جمعه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۹

اورميه شهر هزار جزيره


سال قبل درست در ايام نوروز بنرهاي بزرگي در ميادين اصلي شهر اورميه نصب شده بود كه در آنها به آقاي شهردار تبريك گفته ميشد از بابت اينكه ايشان شهردار نمونه كشور معرفي شده بودند. امسال هم بنرهاي بزرگي در ميادين شهر نصب كرده اند و اعلام شدن شهر اورميه را تحت عنوان شهر سالم به اهالي تبريك مي گويند . البته من از معيارهاي انتخاب هاي اينچنيني آگاه نيستم ، اما واقعا اين حرف ها از شوخي هاي بيمزه پا را فراتر نگذاشته اند. وضع شهر چيزي شبيه دهات دور افتاده مي باشد . خيابان ها و معابر شهر غير مهندسي ، اكثر بناها بدون روكار ، ترافيك سنگين ، پياده روهايي كه پر از چاله و خرابي مي باشند . وضع نابسامان بهداشتي شهر و پروژه هاي عمراني ناتمام كه با سرعت لاك پشتي خود باعث عذاب همشهريان شده اند در ذهن اهالي اين نتيجه را مي رسانند كه اين نوع انتخاب ها و تعريف و تمجيدها لابد به صورت قرعه كشي انجام مي شود . امروز جمعه 10/2/89 پس از يك بارندگي تمام معابر شهر ، پياده روها ، جويهاي آب دچار گرفتگي شدند و شهر تبديل به شهر هزار جزيره شد . اين امر صرفاً بعلت عدم نظارت بر كار پيمانكارها و غفلت مسئولان مي باشد . لطفاً به تصاوير اورميه شهر هزار جزيره نگاهي بكنيم:



تخريب ميراث فرهنگي آزربايجان تا به كي؟



بعد از كشته شدن نادر شاه افشار تا زمان فتحعليشاه قاجار حكومت شهر علي رغم سقوط حكومت اورمي بدست كريم خان زند در دست خوانين افشار بوده است . در زمان فتحعليشاه قاجار اورميه بار ديگر فتح شد و اين بار حكومت بدست قاجار افتاد. در اين زمان برادران فتحعلي خان ، شيخ علي خان و لطفعليخان افشار بدست سلطان قاجار اسير و در ارك تبريز زنداني شدند. خان هاي افشار در زندان عهد بستند كه اگر از زندان رهايي يابند هركدام نسبت به احداث يك بناي عام المنفعه اقدام و عوايد آن را به نفع اهالي وقف كردند. شيخ علي خان حمامي به نام خود در محل خيابان امام فعلي ساخت كه چهار پنج سال قبل به بهانه احداث خيابان سرداران بكلي تخريب شد ، بدون آنكه سازمان ميراث فرهنگي حتي نيمچه اعتراضي هم بكند. امروز جمعه 10/2/89 هم كه داشتم از محله گول اوستي رد ميشدم متوجه شدم كه الحمدلله!!! دارند مسجد لطفعلي خان را هم خراب مي كنند.(عكس پايين) مانده بناي برادر سوم يعني فتحعلي خان يا فتحعلي خان بوزخاناسي يا به نام ديگر دوققوز پيله بوزخاناسي(يخچال طبيعي دوققوز پله ) اين بنا خوشبختانه هنوز خراب نشده ولي مترجمين محترم ميراث فرهنگي در اقدامي عجيب اسم خاص" دوققوز" را به" نه" فارسي ترجمه و دوققوز پيله بوزخاناسي را يخچال نه پله ترجمه كرده اند. واقعا آه از نهاد دوستداران فرهنگ و تاريخ برمي آيد و معلوم نيست اين تخريب و تحريف ها تا به كي ادامه خواهد داشت.



امانت زبان



وصیت نامه بسیار زیبای یک استقلال طلب صربی به فرزندش : امانت زبان

ارسالی از : گونش سارابلی 
امانت زبان
استفان نمانیا (وفات ١٢٠٠میلادی) مؤسس سلسله ی پادشاهی نمانیچ و مؤسس كلیسای ارتدوكس صربی است.
خاندان نمانیچ برای تكوین ملیت صرب تلاشهای زیاد كردند و نهایتا توانستند در قرن دوازدهم شالوده ملیت صرب و زمینه ی استقلال كلیسای ارتدوكس صربی را فراهم كنند. وصیت نامه استفان نمانیا كه به «امانت زبان» مشهور است، در حكم منشور ملی صربها می باشد. امانت زبان را كه هر از چند گاهی یكبار در روزنامه ها و مجلات صربستان چاپ میشود میتوان بر در و دیوار همه مؤسسات آموزشی و فرهنگی آن كشور دید. نمانیا در این نامه زبان را جوهره ی ملیت می داند.

بخشی از وصیت نامه ی استفان نمانیا

كودک عزیزم
از زبان خود پاسداری كن، همانگونه كه از وطن خود پاسداری می كنی.
واژه ها را می توان از دست داد، چنانكه شهرها را، چنانچه سرزمینها و چنانچه جانها را.
(اما)از ملتی كه زبان، سرزمین و جان خویش را از دست داده است چه چیز باقی می ماند؟ (او دیگر ملت نیست).

پسرم
هیچ واژه ی بیگانه ای بر زبان نیاور. هنگامی كه واژه ای بیگانه بر زبان می آوری بدان كه تو بر آن چیره نشده ای، بلكه از درون با خودت بیگانه گشته ای.
بهتر است كه بزرگترین و مستحكمترین شهرهای كشور را از دست داد، تا آنكه كوچكترین و متواضع ترین واژه زبانت را.
سرزمینها را نه تنها با شمشیر بلكه با زبانها نیز میتوان فتح كرد.
آگاه باش كه تعداد كلمات به اسارت كشیده شده و از دست رفته، معیار سیطره ی بیگانگان است. حیات ملتهائی كه واژه های خویش را به دیگران می بازند متوقف می شود.

نازنین من
بیماری ای وجود دارد كه زبان را رنجور می كند همانگونه كه تن را.
من اینگونه بیماری های عفونی و واگیردار را بیاد دارم.
این واگیرها بیشتر بر حاشیه های یک مردم اثر می گذارد، جائی كه ملتی هم مرز با ملتی دیگر است، جائی كه زبانها با هم اصطكاک دارند.
من در جنگها از زبان، چونان سهمگین ترین جنگ افزار بهره می برم.
من هم این بیماری واگیر و مرگ آور را در میان زبان دشمن می پراكنم و آن را سپر سپاه خویش می سازم.
 لشكریان و سرداران را به سرزمین های نیمه تصرف شده می فرستادم و بیشتر، شهرها را با زبان به چنگ آوردم تا با شمشیر.

عشق من
دو ملت می توانند با هم بجنگند و یا در آشتی زندگی كنند، اما دو زبان هرگز با هم آشتی نمیتوانند كرد.
دو ملت می توانند در صلح و هارمونی زندگی كنند، اما زبانهایشان تنها می تواند در نبرد با هم باشد.
هنگامی كه دو زبان با هم تماس پیدا كرده و آمیخته می شوند چنان است كه دو سپاه در نبرد مرگ و زندگی افتاده اند.
تا هنگامی كه هر دو زبان به گوش آید هیچ كدام نبرد را نبرده است.
 اما آنگاه كه یک زبان بیش از دیگری به گوش رسد، آن زبان رو به پیروزی دارد.
جنگ پایان می یابد، و زبانی ناپدید می شود. پس از ناپدید شدن یک زبان، ملتی نیز از بین می رود.

فرزندم
باید بدانی كه جنگ زبانها، نه مانند جنگ میان دو لشكر یك روز و دو روز، و نه مانند جنگ میان ملتها یک سال و دو سال به طول نمی كشد، بلكه سده ها به درازا می كشد.
این زمان برای زبان برهه ای بسیار كوتاه است، به اندازه ی برهه ای یكی دو دقیقه ای از عمر انسان.

پسرم
بیماری واگیر و مرگ زبان این است كه تک تک مردم به زبان خویش پشت كنند، آنگاه خواسته یا ناخواسته زبان بیگانه را بپذیرند.
 پس بهتر آنكه در همه ی جنگها و نبردها شكست خورد تا آنكه یک زبان را از دست داد. زیرا پس از مرگ زبان ملتی وجود ندارد. ملت تا هنگامی كه زبانی دارد زنده است.
آدمی زبان مادری خود را به یک سال فرا می گیرد و تا پایان زندگی آن را از یاد نمی برد، زبان بیگانه را در یكسال یاد می گیرد اما یک ساله نمی تواند زبان مادری را از یاد ببرد و زبان بیگانه را بپذیرد.

كودك نازنینم
ناهمزبانها را بپایید، آنها می آیند، پنهان می آیند چنان كه نمی دانید چگونه آمدند، در هر گام شما را تعظیم می كنند، برایتان راه باز می كنند.
 در آغاز چون زبانتان را نمی دانند مانند سگها خودشیرینی و چاپلوسی میكنند.
 ما هرگز نه می دانیم آنها چه می اندیشند و نه می توانیم بدانیم، زیرا همیشه خاموشند. كسانی كه نخست می آیند برای شناسایی می آیند، آنها به دیگران می گویند، سپس همه می آیند.
 شب هنگام در گروههای بیشمار آرام می خزند، مانند مورچگانی كه به قند دست یافته اند.

روزی شما از خواب بیدار می شوید و خود را در چنگ زبان بیگانه گرفتار می بینید. گرداگرد شما را ناهمزبانان فراگرفته اند.
 آنگاه در مییابید كه دیگر دیر است
آنگاه درمی یابید كه آنها كر و لال نیستند، زبان، ترانه، آداب و رسوم و رقصهای خود را دارند، غوغاگرانشان هیاهو كرده، گوش را كر می سازند.
اكنون دیگر آنها خواهش و چاپلوسی و دریوزگی نمی كنند، بلكه دست اندازی می كنند، می ربایند، به زور می گیرند. و این هنگام تو در خانه ی خویش بیگانه ای.
چاره ای نداری یا باید با آنان به جنگ برخیزی و به زور بیرونشان بریزی یا خود خانه و كاشانه را رها كنی.
 به سرزمینهایی كه ناهمزبانها تصرف كرده اند نباید لشكر فرستاد؛ لشكرهای آنها خود می آیند تا آنچه را زبان به چنگ آورده تصاحب كنند.

فرزند من

زبان از هر دژی استوارتر است.
هنگامی كه دشمن دژها و باروها را ویران میكند نومید مشو. خوب نگاه كن و ببین كه بر سر زبانت چه می آید.
 اگر زبانت بدون خسارت پایدار ماند، بیم به خود راه مده.
جاسوسان و بازرگانان را به عمق درون شهرها و روستاهای از دست رفته بفرست تا به دقت گوش فرا دارند.

هر جا كه واژه های ما پژواک دارد و هر جا كه واژه های ما هنوز مانند سكه زرین كهنی در گردش است، بدان كه آن سرزمینها هنوز مال ماست، مهم نیست چه كسی بر آنها فرمان میراند.
پادشاهان می آیند و می روند، كشورها و دولتها پاره پاره میشوند اما این، زبان و ملت است كه پایدار می ماند.
بخشهای جدا شده ی كشور و مردم تصرف شده یک روز دوباره به آغوش مادر زبان و ریشه ی خویش باز می گردند.

ای میوه دل
بدان كه جدایی سرزمین برای هویت ملی چندان خطرناک نیست، شاید تنها برای یك نسل خطرناک باشد و نه بیشتر.
میوه دلم! هویت از نسلها و كشورها و شهرها، دیرپاتر و ماندگارتر است.
ملت در بند بیگانه، چونان آب پشت سد است، سر انجام روزی سد می شكند و رودهای كوچک به هم می پیوندند.
 زبان، آن آب است. آب همیشه آب است چه در پشت سد، چه در آن طرف. زبان، آن آب پر توانِ آرام و نیرومند است كه آهسته آهسته صخره ها را می شكافد و ملت پراكنده را از پشت مرزها و سدها و صخره ها به هم می پیوندد.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۹

نقش زبان مادری در آموزش زبان دوم

نويسنده‌: Jim Cummnis (استاد دانشگاه تورنتو ـ کانادا)                              مترجم‌: ناصر ايرانپور
 
توضيح مترجم:
خواننده‌ی گرامی، همانطور که ذيلاً خواهيد ديد، بحث محوری مقاله،‌ ضرورت آموزش زبان مادری، به‌ ويژه‌ از جهت اهميت آن برای آموزش زبان دوم در کشورهای مهاجرپذير مي‌باشد. تلاش اين صاحب‌نظر معطوف به‌ جلب توجه افکار عمومی کشورهای دمکراتيک غربی به اين امر است که فرزندان من و شمای ايرانیِ فارس‌زبان و کردزبان و ترک‌زبان و ترکمن‌زبان و بلوچی‌زبان و عرب‌زبان که جلای وطن مي‌کنند و به کشوری چون کانادا مي‌آيند، بايد با هزينه‌ و برنامه‌‌ريزی و مسئوليت دولتی و نظام آموزش و پرورش کشورهای ميزبان زبان مادریِ فارسی، کردی و ترکی و ترکمنی، بلوچی و عربیِ خود را بياموزند. اين انديشه‌ در کشوری چون سوئد سالهاست که از مرحله‌ی تجريدی خارج شده‌ و به‌ پراکتيک نظام آموزشی اين کشور تبديل شده‌ و اکنون ديگر نهادينه‌ شده‌ و يک امر بديهی محسوب مي‌شود (در روزهای آينده‌ مقاله‌ی آماری کوتاهی را در اين ارتباط ترجمه‌ و در اختيار علاقمندان خواهم گذاشت.)
البته‌ به آموزش زبان مادری از جنبه‌های ديگری چون حقوقی، اخلاقی، سياسی، جامعه‌‌شناختی، فرهنگی و بر بسترهای ديگر اجتماعی و سياسی چون کشورهای چندمليتی نيز مي‌توان پرداخت. با اين حال، آموزش زبان مادری قبل از اينکه‌ يک حق سياسی و فرهنگی باشد، قبل از اينکه‌ حتی يک حق شهروندی باشد، يک حق پايه‌ای و ابتدايي انسانی است. لذا گرفتن اين حق از انسان، قبل از اينکه‌ پايمال کردن حقوق سياسی و فرهنگی و شهروندی وی باشد، زيرپا نهادن ابتدايي‌ترين، پايه‌ای‌ترين و ضروري‌ترين حق انسانی اوست. زبان مادری يکی از اصلی‌ترين مؤلفه‌های هويت و کرامت انسان است. با ممنوعيت رسمی و يا غيررسمی آن، اين هويت و کرامت انسانی انسان است که زير پا گذاشته‌ مي‌شود و نه‌ چيزی کمتر از آن. برخی از کارشناسان از اين پديده‌ به‌ عنوان »جينوسايد فرهنگی« يک ملت ياد مي‌کنند.
آيا درحاليکه‌ که ما برحق انتظار داريم که کشورهای دور و نزديک دنيا امکان آموزش زبان مادری را در اختيار ما بگذارند و روشنفکران و اهل علم و انديشه‌ اين کشورها در اين امر با زبانی رسا از ما دفاع ‌کنند، زمان آن فرا نرسيده‌ که از خود بپرسيم که جداً چرا اين حق را از ميليونها نفر از مردم غيرفارس کشورمان در خاک و ولايت خودشان سلب نموده‌اند؟ آيا هيچ توجيه‌ منطقی دمکراتيک و غيرشووينيستیِ سياسی، اخلاقی، فرهنگی و حقوق بشری برای اين محروميت وجود دارد؟ آيا کسی قادر هست برای اين انسانهای محروم‌گشته‌ روشن کند که چرا بايد مای ايرانی در کشورهای خارجی، کشورهايي که هيچ تقاربت زبانی و فرهنگی با آنها نداريم، بتوانيم اين حق را داشته‌ باشيم، اما اين امر در کشور خودمان گناه‌ کبيره‌ محسوب شود؟ نويسنده‌ی مقاله‌ی ذيل بخشی از مخالفان آموزش زبان مادری مهاجران و پناهندگان را متهم به راسيست‌بودن مي‌کند. جداً ما بايد مخالفان آموزش زبان مادری در کشور خود را که ناسلامتی هموطنان و هم‌تباران خود ما هم هستند و نه‌ ميزبان ما، چه بناميم؟
آری، برايم استهزاآور است آنگاه که‌ مي‌شنوم،‌ »کردها اصيل‌ترينِ ايرانی‌ها هستند«، »کردها بنيانگزار فرهنگ و تمدن ايران‌زمين هستند«، »کردهای عراق و ترکيه‌ هم خود را متعلق به فرهنگ اين سرزمين مي‌دانند«، در حاليکه‌ همين کردهای ايرانی ساکن کشور ايران از ابتدايي‌ترين حق که آموزش زبان مادری باشد، محروم مي‌شوند و وضعيتِ دست‌کم فرهنگی آنها بغايت بدتر از زمان حتی حکومت فاشيستی صدام حسين »عربِ« غيرايرانی است.
کشورهای دمکراتيک سالانه‌ مبالغ هنگفتی اختصاص مي‌دهند که از محو زبانهايي که تعداد سخنوران آنها از چند هزار نفر هم تجاوز نمي‌کند، جلوگيری بعمل آورند. آنها زبانهای خود، حتی کم‌بعدترين و کم‌سخنورترين آنها را، ميراث فرهنگی خود مي‌دانند و برای حفظ آنها چه‌ تلاشها که‌ نمي‌کنند.  ولی ما  زبانهای زنده‌ خود را نيز مي‌ميرانيم و حقاً از هيچ تلاش و صرف هيچ هزينه‌ای دريغ نمي‌کنيم که اثری از آنها باقی نماند. اين، شايد بزرگترين جنايتی بوده‌ باشد که نظريه‌پردازان و معماران ساخت و پرداخت »ملت ايران« با توسل به سرکوب و نسل‌کشی فرهنگی و تبعيض ساختاری و سياستهای آسميليستی از اوايل سده‌ی پيش ميلادی به‌ آن دست يازيده‌اند و بخشی از ما هنوز تحت عناوين و پوششهای مختلف، با توسل به‌ ترفندها و ابزارهای متعدد در تلاش ادامه‌ی آن هستيم.
ما در ايران نياز به‌ بحثی اساسی در اين مورد داريم؛ نياز نه‌ صرفاً به‌ يک سياست فرهنگی توين، که‌ به‌ يک تحول ساختاری ژرف از جمله‌ از لحاظ فرهنگی داريم. 21 فوريه ‌ بهانه‌ و مناسبت خوبی بود برای آغاز اين مهم. اما افسوس که خردگراييِ دست‌کم فرهنگی در جامعه‌ی ما هنوز نهال نيست، چه‌ رسد به‌ اينکه‌ نهاد باشد. و اين يقيناً زيانهای جبران‌ناپذير و مخاطرات جدی‌ای را برای جامعه‌ی چندفرهنگی ايران و بقای آن به‌ همراه خواهد داشت.
فراموش نکنيم که اين تعيين زبان اردو بعنوان تنها زبان رسمی پاکستان بو د که‌ اين کشور را به‌ تجزيه‌ و انشقاق کشاند. حتی سرکوب خونين تظاهراتی که‌ در روز 21 فوريه‌ 1952 در اعتراض به اين امر برگزار شد، مانع از اين روند نشد، بلکه‌ جدايي بنگلادش از پاکستان را در سال 1971 در پی داشت.
يونسکو، سازمان فرهنگی، آموزشی و علمی سازمان ملل متحد،  در سال 2000 همين روز بيست و يکم فروردين، يعنی روز اعتراض به‌ تعيين و تحميل زبان اردو به تنها زبان رسمی پاکستان و سرکوب اين اعتراضات و تظاهرات از سوی پليس اين کشور را بعنوان »روز جهانی زبان مادری« اعلام نمود. هدف از اينکار تأکيد بيشتر اين سازمان بر ضرورت پذيرش و رشد و اعتلای تنوع زبانی و فرهنگی و چندزبانی به‌ ويژه‌ در کشورهای چندفرهنگی بود. 
در اين باره‌ ناگفته‌ها بسيارند. آن را به فرصتهای بعدی موکول کنيم.

* * * * * * * *
مفهوم »جهانی‌شدن« را امروزه‌ ديگر پيوسته‌ در اولين صفحات روزنامه‌ها مي‌يابيم. اين مفهوم در بين انسانها ـ بسته‌ به‌ اينکه‌ آنها نمايندگان کارفرمايان و صاحبان صنايع باشند که از اين فرآيند به‌ دليل گشايش بازارهای جهانی برای گسترش تجارت به نيکی ياد مي‌کنند و يا اشخاصی که‌ با اين پديده‌ رشد شکاف غم‌انگيز ميان ملل و انسانهای ثروتمند و تهيدست را تداعی مي‌کنند ـ احساسات بسيار مثبت و منفی را برمي‌انگيزاند.
يکی از جنبه‌هاي »جهانی‌شدن« که اهميت بسزايي برای آموزگاران دارد، مهاجرت دم‌افزون انسانها از کشوری به کشور ديگر مي‌باشد. اين تحرک و جابجايي علل مختلف دارد: آرزوی دستيابی به شرايط اقتصادی و اجتماعی بهتر، نياز کشورهای صنعتی به نيروی کار به‌ دليل نرخ پايين زاد و ولد، جريان ادامه‌دار پناهندگی بعنوان عواقب تنشهای گروهی و سرکوب گروهی توسط گروهی ديگر يا فجايع طبيعی. انتگراسيون (ادغام) اقتصادی در داخل اتحاديه‌ی اروپا نيز باعث رشد جابجايي و مهاجرت نيروهای کار و خانواده‌های آنها در داخل کشورهای عضو اين اتحاديه‌ شده‌ است. اين واقعيت که امروزه‌ سفر بين کشورهای متعددی سريع و بدون مانع صورت مي‌گيرد، اين سير و تحرک را تسهيل بخشيده‌ است.
يکی از عواقب و توابع اين تحرک پيدايش تنوع زبانی، فرهنگی، »نژادی« و دينی در داخل مدارس کشورهای مهاجرپذير مي‌باشد. برای نمونه‌ در شهر تورنتوی کانادا 58 درصد کودکان کودکستانها از خانواده‌هايي مي‌آيند که زبان ارتباطی آنها انگليسی استاندارد آموزشی نيست. مدارس اروپايي و آمريکای شمالی سالهاست که‌ با اين پديده‌ روبرو هستند، با اين وجود، اين مسئله‌ يکی از مسائل مناقشه‌برانگيز مانده‌ است و از لحاظ سياست آموزشی تفاوتهای بزرگی بين کشورهای مورد بحث و حتی در داخل خود اين کشورها به چشم مي‌خورند. گروهای نئوفاشيستی در تعدادی زيادی از اين کشورها نسبت به‌ مهاجرين و گروههای برخوردار از فرهنگهای ديگر مبلّغ يک سياست آشکار راسيستی هستند. بخشی از احزاب و گروههای سياسی ديگر سمتگيری معتدل‌تری به نسبت نئوفاشيستها دارند و در جستجوی راههای هستند، تا »مشکل« اجتماعاتِ (Communities) مختلف و انتگراسيون آنها را در مدرسه‌ و جامعه‌ حل کنند. اما آنها هنوز وجود اجتماعات مختلف را به‌ عنوان يک »مشکل« تعريف و تبيين مي‌کنند و قائل به‌ اين هستند که اين اجتماعات و اقليتهای فرهنگی جامعه‌ فوايد اندکی برای اجتماع اکثريت دارند. آنها نگران به مخاطره‌ افتادن هويت اجتماع اکثريت از طريق تنوع زبانی، فرهنگی، »نژادی« و دينی مي‌باشند. به‌ همين خاطر آنها از آن سياست آموزشی پيروی مي‌کنند که »مشکل« را ناپديد سازد.
اگر گروههای نئوفاسيستی، تبعيد و کوچ اجباری مهاجرين و يا دست‌کم طرد و راندن آنها را از ميانه‌ی جامعه‌ طلب مي‌کنند (برای نمونه به‌ صورت‌ جادادن مهاجرين در مدارس و مناطق مسکونی جداگانه‌)، گروههای دمکرات‌تر خواهان آسيميلاسيون (حل) آنها را در جامعه‌ی موجود هستند. درحاليکه‌ همين آسيميلاسيون نيز از خيلی جهات با سياست منفک‌سازی نئوفاشيستها شباهت دارد، چون هر دو سياست »مشکل« را مي‌خواهند ناپديد سازند. هر دوی اين شرايط باعث اين مي‌گردند که گروههای از لحاظ فرهنگی ديگر نه‌ در جلو چشمان ظاهر شوند و نه‌ در مورد آنها و از آنها چيزی شنيده‌ شود.
آن سياست آموزشی که هدف آسيميلاسيون و انحلال فرهنگی اين اجتماعات را دنبال مي‌کند، دانش‌آموزان را در امر حفظ زبان مادری خودشان مأيوس و دلسرد مي‌سازد. اگر دانش‌آموز برعکس اين روند و جو بخواهد فرهنگ و زبان خود را نگه‌ دارد، چون کسی قلمداد مي‌گردد که قابليت و توانايي کمتری دارد تا با فرهنگ جامعه‌ی اكثريت احساس يگانگی کند و زبان رسمی کشور ميزبان را فراگيرد.
هر چند امروزه‌ دانش‌‌آموزان اگر در مدارس زبان مادری خود را صحبت کنند، ديگر بطور فيزيکی مجازات نمي‌شوند. اما پيام روشنی به آنها داده‌ مي‌شود و آن اين است که‌ آنها، چنانچه‌ بخواهند از سوی آموزگاران و جامعه‌ مورد قبول واقع شوند، بايد از فرهنگ و زبان خود روی برگردانند و با آن وداع کنند.
اين نوع »حل مشکلِ« تنوع در مدارس و آموزشگاهها در بيشتر کشورهای اروپا و آمريکای شمالی هنوز غالب است. اين رويکرد متأسفانه‌ مي‌تواند عواقب مخربی برای کودکان و خانواده‌های آنها داشته‌ باشد. اين، حق بچه‌ها را برای برخورداری از يک آموزش مناسب جريحه‌‌دار و پيوند و ارتباط فرزندان و والدين را مختل مي‌سازد. هر آموزگار خردمند و باتجربه‌ با‌ اين نظر موافق خواهد بود که مدرسه‌ بايد بچه‌ها را بر پايه‌ی تجارب و شناختهايي بسازد که‌ خود بچه‌ها تاکنون در زندگی کسب‌ نموده‌اند و با خود به‌ کلاس مي‌آورند و رسالت مدرسه‌ رشد و ارتقاء همين توانايي‌ها و  استعدادهای موجود بچه‌ها است. چنانچه‌ ما آگاهانه‌ يا ناآگاهانه‌ زبانهای بچه‌ها را تخريب کنيم و مناسبات آنها را با والدينشان و پدربزرگان و مادربزرگانشان مختل نمائيم، در تضاد با هسته‌ی واقعی و رسالت اصلی آموزش و پرورش عمل نموده‌ايم.
ويران کردن زبان و فرهنگ در مدارس در عين حال برای جامعه‌ی اکثريت هم سازنده‌ نيست. در عصر چهانی‌شدن، جامعه‌ای که از توانايي‌های چندزبانی و چندفرهنگی برخوردار است، بهتر قادر است نقش اجتماعی و اقتصادی مهمی را در عرصه‌ی بين‌المللی ايفا کند. در عصری که‌ ارتباطات بين فرهنگها در عالي‌ترين درجه‌ی تاريخ بشريت قرار دارند، هويتهای تمام جوامع رشد و نمو پيدا مي‌کنند [و از همديگر تأثير مي‌گيرند و تغيير مي‌يابند]. هويتهای جوامع و گروههای قومی هيچگاه جامد و ايستا نبوده‌اند. توهم کودکانه‌ است که تصور کنيم اين هويتها مي‌توانند چون نمونه‌های ويترينی و نمايشی جامد و تغييرناپذير و تک‌رنگی و تک‌زبانی در موزه‌ها برای نسلهای آينده‌ حفظ و نگه‌داری شوند، آنهم در زمانی که سرعت تغييرات و فرآيندهای جهان‌شمول چنين بالا است.
چالش و رسالتی که‌ در برابر آموزگاران و سياستمداران نقشگزار قرار دارد عبارت از اين مي‌باشد که روند رشد هويت ملی را طوری سوق دهند که حقوق همه‌ی شهروندان (از جمله‌ بچه‌های مهاجر‌) مورد احترام قرار گيرد و استعدادها و توانايي‌های فرهنگی، زبانی و اقتصادی هر ملت به بالاترين درجه‌، رشد و اعتلا داده‌ شوند [و نه‌ اگر استعداد و توانايي در اين زمينه‌ها وجود داشت، آن را بکشند]. هدر دادن توانايي‌های زبانی يک ملت از طريق دل‌سردکردن و نوميدساختن بچه‌ها در امر آموزش و رشد زبانی مادري‌شان از نظر مصالح ملی صاف و ساده‌ نابخردانه‌‌ است. اين رويکرد علاوه‌ بر اين زيرپاگذاشتن حقوق کودکان نيز مي‌باشد (مقايسه‌ کنيد Skutnabb-Kangas، (2000) که‌ داده‌ها و شناخت وسيعتری را در مورد سياست بين‌المللی و کارکرد آن در ارتباط با زبان بعنوان يک حق بشری و انسانی بدست مي‌دهد).
آموزش مناسب برای کلاسهای از لحاظ زبانی و فرهنگی ناهمگون چگونه‌ بايد باشد؟ برای پاسخ به‌ اين پرسش ابتدا بايد ديد که‌ پژوهشهای انجام گرفته‌ در مورد نقش زبان، به‌ ويژه‌ زبان مادری، در رشد تربيتی و آموزشی بچه‌ها به‌ چه‌ نتايجی رسيده‌ است.
 
آنچه‌ که‌ ما در مورد فرآيند زبان مادری مي‌دانيم. تحقيقات انجام گرفته‌ در ارتباط با اهميت زبان مادری برای رشد فردی و آموزشی بچه‌های دوزبانه‌ اطلاعات و داده‌های خيلی روشنی را به‌ دست مي‌دهند. خلاصه‌ی مشروحتر نتايج تحقيقات که در اينجا به‌ صورت کوتاه‌ معرفی مي‌شوند را مي‌توان در Baker 2000, Cummins 2000  و  Skutnabb-Kangas 2000 مطالعه‌ نمود.
 
دو زبانه‌‌بودن تأثير مثبتی روی رشد زبانی و آموزشی بچه‌ها دارد. چنانچه‌ توانايي‌های دو يا چند زبانه‌ی بچه‌ها در همان دوره‌ی ابتدايی رشد داده‌ شود، آنها درک عميق‌تری از زبان پيدا مي‌کنند و مي‌آموزند چگونه‌ اين توانايي‌ها را بکار ببندند. آنها از تجارب بيشتری برای تقويت زبان خود برخوردار خواهند شد، مخصوصاً اينکه‌ اگر شکل نوشتاری اين زبانها را بياموزند. آنها مي‌توانند از طريق قياس تضادی (کنتراستيو) تشخيص دهند که چگونه‌ زبانهای مختلفِ آنها واقعيت را سازماندهی مي‌کنند. بيش از 150 تحقيق در 35 سال اخير خيلی به وضوحی آنچه‌ را به اثبات رسانده‌اند که‌ فيلسوف آلمانی، گوته‌، زمانی گفته‌ بود: »شخصی که‌ تنها يک زبان را مي‌داند، خود اين زبان را هم در واقع نمي‌شناسد.«  تحقيقات روشن مي‌سازد که بچه‌های چندزبانه‌ در انديشيدن منعطف‌تر هستند، چون روی اطلاعات کسب‌شده‌ به دو زبان مختلف کار مي‌کنند.
 
از سطح معلومات و ميزان تسلط در زبان مادری مي‌توان ميزان تسلط و اشراف به‌ زبان دوم را پيش‌بينی کرد. بچه‌هايي که‌ با يک مبنای محکم زبانی و دانش زبان مادری خود به مدرسه‌ مي‌آيند، توانايي‌ها و استعدادهای بالاتری از لحاظ آموزش زبان رايج و آموزشی مدرسه‌ از خود نشان مي‌دهند. چنانچه‌ والدين و بستگان نزديک بچه‌ها چون پدربزرگان و مادربزرگان بتوانند اوقاتی را با بچه‌ها و نوه‌های خود سپری کنند، برای آنها قصه‌ بخوانند و با آنها در مورد مشکلات صحبت کنند، طوريکه‌ بچه‌ها بتوانند گنجينه‌ی لغات و مفاهيم را در زبان مادری خود گسترش دهند، آمادگی بهتری در مدرسه‌ از خود نشان مي‌دهند، زبان آموزشی را بهتر و سريعتر مي‌آموزند و رشد و موفقيت بهتری خواهند داشت. اطلاعات و توانايي‌های بچه‌ها مي‌توانند بين زبانها منتقل و جابجا شوند، بدين معنی که آنچه‌ که آنها در زبان مادری در منزل و خارج از مدرسه‌ آموخته‌‌اند به زبان آموزشی [و از زبان آموزشی به زبان مادری] منتقل ‌سازند. چنانچه‌ روند و فرآيند مفاهيم و توانايي انديشيدن بچه‌ها را مورد تأمل قرار دهيم، درخواهيم يافت که هر دو زبان مادری و آموزشی بچه‌ با هم در پيوند متقابل قرار دارند. انتقال [مفاهيم و داده‌ها و معرفتها] بين زبانها مي‌تواند به‌ هر دو سو باشد: چنانچه‌ تواناييِ زبان مادریِ بچه‌، مثلاً در يک برنامه‌ی دو زبانه‌، رشد داده‌ شود، وی مي‌تواند مفاهيم، زبان و توانايي‌های خواندن [متن، کتاب، روزنامه‌، ..] را که‌ در زبان اكثريت جامعه‌ مي‌آموزد، به زبان مادری خود انتقال دهد. کوتاه سخن: چنانچه‌ مدرسه‌ دسترسی به هر دو زبان را ممکن سازد، هر دو زبان همديگر را بارورتر و عنی‌تر مي‌سازند.
 
آموزش و تقويت زبان مادری بچه‌ در مدرسه‌ نه‌ تنها به وی ياری مي‌رساند که زبان مادری خود را به‌ خوبی فراگيرد، بلکه‌ در خدمت رشد دانش وی‌ در ارتباط با زبان آموزشی ‌ نيز است. اين شناخت که‌ الف) دوزبانه‌بودنِ بچه‌ها محاسن زبانی برای بچه‌ها به‌ دنبال دارد و ب) توانايي‌ بچه‌ها در دو زبان پيوند تنگاتنگی با هم دارند، با عنايت به‌ نتايج تحقيقات فوق‌الذکر غيرمترقبه‌ نيست. دانش‌آموزان دو زبانه‌، چنانچه‌ به‌ آنها بطور جدی و مؤثر زبان مادری آموزش داده‌ شود و به‌ ويژه‌ توانايي‌های آنها در امر خواندن متن در زبان مادری تقويت گردند، در مدرسه‌ موفق‌تر از بچه‌های يک‌زبانه‌ خواهند بود. اما اگر آنها مجبور شوند، زبان مادری خود را به‌ عقب برانند و رشد اين زبان به‌ اين دليل دچار وقفه‌ و اختلال شود، زيربنای ادراکی و فردی آموزش آنها نابود مي‌گردد.
 
صرف وقت برای آموزش زبان مادری مانع رشد زبان بعنوان ابزار انديشه‌ (CALP) در زبان اکثريت جامعه‌ نيست. برخی از معلمان و والدين برآنند که آموزش دوزبانه‌ و يا آموزش زبان مادری مشکل‌ساز است. آنها نگران اين هستند که اين برنامه‌ها وقت دانش‌آموزان را برای آموزش زبان اکثريت مي‌گيرد. يک مثال: آيا چنانچه‌ در يک برنامه‌ی دوزبانه‌ 50 درصد آموزش به زبان مادری و 50 درصد به زبان اکثريت صورت گيرد، آموزش زبان دوم لطمه‌ نخواهد ديد؟ يکی از مطمئن‌ترين نتايج تحقيقات بين‌المللی حکايت از آن دارد که برنامه‌های آموزشیِ درست‌ اجرا شده‌ی دوزبانه،‌ دانش زبانی و تخصصی دانش‌آموز در زبان خود را بدون کوچکترين تأثير منفی روی رشد معرفت زبانی وی در زبان اکثريت تقويت مي‌بخشند. در بلژيک در يک برنامه‌ی آموزشی چندزبانه‌ به نام Foyer در همان مرحله‌ی ابتدايي توانايي‌های کتبی و شفاهی همزمان در سه‌ زبان رشد داده‌ مي‌شوند (زبان مادری، هلندی و فرانسوی). اينجاست که‌ مزيتهای آموزش دوزبانه‌ و سه‌زبانه‌ آشکار مي‌گردد.
ما مي‌توانيم به‌ ياری نتايج بعمل‌آمده‌ از تحقيقات فوق‌الذکر دريابيم که‌ چرا چنين چيزی ممکن است. اگر بچه‌ها به زبان اقليت (مثلاً زبان مادری خود) آموزش ببينند، اين زبان را به مفهوم تنگ و محدود خود نمي‌آموزند، بلکه‌ همزمان مفاهيمی را ياد مي‌گيرند و توانايي‌هاي فکری و هوشی‌ای را کسب مي‌کنند که برای زبان اکثريت هم مي‌توانند بکار ببندند. مثلاً دانش‌آموزی که مي‌تواند به‌ زبان مادری خود بگويد که ساعت چند است، ديگر شيوه‌ی کار ساعت را آموخته‌‌ است و لازم نيست مجدداً  آن را در زبان دوم (مثلاً زبان اکثريت) بياموزد. وی تنها نياز به‌ اتيکتها (برچسبها) يا »ساختارهای سطحی« برای بروز توانايي‌های فکری‌ای دارد که قبلاً کسب نموده‌ است. در سطوح زبانیِ بالاتر هم انتقال و جابجايي اطلاعات و داده‌ها بين زبانها وجود دارد، مانند توانايي‌های آکادميک (علمی و دانشگاهی) و يا توانايي مطالعه: مي‌توان در پاراگراف يک متن و يا در يک داستان انديشه‌ی محوری‌ و پيام اصلی را از جزئيات پشتيبان تميز داد، علت و معلول را نام برد، فاکت و نظر را از هم متمايز ساخت و حوادث را در يک داستان و يا گزارش تاريخی به‌ ترتيب نام برد.
 
زبان مادری بچه‌ها آسيب‌پذير است و مي‌تواند در اولين سالهای مدرسه‌ فراموش شود. بسياری از مردم در حيرت هستند که به چه‌ سرعتی بچه‌های دوزبانه‌ در نخستين سالهای مدرسه‌ در ارتباطات روزمره‌ زبان اکثريت را مي‌آموزند (البته‌ اين بچه‌ها زمان بسيار طولانی‌تری لازم دارند تا به‌ بچه‌های جامعه‌ی اکثريت در امر کاربرد زبان بعنوان ابزار انديشه‌ (CALP) برسند). اما بسياری از آموزگاران و مربيان به‌ اين امر توجه‌ کافی نمي‌کنند که بچه‌ها به‌ چه‌ سرعتی هم  مي‌توانند زبان مادری خود را از دست بدهند، حتی در محيط خانه‌. ابعاد و سرعت از دست دادن زبان مادری بستگی به تعداد سخنوران اين زبان در مدرسه‌ و در همسايگی دارد. آنجا که‌ زبان مادری خارج از مدرسه در اجتماع خودی (Community)‌ بيشتر مورد استفاده‌ قرار مي‌گيرد، پديده‌ی از دست دادن زبان مادری بچه‌ها رقيق‌تر و ضعيف‌تر است. اما اگر سخنوران اين گروه‌ زبانی در يک منطقه‌ی معين‌ متمرکز نشده‌ باشند، ممکن است بچه‌های آنها زبان مادری خود را در عرض 2 الی 3 سال اول مدرسه‌ از دست بدهند. هر چند ممکن است که‌ آنها اين يا آن توانايي مربوطه‌ را در اين زبان حفظ کنند، اما نه‌ زبان خود، بلکه‌ زبان اکثريت را در گفتگو با هم‌سن‌وسالان و خواهر و برادرهای خود و در پاسخ به‌ والدين بکار خواهند برد.  و اگر آنها در چنين وضعيتی بزرگ شوند، شکاف زبانی بين والدين و بچه‌ها به‌ يک تَرَک احساسی بين آنها مبدل خواهد شد. در اين صورت دانش‌آموزان با هر دو فرهنگ بيگانه‌ مي‌گردند، در خانه‌ و در مدرسه‌. عواقب مخرب آن قابل پيش‌بينی مي‌باشند.
والدين بايد به‌ منظور محدود ساختن گستره‌ی محو زبان مادری قوائد معينی را برای کاربرد اين زبان در محيط خانه‌ تعيين نمايند و برای فرزندان خود امکانات متعددی را (چون خواندن و نوشتن) برای گسترش کاربرد زبان مادری فراهم آورند  و همچنين مناسبتها، فرصتها و موقعيتهايي را که بچه‌ها در آنها زبان مادری خود را بکار مي‌برند (مانند روز زبان مادری،‌ ديدار گروه همبازی و سفر به‌ کشور متبوع خود و از اين قبيل) را توسعه‌ بخشند.
آموزگاران نيز مي‌توانند در اين امر بچه‌ها را مورد حمايت قرار دهند و مشوق دانش‌آموزان برای حفظ و گسترش استفاده‌ از زبان مادری خود باشند. معلمين بايد برای دانش‌آموزان ارزش يادگيری زبان دوم را روشن سازند و آنها را متوجه اين امر نمايند که دوزبانی يک توانايي زبانی و فکری و هوشی بسيار با اهميت مي‌باشد. آموزگاران برای نمونه‌ مي‌توانند پروژه‌های درسی‌ای را بوجود آورند که موضوع آنها الف) درک و آگاهی زبانی (language awareness) بچه‌ها باشد (مثلاً چندزبانی بودن بچه‌ها را در کلاس معرفی و تحسين نمايند و ب) در زبانهايي که در کلاس صحبت مي‌شوند مشارکت فعال کنند (مثلاً  هر روز دانش‌آموزی يک کلمه‌ی مهم از زبان مادری خود را بيان کند و کل کلاس، به انضمام آموزگار، آن کلمه‌ را بياموزد و در مورد آن بحث ‌کند).
 
اگر زبان بچه‌ای در مدرسه‌ مورد عنايت قرار نگيرد، خود بچه‌ هم مورد توجه‌ قرار نگرفته‌ است. اگر به‌ بچه‌ها ـ حال بطور مستقيم، يا غيرمستقيم ـ اين پيام و ندا داده‌ شود که‌ »آنها بايد زبان و فرهنگ خود را پشت دروازه‌ی مدرسه‌ بگذارند«، در اين حالت آنها يک بخش مهم از آنچه‌ هستند، يعنی هويت خود را پيش دروازه‌ی مدرسه‌ مي‌گذارند. اگر آنها احساس کنند که آنطور که‌ هستند مورد پذيرش نيستند، به‌ احتمال قريب به‌ يقين مشارکت فعال و قابل اعتمادی در درس و کلاس نخواهند کرد. کافی نيست که آموزگاران تنوع زبانی و فرهنگی بچه‌ها را در مدرسه‌ تحمل کنند. آنها بايد فعال شوند و مبتکر ايده‌ها و حرکتهايي در مدرسه‌ در راستای پذيرش هويت و چندزبانه‌ بودن بچه‌ها باشند، مثلاً از طريق آويزان کردن پلاکاردهايي به زبانهای مختلفِ اجتماعاتِ دور و بر مدرسه‌، از طريق تشويق بچه‌ها برای اينکه‌ آنها مضاف بر زبان آموزشی به زبان مادری خود نيز مطالبی را روی کاغذ بياورند و کتابهاي دوزبانه‌ بنويسند و در مدرسه‌ معرفی نمايند و بطور کلی از طريق ايجاد يک جو کلی در کلاس و مدرسه‌ که‌ در آن تجارب زبانی و فرهنگی دانش‌آموز بطور فعال مورد توجه‌ و حمايت قرار گيرد و ارج نهاده‌ شود.
 
بايد برای آينده يک هويت پويا ‌ بوجود آورد. اگر کادر آموزشی در مدرسه‌ يک برنامه‌ی زبانی و به‌ ويژه‌ برنامه‌ی درسی‌ای را تدوين و تهيه‌ کند که‌ سرمايه‌ی زبانی و فرهنگی بچه‌ها و اجتماعات زبانی موجود در جامعه‌ را در کل ارتباطات مدرسه‌ای مورد توجه‌ و حمايت قرار دهد، با برداشتها و داوريهای منفی و بي‌اطلاعی‌ای مبارزه‌ نموده‌ است که‌ در کل جامعه‌ به‌ نسبت واقعيت چندفرهنگی بودن آن وجود دارد. اگر مدرسه‌ در برابر‌ تقسيم کنونی قدرت قرار گيرد، آئينه‌ی مثبت و تأييدشده‌ای را در مقابل بچه‌های چندزبانه‌ قرارمي‌دهد که به‌ آنها نشان مي‌دهد که آنها کی هستند و چه‌ کسانی مي‌توانند در جامعه‌ بشوند. بچه‌های چندزبانه‌ بايد نقش مهمی را در و برای جامعه‌ خود و همچنين جامعه‌ی بين‌المللی و جهان‌شمول ايفا کنند. و اين مهم عينيت پيدا خواهد کرد، چنانچه‌ ما کادر آموزشی آنچه‌ را به‌ واقعيت مبدل نمائيم که بر طبق اعتقادمان برای همه‌ی بچه‌ها معتبر مي‌شماريم:
·        تجارب خانگیِ فرهنگی و زبانی مبنای و زيربنای آموزش آينده‌ی بچه‌ها مي‌باشند. لذا بايد آنها را ارج نهاد، تحسين نمود و مهمتر از آن، پايه‌ و نقطه‌ عزيمت قرار داد، نه‌ اينکه‌ آن را تدفين نمود.
·        هر بچه‌ای حق اين را دارد که استعدادها و توانايي‌هايش در مدرسه‌ مورد پذيرش و حمايت قرار گيرد.
به‌ کوتاه سخن: سرمايه‌ی فرهنگی، زبانی و فکری جوامع ما بطور سرسام‌آوری رشد خواهد نمود، چنانچه‌ ما ديگر تنوع و تکثر فرهنگی و زبانی بچه‌ها را بعنوان »مشکلی« که‌ نياز به حل داشته‌ باشد، ننگريم. به‌ جای آن بايد چشمان خود را بر روی توانايي‌های زبانی، فرهنگی و فکری‌ای که‌ آنها با خود از محيط خانه‌ به درون مدرسه‌ و جامعه‌ مي‌آورند، بگشاييم.
 
Baker, C (2000): A parentsû and teachersû guide to bilingualism. 2nd Edition, Clevedon, England: Multilingual Matters
Cummins, J. (2000): Language, power, and pedagogy. Bilingual children in the crossfire, Clivedon, England: Multilingual Matters
Skutnabb-Kangas, T. (2000): Linguistic genocide in education – or worldwide diversity and human rights?, Mahwah, NJ, Lawrence Erlbaum Associates
 
Jim Cummins از سال 1996 در Modern Language Centre, Department of Curriculum, Teaching and Learning در دانشگاه تورنتوی کانادا بعنوان پروفسور کار مي‌کند. وی در سطح جهان بعنوان يکی از مهمترين محققين چندزبانی بشمار مي‌رود. برای کسب اطلاعات بيشتر مي‌توانيد به سايت ايشان (www.iteachilearn.com/cummins/) مراجعه‌ نمائيد.
 
 
ترجمه‌ی فارسی حاضر از روی ترجمه‌ی آلمانی مقاله‌ که از سوی T. Jaitner انجام گرفته‌ است، صورت پذيرفته‌‌ است. (مترجم)
www.iran-federal.com%2FRojin%2FHTML-Dateien%2FNaghshe%2520Zabane%2520Madari.htm&b=0&f=frame

ویروسی به نام " بلک این د ویت هاوس " را بشناسید

در روزهاي آتي ، هيچ ايميلي را با موضوع Black in the White House باز نكنيد ،بدون توجه به فرستنده آن.اين پيغام ويروسي است كه مشعل المپيكي را روشن ميكند و كليه اطلاعات درايو C شمار ا از بين ميبرد.اين ويروس ممكن است از طرف (با نام) يكي از افراد شناخته شده در ليست آدرسهايتان به شما برسد.

راهنمايي : پيغام پيش رو را به تمامي دوستان ارسال كنيد.دريافت كردن 25 بار اين ايميل بهتر از دريافت و باز كردن ايميل ويروسي فوق الذكر است.اگر پيغامي با موضوع Black in the White House حتي از يكي از دوستان دريافت كرديد آن را باز نكرده و بلافاصله كامپيوتر خود را خاموش كنيد.اين بدترين ويروس معرفي شده توسط CNN است.اين ويروسي است كه اخيرا شناسايي شده و توسط مايكروسافت در رديف مخربترين ويروسها دسته بندي شده است.

اين ويروس توسط McAfee شناسايي و تا كنون راه حلي براي آن پيدا نشده است.اين ويروس به راحتي هارد ديسك شما را يعني مكاني كه اطلاعات حياتي ذخيره شده است را نابود ميكند.

the coming days, DO NOT open any message with an attachment called: Black in the White House, regardless of who sent it to you. It is a virus that opens an Olympics torch that burns the whole hard disk C of your computer. This virus comes from a known person who you have in your list.

Directions: You should send this message to all of your contacts. It is better to receive this e-mail 25 times than to receive the virus and open it. If you receive a message called Black in the White House even if sent by a friend, do not open, and shut down your machine immediately. It is the worst virus announced by CNN. This new virus has been discovered recently it has been classified by Microsoft as the virus most destructive ever.

This virus was discovered yesterday afternoon by McAfee. There is no repair yet for this kind of virus. This virus simply destroys the Zero Sector of the hard disk, where vital information function is stored.

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۹

برگه های نوشته شده با خودکار: در آرشیوهای ارمنستان اسناد اصل وجود ندارند


نویسندگان: عثمان ساغیرلی و جمیل ییلدیز
برای دیدار از اسناد آرشیوهای ارمنستان که لابی ارمنی از آنها به عنوان منبع یاد می کند و نمایندگان پارلمانهای خارجی را تحت تأثیر خود قرار می دهد و ترکیه نیز می گوید "هیچگاه این اسناد را جدی نمی گیریم و خواهان بررسی علمی موضوع از سوی محققان هستیم" لحظه شماری می کنیم.

با وجود آنکه وزارتخارجه ارمنستان به درخواستمان روی خوش نشان نداد اما ما باز هم امیدواریم. در حالی که مقدمات برپایی مراسم ۲۴ آوریل در ارمنستان در حال آغاز است از وزارت امور خارجه ارمنستان تماس گرفته می شود و یکی از مسئولان آن وزارت خارجه به ما می گوید: "اجازه بازدید از آرشیوها را دارید. فعالیتهایتان در آنجا در چارچوب دستورات مسئولان ذیربط آنجا خواهد بود."
اکنون در مرکز اسناد ارمنستان در ایروان هستیم. ساختمانی دو طبقه و نمای سنگی که در ورودی آن و در تبلیغات یک نمایشگاه عکاسی کاریکاتورهای تحقیر آمیز درباره ترک‌ها آزارمان می دهد. اهمیتی نمی دهیم و پروفسور سونیا میرزویان معاون مدیر مرکز اسناد ملی ارمنستان برای استقبال از ما پایین می آید و با ذکر اینکه "بخش مربوط به شما در طبقه دوم است" خواستار آن می شود که دنبال وی راه بیفتیم.

وارد یک اتاق ۶۰ متر مربعی می شویم. اتاقی پر از دفاتر مختلف، تصاویر، نقشه‌ها و کتابها.
بعد از مدتی آماتونی ویرابیان مدیر موزه به پیشوازمان آمده و می گوید: "شما اولین روزنامه نگاران ترک در اینجا هستید. به شما تبریک می گویم."
از چپ به راست شروع به توضیح دادن می کند: "این اسناد حاوی تک تک اسامی افراد کشته شده در ۷۵۰ روستای ترکیه است. این برگه‌ها متعلق به ارزروم، اینها متعلق به موش و اینها نیز متعلق به وان است. ۱۲ هزار برگه اینچنینی داریم. "
و بعد از آن نیز بدون آنکه فرصت سئوالی را به ما بدهد به صورت سلسله وار هر جمله‌ای که به فکرش می رسد را ردیف می کند.
در یک فرصت می گوییم: اسناد اصل ندارید؟ می گوید: "اینها اسناد اصل هستند." به وی می گوییم اسناد با خودکار نوشته شده اند و برگه‌ها نیز زردی یک سند ۹۵ ساله را ندارند. مدیر مکان با ذکر اینکه "برگه‌ها اصیل هستند" از کنار موضوع می گذرد.
از ویرابیان می پرسیم "غیر از ارمنستان از کدام کشورها سند جمع آوری کرده اید؟" وی می گوید: "این اسناد متعلق به سربازان روسی است. اسنادی را نیز از روشنفکران ارمنی و روزنامه نگاران انگلیسی جمع آوری کرده ایم. ببینید به عنوان مثال این عکس در شیخ آلان از توابع موش توسط سربازان روسی گرفته شده است. اینها تصاویر ارمنیان کشته شده در آنجاست."
در بین اسناد تنها یک برگه از دولت عثمانی به چشم می خورد. می پرسیم: "توانستید این سند را بخوانید؟ این سند را برعکس گذاشته اید. می دانید که در این برگه چه نوشته شده است؟"
مدیر موزه در پاسخ می گوید: "متأسفانه برگه را برعکس گذاشته ایم. دولت عثمانی در اکتبر ۱۹۱۵ این فرمان را آماده کرده و تمام جهان اسلام را به جهاد دعوت کرده است. اما به دلیل آنکه زبان عثمانی را بلد نیستیم برخی اطلاعاتمان اشتباه است."
می پرسیم: "این برگه را در کجا به ترجمه سپرده اید؟" و پاسخ می شنویم: "مترجم داریم."
بار دیگر می گوییم که اسناد نشان داده شده اصل نیستند و خواهان برگه‌های اوریژینال هستیم. با این سخنمان در بخش دیگری از اتاق کتاب حجیمی را شامل اسنادی متفاوت نشانمان می دهند و روی این برگه‌ها عدد ۱.۵ میلیون که با ارقام امروزین نشوته شده است توجهمان را جلب می کند. مشخص است که بعدها تنظیم شده است.سونیا –معاون مدیر مرکز- چند کتاب دیگر را می آورد. به گفته خودشان، مجموعه‌ای از اسنادی است که روسها تهیه کرده اند. اما جالب است که زبان اسناد روسها ارمنی است!
از مدیر و معاون وی می پرسیم: "این برگه‌ها را چه کسانی تنظیم کرده اند؟"
هر دو باهم پاسخ می دهند: "بعد از پایان جنگ و در سال ۱۹۱۹، روشنفکران ارمنی نشستی برپا می کنند و تشکیل یک کمیسیون می دهند.در آن کمیسیون در کنار آمار کشتگان، خسارات اقتصادی را نیز مورد بررسی قرار می دهند. مثلا در این بخش مقادیر خسارات مربوط به منازل، مبلمان، البسه، اشیاء قیمتی، مواد غذایی و حیوانات اهلی در ارزروم نوشته شده است. خسارات وارد شده به روبل روسیه نوشته شده است. در پایان آن نیز آمار کشتگان ارمنی در مناطق مختلف نوشته شده است. "
به گفته ویرابیان مدیر اسناد ملی ارمنستان، ۵۰۰ کتاب از صعب العبور‌ترین نقاط ترکیه از روستای گوپ در موش گرفته تا ارچیش در وان و هینیس در ارضروم جمع آوری شده است. در بین مناطق مورد ادعا در مورد نسل کشی، نخجوان، باکو و تفلیس نیز به چشم می خورد. ویرابیان در این زمینه می گوید: "اسناد مربوط به تفلیس از افراد جان به در برده تهیه شده است. در این اسناد، خاطرات افراد جان به در برده نوشته شده است. مثلن این برگه‌ها متعلق به شخصی ارمنی است که برادران خود را از دست داده و خود نجات یافته است. کتاب تفلیس مربوط به زندگی ۵۰۰ خانوار ارمنی تفلیسی است."
در این اثنا نور فلاشها اطرافمان را روشن می کند. برمی گردیم و خانمی را می بینیم که از زوایای مختلف از ما عکس می گیرد. همانند متهمانی که پلیسها در حین ارتکاب جرم آنها را می بینند. به شوخی می گوییم: "ما به عکس خیلی اهمیت می دهیم.شما بگویید چگونه بایستیم تا آنطور ژست بگیریم.تیپ ما را به هم نزن!"
مدیر مجموعه با هوشیاری می گوید: "ما عکس اولین‌ها را می گیریم و در سایتمان منتشر می کنیم. "
در آنجا درباره بسیاری از موضوعات صحبت می کنیم. در اکثر موارد پاسخها قانع کننده نیست.
به غیر از اسناد چاپی، بخش اعظم اسناد خطی با خودکار نوشته شده است. در حالی که اولین تاریخ استفاده از خودکار به سال ۱۹۴۳ برمی گردد. این به خوبی نشان می دهد که اسناد واقعی نیستند و بعدها نوشته شده اند.
امکان اینکه ارمنستان اسناد متعلق به خود را داشته باشد ناممکن است. چرا که در آن تاریخ دولتی به نام ارمنستان وجود نداشته است. دولت ارمنستان در سالهای ۱۹۲۰-۱۹۲۱ پایه گذاری شد و اندک مدتی بعد از آن از سوی شوروی اشغال می شود. پیش از آن نیز ارمنیان اینجا تحت حمایت روسیه زندگی می کردند.
بخش بزرگی از آنچه که به عنوان اسناد به ما نشان داده می شود منابع انگلیسی، روسی و فرانسوی است. منابع انگلیسی چاپی است و منابع روسی نیز به زبان ارمنی نگاشته شده است. اگر این اسناد توسط روسها نوشته شده است چرا به زبان ارمنی و نه به زبان روسی نوشته شده اند؟
گفته می شود تصاویر قتل عام توسط سربازان روسیه و روزنامه نگاران انگلیسی ثبت شده اند. سربازان روسیه در بین ارمنی‌ها چه می کنند؟ آیا اتهامات درج شده در اسناد عثمانی مبنی بر اینکه ارمنیان در مقابل عثمانی جبهه جنگ ایجاد کرده اند نمی تواند قابل قبول باشد؟ لباسهای نظامی و سلاحهای ارمنی‌ها در این تصاویر نشاندهنده چیست؟ ضمن آنکه با این تفاسیر، آیا احتمال آنکه افراد کشته شده ترک باشند وجود ندارد؟
تنها سند ادعایی مربوط به دولت عثمانی که به صورت چاپی است را نشان ما دادند. مدیر مرکز اسناد می گوید این مربوط به فرمان شاه عثمانی است و افراد ذیربط دیگر هم به ما گفتند که این مربوط فرمان جهاد از سوی شیخ سلیمان است. آنها فراموش کرده اند که فرمانهای حکومتی نوشته شده توسط شاه عثمانی در کاغذهای بخصوص نگاشته شده و دارای توغراهای سلطنتی (مهر ویژه ) است. همچنین این سند به صورت وارونه گذاشته شده بود!
ارقام ادعایی ارامنه درباره اینکه "۱.۵ میلیون ارمنی کشته شدند و یک میلیون نیز آواره شدند" با واقعیتها همخوانی ندارد. چرا که در آنزمان در مرزهای جغرافیایی کنونی ترکیه در مجموع ۱۰ میلیون نفر زندگی می کردند. آرشیوهای ترکها در آن تاریخ جمعیت ارامنه را ۱ میلیون و ۳۰۰ هزار نفر ذکر کرده اند.
از سال ۱۰۱۸ تا کنون:
وقتی به تاریخ به صورت کرونولوژیک می نگریم از سال ۱۰۱۸ تا کنون ارمنی‌ها ۴۷ واقعه سیاسی، ۴۸ ترور (۵ قتل عام و ۴۳ سوء قصد)، ۱۳ عصیان، ۱۲ واقعه علمی، ۱۶ واقعه فرهنگی، ۵ واقعه دینی و یک واقعه تجاری را [در مرزهای عثمانی و ترکیه] به وجود آورده اند. این وقایع یا به صورت مستقیم یا بصورت غیرمستقیم از سوی ارمنیها به سود خود و به ضرر عثمانی به وجود آورده شده است. در اثر این وقایع ترکیه و مردم ترک خسارتهای فراوانی را متحمل شده اند. ادعاهای موجود در فیلمهای تبلیغاتی تهیه شده با بودجه ۹۳۰ میلیون دلاری و ۲۷۸ کتاب نوشته شده توسط نویسندگان ارمنی تبار در کشورهای مختلف هنوز هم انتظار اثبات را می کشند.
به هنگام دیدار از مرکز اسناد، مدیر مجموعه در یک لحظه از ما اجازه می خواهد و می گوید : "وزیر کابینه تشریف آورده است." وزیری که می بینیم همان وزیر دیاسپورا است. هرانوش هاکوبیان. پیش از ورودمان به ارمنستان برای مصاحبه با وی به صورت مکتوب تقاضایی را تقدیم کرده بودیم و در بدو ورود نیز تقاضایمان را دوباره مطرح کرده بودیم. و وی به آنجا آمده بود. در حالی که ۵ روز منتظر جواب بودیم شخص وزیر به آنجا امده بود و ما نیز سئوالهایمان به صورت ردیف شده می پرسیم:
عثمان ساغیرلی: جناب وزیر، من از ترکیه می آیم. چند سئوال از شما داشتم. پروتکلها [موافقتنامه‌های عادی سازی روابط ترکیه - ارمنستان] به تعلیق درآمد [از سوی ارمنستان]. بعد از این چه خواهد شد؟
هرانوش هاکوبیان: رؤسای جمهور دو کشور هرآنچه که باید باشد را گفته اند.
ع.س: در مورد سیر آینده روابط چه نظری دارید؟
ه.ه: ارمنستان تنها پروتکلها را به حالت تعلیق درآورده است. امضا پس گرفته نشده است. منتظر مذاکرات با ترکیه هستیم و خواهان ادامه روابط دوجانبه می باشیم.
ع.س: امید به صلح دارید؟
ه.ه: ما با رفتارمان این را نشان داده ایم. منتظریم ببینیم طرف مقابل چه رفتاری نشان می دهد.
ع.س: بعد از این چشم انتظار چه چیزی هستید؟
ه.ه: این برمی گردد به قدمهایی که شما [ترکیه] برخواهید داشت. مسائل ما تغییری نکرده است. انتظار ما ادامه تمامی روابط بدون هیچ پیش شرطی است.
ع.س: برگه‌ها و اسناد ادعایی شما درباره نسل کشی و قتل عام اینهاست؟ آیا اسناد دیگری نیز هست؟
ه.ه: اسناد بسیار زیادی وجود دارد!
ع.س: یکی دو سند اوریجینال به ما نشان می دهید؟ خیلی کنجکاو هستیم. چرا که در ترکیه مرتبا این موضوعات پیش کشیده می شوند.
ه.ه: در این مرحله دیگر صحبت کردن درباره اسناد چندان منطقی و درست نیست. تمامی دنیا می داند که چه شده است!
ع.س: آیا اینها تمام اسنادیست که می خواستید به ما نشان بدهید؟
ه.ه: این اسناد از سوی مجالس سوئیس، آمریکا، فرانسه، سوئد، انگلستان و آلمان برسمیت شناخته شده اند. دیگر چگونه اثباتی را می خواهید؟
ع.س: بسیاری از این اسناد بعدها نوشته شده اند. آنهم با خودکار. اگر سندی اصل و اریجینال وجود دارد آیا کمک می کنید تا ما آنها را در جامعه ترکیه مطرح کنیم؟
ه.ه: آقای محترم، بروید به روسیه، بروید به انگلستان. آنجا اصل اسناد موجود است.
عثمان ساغیرلی: یعنی آیا می گویید اسناد موجود در اینجا اصل نیستند؟
هرانوش هاکوپیان: فکر می کنم به اندازه کافی صحبت کرده باشم...!
ترجمه از: وبلاگ ترجمه اخبار ترکیه


سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۹

علماء اعلام ، دينداران و بيداري ملي آزربايجان

امروز در سايت هاي مختلف آزربايجاني مقاله اي كوتاه به قلم حجت الاسلام عظيمي قديم كه از منسوبين و فعالين حركت ملي آزربايجان از شهر قهرمان اردبيل مي باشد با عنوان*اينجا خا ك ماست! اينجا وطن ماست!*  برخوردم .

جداي از نكات جالب مطروحه ايشان اين مقاله بابي شد تا مطالبي در توضيح نقش عمده علما و دينداران آزربايجاني كه قشر قابل توجهي از حركت بيداري ملي آزربايجان مي باشند ، به عرض دوستان و همفكران هويت طلب آزربايجان برسانم. در حال حاضر به سبب دخالت گسترده روحانيون در حكومت و از آنجا كه عموم ملت در برخي موارد از برخي كاستيها و موانع و نابسامانيهايي كه بر كشور حكم فرما است ناراضي مي باشند ، در اغلب موارد از روحانيون و علما نارضايتي هايي دارند كه ترك مراسم تعزيه درگذشتگان به فوريت پس از بالاي منبر رفتن روحانيون در مراسم عزا جلوه عريان اين امر مي باشد. اما آيا هميشه منوال چنين بوده است؟ آيا دينداران و علما هميشه مورد كم مهري مردم بوده اند يا اين چند سال اخير چنين تظاهراتي در جامعه نمود پيدا كرده است ؟ جواب به اين سوالات قطعاً بدون مراجعه به تاريخ صد ساله اخير قابل پاسخ گويي نيست. لذا اجمالاً با پرداختن به چند نمونه سعي خواهم داشت جواب منطقي براي اين سوالات پيدا كنم .

اگر به تاريخ مشروطه توجه كنيم مي بينيم روحانيوني كه در تبريز طرفدار مشروطه بودند تقريباً به همان تعداد روحانيون طرفدار استبداد بودند ولي ياد و خاطره آنان برعكس طرفداران استبداد تاكنون با نيكي برجامانده و سخن و فعل آنان اثرات بس بزرگ و غيرقابل انكاري در بيداري ملتمان داشته است و طرف مقابل بي تاثير بر جريان تاريخ فراموش شده اند . مثال بارز ثقه الاسلام مي باشد كه با جلالت و مباهات بر دل آزربايجاني ها حكم مي راند. به اورميه خودمان سري بزنيم . در جريان اشغال روسها طي جنگ جهانگير اول آيت الله مجتهد ارومي فتوا ي جهاد بر عليه روسها صادر كرد و نيز مدرسه اي براي تعليم كودكان شهر به زبان تركي آزربايجاني تاسيس نمود. اكنون پس از نزديك به صد سال ازآن زمان تا بحال هم اكنون نيز راي و قول او ثاقب و تاثير گذار براها لي است . كمي بعدتر در غائله قتل عام و انقلابات ارمني و جلو مرحوم آيت الله عسگر آبادي ارومي بود كه با سخنراني هاي شورانگيز خود در استانبول سپاه اتحاد اسلام را بوجود آورد و شهرهاي سلماس ، اورميه ، خوي و سولدوز را از نابودي حتمي نجات داد. در اوايل همين انقلاب سال 57خودمان هم آقاي حسني معروف به ملاحسني در قامت يك فرمانده نظامي و قهرمان ملي در درجه اول سولدوز و سپس كل آزربايجان غربي را از شر تروريسم كرد نجات داد . اجازه بدهيد مطلبي از آقاي هادي خرسندي طنز پرداز مشهور كه در جرايد چاپ شده بود را بياورم در خصوص زبان تركي و آيات عظام شريعتمداري و خويي :

*زبان ترکی و آیت الله خوئی و شریعتمداری*

*آقای سید هادی خسروشاهی یکی از کسانی است که اگر تاریخ سیاسی ایران را مرور کنیم، تقریباً از ۶۰ سال پیش تاکنون همواره در حوزه ی سیاست و فرهنگ نام آور بوده است. هنوز هم خوشبختانه خیلی سرحال است و از طنز هم بی نصیب نیست. آن وقت ها گاهی در گل آقا هم به نام مستعار می نوشت. چندی پیش در جلسه ای که گعده شده بود از علاقه مندی آذری ها به زبان مادری شان حرف می زد. خودش اهل خسرو شاه است و ترک. می گفت با هیأتی رفته بودیم عراق. به دیدن مرحوم آیت الله خوئی هم رفتیم. بعد از این که حرف ها زده شد و خواستیم بلند شویم، آیت الله خوئی من را صدا زد و با همان لهجه ی ترکی گفت آقای خسروشاهی تو بمان. ماندم. حضرت آیت الله شروع کرد به ترکی حرف زدن. حرف مهمی نداشت ولی گفته بود در این نجف به ما سخت می گذرد از بس نمی توانیم با کسی ترکی حرف بزنیم. آقای خسروشاهی ادامه می داد که یک بار هم خدمت مرحوم آیت الله شریعتمداری بوده است. دو نفری داشتند فارسی حرف می زدند. آیت الله شریعتمداری نگاهی به اطراف کرده بود و دیده بود کسی نیست، گفته بود آقای خسروشاهی ترکی حرف بزن که من بهتر بفهمم.

این اهتمام آذری ها به ترکی حرف زدن و تعصبی که در دفاع از هویت زبانی خود دارند خیلی قابل احترام است. باید دولت، به خصوص مسئولان فرهنگی به این هویت های زبانی و قومی در چارچوب ایران واحد و سرافراز توجه ویژه کنند*.(پايان نقل قول)*

*نتيجه : علماء شجاع و ملي كه در خدمت منافع و در جهت خواست هاي به حق ملت ترك آزربايجان مي باشد در گذشته و حال منبع الهام دينداران و سر منشاء خير و بركت براي ملتمان بوده اند و آنان كه چنين هستند هم اكنون نيز تاثير كلام و نفوذ و محبوبيت خود را بر جامعه ديندارهاي حركت ملي و نيز عموم اهالي حفظ كرده اند . مثال بارز آن هم همين آقاي عظيمي قديم و ملاحسني خودمان مي باشند . مطمئناً تعداد محدود به اين ارقام نيست و بايد كمي اطلاعات و بي خبري ما از يكديگر مقصر بدانيم و به ياد داشته باشيم كه حركت ملي آزربايجان چنان گسترده ، قوي و باصلابت در حال پيشروي است كه در آن از هرطيف و مشرب فكري به حد وفور يافت مي شود. ييخود نيست كه ورد زبان ملتمان آينده از آن ماست (گلجك بيزيمدير) شده است.