حتى پس از آن كه بيت المقدس در سال 492ه " 1099/م به دست صليبى ها سقوط كرد, قاضى شهر دمشق به نام زيدالدين ابوسعد هروى, به بغداد رفت تا يارى خليفه و سلطان سلجوقى را طلب كند, اما دست خالى بازگشت. حتى اعتراض و تظاهرات مردم بغداد به رهبرى علماى شهر نيز خليفه و سلطان را بيدار و عليه صليبيون تحريكشان نكرد و بدين جهت بود كه دشمن متحد و منسجم صليبى قريب دو قرن صفحات شرقى درياى مديترانه را در اشغال خود داشت و سرانجام در عصر مماليك با درايت و فداكارى هاى سردارانى چون فخرالدين يوسف جوينى كه خراسانى الاصل بود, آن مناطق آزاد شد. 

هیچ نظری موجود نیست: