سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۰

شعوبيه بزرگترين نهضت جعل تاريخ و دروغ سازي-قسمت هفتم

از مهمترين مقالاتي كه در وبلاگ "اورمو آزه ربايجانين قلبيدير" منتشر شد سلسله مقالات شعوبيه بزرگترين نهضت جعل تاريخ و دروغ سازي مي باشد كه به علت مسدود شدن آدرس اين وبلاگ در بلاگفا از دسترس عموم خارج شده است. آسيب شناسي تاريخي و آسيميلاسيون ملت هاي غير فارس بدون شناخت كامل از شعوبيه غير ممكن مي باشد. لذا اين سلسله مقالات بار ديگر در بلاگر منتشر مي گردد تا علاقمندان به مباحث تاريخي  از اين مقالات استفاده كنند.نسخه پي دي اف اين سلسله مقالات را مي توانيد از قسمت دانلود كنيد همين وبلاگ به آرشيو خود بيافزائيد.
اين نوشته در مورد ناگفته هايي در مورد تشيع بوده و در جواب برخي دوستان مثل مهران بهاري و حميد دباغ كه به نوعي تز استفاده از تشيع تركي را در جريان حركت ملي آذربايجان مطرح كرده اند نوشته شده و متضمن نكات جالبي مي باشد.
گونای تبریزی

این اواخر دوستانی که در حسن نیت شان شکی نیست و در راهی که همه مسافرش هستیم بر ما تقدم دارند (اینها را میگویم که سو تفاهم نشود وگرنه چه خوب بود که دیگر کسی از سابقه کس دیگر سوال نکند و دیگری در دفاع از خودش قلم فرسایی نفرماید ، آیا بس نیست؟) در وادی پرمناقشه دین وارد شده و یک راست سراغ مذهبی رفته اند به اسم "تشیع جعفری" و به ظن خود می خواهند با علم کردن آن در برابر تشیع امامی ، تورکان آذربایجان را به دینی جدید که از قدیم الایام نزدشان بوده و خود بی خبر از آن ، مفتخر کنند.
لیک وقتی زمان شرح و بسط آن فرا میرسد دست به دامان نادر شاه افشار میشوند که گویی علمدار این تشیع مخصوص تورکان بوده است . یا للعجب!
بعد برای همین مذهب که ظاهرا روحانیت در آن جایی ندارد مطالبات تعیین میکنند که مثلا حوزه های علمیه ما را به خودمان بسپارید ، حال ما با این حوزه ها و طلبه ها که اگر کسی اندک آشنایی با آنها داشته باشد میداند که به مراتب متعصب تر و البته خرافی تر از حوزه های فارسستان تشریف دارند چه خواهیم کرد؟، چه می دانم.
یا باور کنیم مردمانی که برای ابوالفضل و ... معصومیت قائلند روزگاری مذهبی داشته اند که عصمت امام جایی در آن نداشته است.
سالی که نکوست از بهارش پیداست ، جناب بهاری.
هر چند فعلا علاقه ای به ورود در مبحث مذهب نداشتم و بیشتر میخواستم در پدیده دین و رفرم در آن تامل کنم لیکن برخی مصاحبه ها نگرانم کرد که مبادا این مباحث چنان گسترش یابند که وقتی ما به آنجا رسیدیم دیگر خیلی دیر شده باشد ، آخر چطور تعجب خود را پنهان کنم از کار بزرگوارانی که میخواهند در مقوله دین وارد شوند اما از تشیع جعفری سربرمی آورند. حال این تشیع از کجا شروع شده و دشمنی با عرب و اسلام چه نقشی در اوج گیری آن داشته و چگونه نسخه ای شده برای تورکان تا پرچمدارش شوند و دشمن خویشتن خویش و به غایت متعصب تر از همه شیعیان ، خواهیم دید.
اگر تشیع در ابتدا در حد یک حرکت شورشی محدود بوده که با شعوبیه و معتزله جان دوباره گرفته و دغدغه آریایی پیدا کرده ، چرا ملت ما در دامش افتاد؟
باید بدانیم که در تاریخ شیعه صدها نفر بوده اند که ادعای امامت کنند و بعد از مرگشان هم عده ای بوده اند تا بگویند که فلانی نمرده و دوباره ظهور خواهد کرد. حتی بعدها که بقول شریعتی نهضت به نظام تبدیل شد و روحانیون شیعه (12 امامی) سعی کردند بر 12 اسم بیشتر تاکید کنند و آنان را امامان حقیقی معرفی کنند باز هم این 12 نفر پسران و برادران و عموهایی داشته اند که ادعای امامت کرده و بعدها که مرده اند (یا بهتر است بگوییم نمرده اند) گروهی چشم براه ظهور دوباره شان مانده اند. شاید هم بعضی هاشان به 13 امام رسیده بودند که می گفتند "امامان از بطن فاطمه 12 نفر هستند" (ر.ک. به تشیع علوی و تشیع صفوی ، شریعتی ، ص 130)
حال در چنین غوغایی که هر که از راه میرسد امام میشود (حتی ابومسلم خراسانی) و عده ای را مشغول خود میکند و همه این انتقال امامت ها هم با قتل عام ها و خونریزیهای بسیار همراه میشود ما در به در به دنبال یک نوع شیعه ضعیف شده و اصطلاحا طرفدار تساهل بنام جعفری میگردیم. کار سختی است:
-
در دوران مهدی (خلیفه عباسی) مقنعیان در خراسان ظهور کردند ، آنها ابومسلم را امام می دانستند و "گفتند روح خدا در ابومسلم جلوه کرده و ..." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ترجمه ابولقاسم پاینده ، انتشارات جاویدان ، ص 114
در این بررسی درون دینی (و نه نگاه مستقل به ماهیت دین) ما دو راه بیشتر نداریم: یا باید به کتب و رسالات و تواریخ متعدد و مشکوک و درهم که مورخان خود فروخته یکی پس از دیگری در تایید هم نوشته اند و کتابهایی که مثلا در الفهرست ابن ندیم آمده و یکی پس از دیگری با زحمات جبران ناپذیر شعوبیه متولد میشوند ، اعتماد کنیم که در این صورت شروع تشیع بزمان حضرت علی و فردی بنام "عبداله ابن سبا" میرسد که دیوانه وار علی را می پرستید و پس از آن امامان متعدد که بسیارشان نیز پس از مرگ نمرده اند و روزی ظهور خواهند کرد می رسیم.
این یک راه است و راه دیگر اینکه نقادانه به آن کتب مشکوک و متناقض نظر کنیم که وجود خیلی از شخصیتها هم زیر سوال میرود و جریانی قدرتمند به اسم شعوبیه می بینیم که اوج قدرتش از قرن دوم هجری به بعد است و قبل از آن هیچ!
من در اینجا صرفا مسائل را طرح میکنم و جانب یکی از این دو راه را که هر کدام برای خود استدلالاتی نیز دارند نمی گیرم که هنوز برای نتیجه گیری کمی زود است.
لیک راه نخست را به تفضیل و راه دوم را اشاراتی خواهم داشت که خبر دارم دوستی بزرگوار (جناب اردم) در آن مورد مطالعاتی داشته و یادداشتی نیز خواهد داشت که جویندگان را به آن ارجاع میدهم.
در این روزهایی که تامل در تواریخ و شخصیتها و جریانات تشیع ، بار عصبی شدیدی بر انسان وارد میکند تا آن حد که بعضا لرزش دستها اجازه نوشتن نمی دهد و به سختی خویشتن داری میکند تا مبادا این بار عصبی باعث نشود که سخنی ناصواب یا خارج از چهارچوب اخلاق گفته شود ، اینها کافی نیست ، از طرف دیگر هم دوستانی را می بینم که در این آشفته بازار بدنبال استخراج تشیع جعفری هستند. هر کسی از ظن خود یاری می جوید بی آنکه توجه کند اسیر چه جریان مخوفی شده است که در هر حالت همه جناحها و زوایایش شوونیستی است و هر جا فرصتی یافته اند حرفشان را لای حرفها زده اند و ساده انگاران را فریفته اند ، آخر کمی عمیق نگاه کنیم ، که حتی قرآن شدیدا محافظه کار هم از دست اینان در امان نمانده و چه حرفها که در تفاسیرشان نیاورده اند ، بیائید کمی عمیق تر نگاه کنیم.
وقتی این بلا سر قرآن می آید شما خود حساب دیگر کتب را بکنید که انسان وقتی به برخی کتب که جنبه رسمی و دانشگاهی هم پیدا کرده اند می نگرد ، خجالت می کشد ، نه از بابت نویسندگانش که آنان کار خود کرده و مزدشان را هم گرفته اند بل از این بابت که اینان ما را چه فرض کرده اند؟
بگذریم.
نمود مسلمانان را به بیعت با علی بن ابیطالب دعوت کرد و شایسته تر بودن او را به امر خلافت مطرح ساخت و عده ای از مسلمانان نیز از او پیروی کردند و بنام شیعه علی نامیده شدند." (المذاهب الاسلامیه ، ابوزهره ، ص 46 – السنه و الشیعه ، رشید رضا ، صص 4-6)
این خلاصه ای از داستان شروع تشیع است که عمدتا از سوی اهل سنت مطرح شده اما همه آن نیست که در ادامه از عقاید عجیب ابن سبا هم سخن به میان می آید:
"
عبداله بن سبا معتقد بود که علی خداست." (الفرق بین الفرق ، عبدالقادر البغدادی ، ص 15)

یا شهرستانی می گوید: "عبداله بن سبا معتقد بود که علی بن ابیطالب خدای کامل نبود ، بلکه بخشی از الوهیت در او حلول کرده بود." (الملل و النحل ، شهرستانی ، ج 1 ، ص 174)
اما گروهی نیز ابن سبا را جزو شورشیانی که در قتل عثمان دست داشته اند حساب کرده اند:
"
وقتی عثمان به قتل رسید گروهی از شورشیان که ابن سبا در راس آنها بود به جانب علی متمایل شدند..." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 306)
و حتی نزدیکی آنان به علی را به عنوان یکی از عوامل شروع جنگی دانسته اند که بین علی و خونخواهان عثمان (عایشه ، طلحه ، زبیر) در گرفت:
"
اما علی همدستان ابن سبا را که در خون عثمان شرکت داشتند به سپاه خود راه داده بود و اینکار سبب می شد که وی را به همدستی در قتل عثمان منتسب سازند." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 312)
در هر حال روحانیون متاخر شیعه ، یا وجود چنین شخصی را منکر شده اند و یا با قبول وجود او ، او را منحرفی دانسته اند که خود علی مجازاتش کرد. احتمالی دیگر اینست که ابن سبا ساخته و پرداخته شعوبیه است تا تاریخ تشیع را از قرن دوم به زمان حضرت علی برسانند. برخی دیگر ابن سبا را ساخته تاریخ طبری می دانند. ملک الشعرا بهار تاریخ طبری را از محصولات شعوبیه می داند:
"
می توان ترجمه های ابن مقفع و مجلدات تاریخ طبری و مسعودی و حمزه و سیرالملوک و عیون الاخبار و غررالاخبار ملوک الفرس ثعالبی و غیره را از کارهای شعوبیه شمرد." (سبک شناسی ، بهار ، ج 1 ، ص 187)
بگذریم از خود گوینده این سخن که شاید بهتر بود خودش را هم به آن لیست اضافه می کرد!
"دشمنی با عمر"
اگر فردی بی طرف ، خلفای راشدین را مطالعه کند اگر نگوید که بهترین کارنامه را در بین آن چهار نفر عمر داشته است حداقل آنقدر از او متنفر نمی شود که ...
-
روایتی از امام صادق: "صهاک کنیز عبدالمطلب بود و زنی بود با کفل بزرگ و شتر می چراند و زنی حبشی بود ، تمایل به جفت گیری در او پدید آمد و نفیل جد عمر چشمش به او افتاد و هوس تحریک شد و بر او افتاد و او خطاب را از او آبستن شد خطاب که به سن بلوغ رسید چشمش به مادرش صهاک افتاد و از کفل مادرش خوشش آمد و بر روی او پرید و او ختمه را از پسرش خطاب حامله شد و چون او را بزائید از خویشانش ترسید و فرزندش را بین چهارپایان مکه انداخت و هشام بن مغیره بن ولید کودک را یافت و به منزلش برد و اسمش را ختمه گذاشت و این نامگذاری عرب است برای طفل بی پدری که بفرزندی می گیرند و چون خطاب چشمش به ختمه افتاد به او هوس کرد و او را از هشام خواستگاری نمود و با او ازدواج کرد و عمر از او پدید آمد و خطاب هم پدر عمر بود و هم جدش و هم دائی اش و ختمه هم مادرش بود و هم خواهرش و هم عمه اش و در این باره به امام صادق (ع) شعری منسوب است که ...." (ر.ک. به تشیع علوی و تشیع صفوی ، شریعتی ، صص 90-91)
این چه کینه ای است که شیعیان از عمر دارند؟
"
ایرانیان نسبت به خلیفه دوم کینه سخت داشتند که وی را عامل سقوط شاهنشاهی ایران می دانستند و این کینه اگرچه در لباس تمایلات دینی جلوه گر شد اما محقق دقیق از کشف ریشه آن غافل نمی ماند..." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 35)
ایرانیان هیچگاه نمی توانستند بپذیرند که از اعراب شکست خورده اند:
"
جنگ چند روز طول کشید و روز آخر بادی سخت بسوی ایرانیان وزیدن گرفت چنانکه نزدیک بود غبار آنها را کور کند ، رستم و گروهی از سپاهش کشته شدند و باقیمانده فرار کردند و اموالشان بدست عربها افتاد" (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 248)
پس باور کنیم که این شکست صرفا یک بدبیاری بوده و عاملش عمر ، پس شعوبیه تا آنجا که می توانست در بدگویی از عمر و لعن او همت بخرج داد ، بی توجه به اینکه عملکرد متین و معقول عمر حتی تحسین و تمجید حضرت علی را نیز برانگیخته بود:
"
خدا شهرهاى فلان را بركت دهد و نگاه‏دارد كه كجى‏ها را راست، و بيمارى‏ها را درمان، و سنّت پيامبر ص را به پاداشت، و فتنه‏ها را پشت سر گذاشت. با دامن پاك، و عيبى اندك، درگذشت، به نيكى‏هاى دنيا رسيده و از بدى‏هاى آن رهايى يافت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانكه بايد از كيفر الهى مى‏ترسيد. خود رفت و مردم را پراكنده بر جاى گذاشت، كه نه گمراه، راه خويش شناخت، و نه هدايت شده به يقين رسيد." (نهج البلاغه، صبحي صالح،‌ خطبه: 228؛ فيض الإسلام، خطبه 219، محمد عبدة، خطبه: 222؛ ابن أبي الحديد، خطبه: 223.)
همه شارحان نخستین نهج البلاغه این جملات را پس از مرگ عمر و خطاب به او می دانند:
-
محمد عبده منظور از "فلان" را عمر می داند. (نهج البلاغه ، شرح محمد عبده ، ص 430)
-
ابن ابی الحدید می گوید : " نسخه‌اى به خط سيد رضي، گرد آورنده نهج البلاغه ديده شده كه زير کلمه «فلان» عمر، نوشته شده است...درباره این شخص از ابوجعفر نقیب پرسیدم به من گفت او عمر بن الخطاب است ..." (شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 12 ، ص 3 ، دارالکتب العلمیه ، بیروت)
هر چقدر هم برخی روحانیون متاخر شیعه منکر تعلق این جملات از حضرت علی به عمر باشند لحن و معانی آن چنین میرساند که می باید خطاب به شخصی با مسئولیت بزرگ بوده باشد. علی شریعتی نیز این جملات را خطاب به عمر میداند. (ر.ک. به تشیع علوی و تشیع صفوی ، ص 108)
حال میرسیم به فتح ایران و آذربایجان و داستان شهربانو که از نیرنگهای اساسی شعوبیه در گسترش تفکر شیعی در ایران بود.
می گویند که اکثر ایرانیان اسلام را قلبا نپذیرفتند. مجبورا حفظ ظاهر کردند. روحانیون ادیان سابق علنا از قبول اسلام سرباز زدند و جزیه پرداختند. گروه دوم هم بظاهر پذیرفتند اما در باطن سودای دیگری در سر می پروراندند ، جز اندکی که ایمان آوردند:
"
ایرانیان می گفتند حسین که کوچکترین فرزند فاطمه دختر پیغمبر و علی پسر عم او بود با شهربانو دختر یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی ازدواج کرده بنابراین در نظر ایرانیان امامان شیعه نه فقط وارث حق نبوت بودند بلکه مظهر حق سلطنت قدیم ایران نیز بشمار می رفتند که با خاندان محمد و نژاد ساسان هر دو پیوستگی داشتند." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 35)
اگر بخواهیم خیلی خوشبینانه به این داستان نگاه کنیم ، شاید در ابتدا فقط شوخی و مزاحی بود که بین شعوبیان رد و بدل شده ، آنقدر که این داستان بی بنیاد است:
"
چه بسا که شوخی های شعوبیه در قالب حدیثی موثق و مستند یا متن کلامی متین و یا قطعه ای تاریخی ، بخشی از عقاید مذهبی و خیلی جدی ما را ساخته و معتقدان متعبد و متعصبی را یافته است، در بسیاری موارد اسلاف شعوبی ما ، ما را دست انداخته و لطایف و گاه عقده های ملی و ضد عربی خود را در باور عقیدتی ما تزریق کرده اند !" (محمود رضا افتخار زاده – اسلام در ایرانص387)
و سالها بعد ، در زمان صفویه که شوخی های ماجراجویان شعوبی دیگر سیاست رسمی حکومت شده بود باید حق دهیم به روحانی حکومتی ، علامه مجلسی که داستان شهربانو را با آب و تاب به شکل حدیث معتبر نقل کند و هر چه در توان دارد در دفاعش دریغ نکند:
"
چون دختر یزدگرد را به مدینه آوردند ، تا چشمش به عمر می افتد از قیافه اش بدش می آید و فحش می دهد و عمر هم به او فحش میدهد و می خواهد او را مثل دیگر اسیران بفروشد که ...." (بحارالانوار ، علامه مجلسی ، ج 11 ، ص 4)
بقیه این داستان چنین است که حضرت علی مانع می شود و میگوید دختر پادشاه را نباید بفروشیم و سپس با شاهزاده خانم صحبت میکند و جالب اینکه حضرت علی به زبان فارسی سوال میکند و شاهزاده خانم ساسانی به عربی جوابش را میدهد و حضرت علی او را به عقد امام حسین در می آورد و شهربانو از امام حسین تنها یک فرزند بدنیا می آورد که او هم کسی نیست جز امام سجاد. بعد اشکالی پیش می آید که اگر اینها درست باشد شهربانو در سال 18 هجری عروس اهل بیت می شود و امام سجاد بیست سال بعد یعنی در 38 هجری متولد می شود و این فاصله بیست ساله آن هم از امامان شیعه بسیار بعید است! علامه مجلسی جهت رفع اشکال مومنین وارد معرکه می شود و با پررویی می افزاید:
"
بعید نیست که در این روایت ، کلمه عمر ، تصحیف کلمه عثمان باشد." (همان)
علامه مجلسی که پیش از این ، صحنه فحش دادن خلیفه مسلمین (عمر) و شهربانو به یکدیگر و قیافه زشت عمر را به زیبائی تمام به تصویر کشیده بود اینک برای تطابق سالها با یکدیگر از عمر صرف نظر کرده عثمان را هم وارد این ماجرا میکند و با چاره جوئی حکیمانه خویش دلهای مومنین را شاد میکند.
بحارالانوار هم در زمره آن کتابهائی است که با خواندنش انسان احساس میکند به شعورش توهین می شود:
"
متن روایت با هر عقل سلیمی سر جنگ دارد." (تشیع علوی و تشیع صفوی ، شریعتی ، ص 120)
می توانید به بحارالانوار و کتابهایی نظیر آن نگاه کنید که گویی روزگاری مولفانشان به ازاء هر کیلو نوشته و حدیث ، پول می گرفته اند و امروز برای ما دائره المعارف شیعه شده اند و تقدس یافته اند و این است که انبوهی از مطالب و احادیث جعلی و حیرت آور و چندش آور را شامل می شوند که امامانش در مرتبه ای بالاتر از پیامبران قرار گرفته اند ، اما جیره خوار و جیره بگیر پسرعموهای غاصب خلافتشان و حتی بنده خلیفه جور!
و اگر نمی خواهید با خواندن آن کتب وقت خود را تلف کنید ، می توانید به " تشیع علوی و تشیع صفوی" علی شریعتی نظر کنید که او نمونه هایی از آن احادیث را در کتابش آورده و در ادامه کار به جایی می رسد که حدیث تضرع و زاری و اقرار به بندگی امام سجاد به یزید ، خواب از چشمان شریعتی می رباید و مثل مار به خود می پیچد:
-
ماجرا از این قرار است که یزید در سفر حج از مردی قریشی می خواهد که اقرار به بندگی کند ، مرد قریشی مقاومت می کند و کشته می شود. فردای آنروز همان درخواست را از امام سجاد میکند و امام سوال میکند که اگر نگویم مرا هم مثل مرد دیروزی خواهی کشت؟ پاسخ یزید مثبت است. پس امام سجاد به بندگی اقرار میکند. جالب آنکه علامه مجلسی که شک دارد یزید به سفر حج رفته باشد باز هم راه حل مناسبی می یابد:
"
با اختلافی که در قول سیره هست ، این خبر صحیحی بنظر میرسد و من فکر می کنم این ملاقات و گفتگو بین امام و یزید صورت نگرفته است بلکه احتمال می دهم که این ملاقات و گفتگو و اعتراف امام بین امام و مسلم بن عقبه روی داده است که برای اخذ بیعت از طرف یزید به ماموریت بمدینه آمده است." (بحارالانوار ، علامه مجلسی ، ج 11 ، ص 40)
قضاوت با شما.
اما همین شریعتی که ظاهرا خوب متوجه نیرنگ ها و نقشه های روحانیون شیعه و پشتیبانان شعوبی شان شده ، چه می شود که در نتیجه گیری اشتباه میکند و همه آنها را با نام تشیع صفوی رد میکند و می راند و خود به استقبال تشیع علوی می رود؟
حال اگر همه حرفهای احساسی و انقلابی او (که فقط به درد جوانان آن دوره می خورد و بس!) را کنار بگذاریم و بپرسیم که این تشیع علوی بر چه اساسی پایه گذاری شده می بینیم که وضع تشیع علوی شریعتی هم بهتر از تشیع جعفری دوستان ما نیست و این هم پایه هایی از باد دارد که فقط می تواند عوام بیچاره را تخدیر کند و جستجوگر سمج ، همچنان دست خالی...
"ما اهل کوفه نیستیم..."
داستان کوفه چنین آغازی دارد:
-
به سال 17 هجری سپاه اعراب بفرماندهی سعد بن ابی وقاص در محل کوفه فرود آمدند و بدستور عمر شهر کوفه را بنا نهادند:
"
ساختمان مسجد و دارالاماره را معماران ایرانی بشیوه ساختمانهای خسروان ساختند" (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 477)
بعد از سعد بن ابی وقاص ، عمار یاسر حاکم کوفه میشود:
"
در همانسال (21 هجری) شکایات متوالی و متواتر از مردم کوفه به عمر راجع به بدرفتاری عمار بن یاسر حاکم آنجا میرسید. عمر او را عزل کرد و ..." (از عرب تا دیالمه ، عباس پرویز ، انتشارات علمی ، ص 291)
این ماجرا در تاریخ طبری صفحات 329 و 330 نیز آمده است.
هر چند که این روزها هیچ کس دوست ندارد اهل کوفه باشد اما روزگاری از مراکز مورد علاقه شعوبیه بوده است:
-
پس از آنکه علی بخلافت رسید مرکز خلافت را از مدینه بشهر کوفه (شهر خسروان ایرانی) انتقال داد:
"
وقتی علی بخلافت رسید مدینه را ترک کرد و کوفه را مرکز خلافت خود قرار داد زیرا شیعیان و یاران وی در کوفه بودند." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 477)
"تسلط بر آذربایجان"
در سال 22 هجری تسلط بر آذربایجان اتفاق می افتد لیکن سراسر قفقاز و دربند با سپاهیان اسلام صلح کرده و نه اسلام را پذیرفتند و نه جزیه دادند. تنها کاری که می باید می کردند این بود که از هجوم اقوام خزر به متصرفات اسلامی جلوگیری کنند. جالب آنکه اینکار با اصول عقاید مسلمین که یا دشمن را وادار به قبول اسلام میکردند و یا جزیه میگرفتند نیز مغایر بود. (ر.ک. به از عرب تا دیالمه ، ص 299)
در حاشیه این بحث ، نکته ای هم در خصوص جغرافیای آذربایجان به چشم میخورد که ذکرش خالی از لطف نیست:
"
کلمه آذربایجان در آن تاریخ به قسمتی از ایران اطلاق میشد که واقع بود بین همدان و دربند خزران. بین ایندو ناحیه راهها و جاده های متعددی وجود داشت که همدان را به آذربایجان و قفقازیه را تا دربند خزران مربوط میساخت." (همان ، ص 297)
یعنی اصطلاح "آران" از ابداعات اخیر شعوبیه است؟
"حادثه کربلا"
ما در اینجا صرفا به تاثیر آن بر شعوبیه و تشیع اشاره میکنیم و با سایر جوانب این حادثه کاری نداریم:
"
مذهب شیعه بعد از حادثه کربلا در میان ایرانیان که می پنداشتند با حسین رابطه خویشاوندی دارند نفوذ خارق العاده یافت." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 20)
و این تاثیر بیشتر در سرزمین خراسان بود ، یکی از مراکز شعوبیه و جایی که فردوسی ها را در خود پروراند:
"
خراسانیان فکر تشیع را آسانتر از مردم عرب فهم توانستند کرد که از دوران ساسانیان به حق مقدس سلطنت موروثی خو گرفته بودند." (همان ، ص 32)
از این تاریخ به بعد ، ظهور و پیدایش امامان متعدد را شاهد می شویم که هر کدام برای مدتی شمع جمعی می شوند و به جای اینکه رحمتی باشند زحمت می شوند و عقاید عجیب در حد کفر در سرزمینهای اسلامی رایج میشود و شعوبیه چنان قدرتمند میشود که قیامهایی بر علیه امویان آغاز میگردد. امویانی که صدایشان از قلب اروپا شنیده میشد ، از داخل خفه شدند و شیعیانی که در میان خود ولایت را از بنی هاشم به بنی عباس داده بودند روی کار آمدند.
برعکس آنچه که امروز گفته میشود ، خلفای عباسی برای شیعیان آنروز دقیقا حکم امام را داشتند و مشروعیت حکومتشان چنین بود.
"
ایرانیان به وسائل مختلف در دربار خلافت عباسیان و بر مزاج خلفا رخنه و تسلط یافتند و بتدریج آداب و مراسم قدیم ایرانیان مانند جشن نوروز و مهرگان و بازی گوی و چوگان و نرد و شطرنج را در دربار خلفا رواج دادند." (از عرب تا دیالمه ، ص 573)
همه چیز خوب پیش میرفت و بازی های شیرینی که در بالا ذکر شد و البته هیچ کدام هم ایرانی نیستند بین خلفا و شعوبیه ادامه داشت تا اینکه شعوبیه ای که در حقیقت به فتح سنگر به سنگر مشغول بود زیاده خواهی کرد. یعنی دیگر به ملازمان و دبیران و وزیران ایرانی بسنده نمی کرد و بیشتر می خواست. یعنی بازگشت ولایت و مشروعیت به بنی هاشم ، یعنی امامانی که یک طرفشان از نسل ساسانی بود.
"
در فاصله بین اوائل قرن دوم تا اغاز قرن چهارم که دوره قدرت شعوبیه بود شعرایی بزرگ از بین ایرانیان به بدگویی از خلفا و انتشار آراء و عقائد شعوبیه دست زدند که مشهورترین آنها خریمی سغدی و متوکلی و بشار بن برد طخارستانی بودند." (همان ، ص 577)
و این چنین بود که بنی عباسیان مجبور شدند برای حفظ مشروعیت خود در میان توده ها ، کمی هم بنی هاشمیان را وارد بازی کنند و باز این چنین بود که رضاها به مشهدها می آمدند و ولیعهد میشدند تا صدای شیعیان شعوبی خاموش شود. از طرف دیگر در بغداد، شیعیان عرب از این زیاده خواهی شیعیان شعوبی ناراحت بودند و از پیشرفت سریع شعوبیه ، نگران.
"
قتل افشین بدستور معتصم برای تضعیف نفوذ ایرانیان بود." (همان ، ص 574)
دیگر دوران ماه عسل شعوبیه و عباسیان تمام شده بود و همانها که روزگاری در خراسان و سایر نقاط ایران به نفع بنی عباس تبلیغ میکردند اینک در یک جنگ قدرت داخلی به دشمنان عباسیان مبدل شده بودند و همان امامان (خلفا) عباسی به یکباره خلفای جور شدند.
"معتزله"
"
آنچه راجع به پیدایش معتزله و نامگذاری آنها بما رسیده اینست که واصل بن عطای غزال پارسی نژاد که از شاگردان حسن بصری فقیه معروف بود با استادش درباره مومن گنهکار اختلاف پیدا کرد و ..." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 413)
عزلت و کناره گیری واصل بن عطا باعث شد تا آنها را معتزله نام دهند.
مذهب معتزله بسیار بر تشیع سودمند افتاد و اینان خود را از نظر کلامی و نظری با استدلالات معتزله فربه کردند:
"
دلایل شیعیان درباره امامت بربنیاد اعتزال تکیه دارد. گفته شیعیان که وجود امام لازم است و باید از خطا معصوم باشد با گفتار معتزله که چون خدا حکیم و عادل است فرستادن رسولان بر او واجب است موافقت دارد. زیرا شیعیان نیز میگویند که میباید خدا در هر عصری پیشوا و راهنمائی برای مردم بفرستد که از خطا معصوم باشد از اینجا میتوان دریافت که شیعه مبادی اصلی خویش را بر بنیاد نظریات معتزله استوار میکند." (همان ، ص 418)
و چنین است که شیعه میراث خوار معتزله نیز میشود:
"
آثار اعتزال هم اکنون در نوشته های شیعه آشکار است و خطاست اگر گمان کنیم مذهب معتزله از میان رفته و اثری از آن بجا نیست... همانندی شیعه و معتزله چنانست که مورخان را نیز به اشتباه انداخته و ..."(همان)
"ادونیس"
"
دیدار من از ایران در عالم خیال دیرینه است و به زمان عباسیان و بوسیله ابونواس ، سیبویه و اصفهانی برمی گردد." (جام جم آنلاین ، مصاحبه با ادونیس)
علی احمد سعید معروف به ادونیس به سال 1930 در روستای قصابین سوریه متولد شده است. اسم ادونیس را برای فرار از سنتهای عربی برای خود برگزیده ، وی هر از گاهی به ایران سفر میکند و مورد استقبال گرم قرار میگیرد و سخنرانی ها میکند. پیشتر جزو نامزدهای دریافت جایزه ادبی نوبل نیز بوده است.
به شماره ای از "کیهان فرهنگی" خیره شده ام که تیتر درشتی دارد و آیا این تیتر حرفهایی برای گفتن به ما ندارد؟
"
ادونیس: من یک شیعه هستم... یک شعوبی... یک شاعر!" (کیهان فرهنگی ، سال پنجم ، شماره 5)
شاید اگر همه چیز در روال خود پیش میرفت شعوبیه به آرزوی دیرین خود که سالها برایش زحمت کشیده بود می رسید و حکومت مستقل خود را تاسیس میکرد. لیکن ورود یک عنصر مزاحم همه چیز را به هم ریخت : تورکان!
اینان از وقتی که وارد سپاه عباسیان شدند زنگ خطر برای شعوبیه به صدا در آمد و احساس خطر برای آنان آغاز شد و شاید یکی از دلایل تنفر تاریخی آنان از ما همین باشد که ما زحمات سالهای دراز آنان را بر باد دادیم و مجبورشان کردیم سالیان دراز در قلمرو حکومت تورکان زندگی کنند و با صبری به مراتب بیشتر از صبر ایوب ، اینبار تورکان را استحاله کنند. زمانی با شعر و ادبیات ، زمانی با فقه و شریعت و زمانی با...
چقدر طول کشید تا گروهی از تورکان خود را شیعه بیابند و به قتل عام بخش دیگر که هنوز به سعادت تشیع نائل نشده بودند مشغول شوند تا با رعب و وحشت و خفقان بسیار ، فرصت اینکه کسی ساز مخالف بزند را ندهند.
تشکیل حکومتهای تورک شیعی یک موفقیت بزرگ برای شعوبیه بود تا گامهای نهایی را برای نیل به آرزوی دیرین خود بردارند ، ... و برداشتند
.............................................................................
منابعي كه در گردآوري اين دفتر مورد استفاده قرار گرفته اند:
-   ابوالفرج اصفهاني ، الاغاني ، ج 14 ، ص 150
2-   قران سوره حجرات آيه 12 چاپ قمشه يي
3-   شهاب الدين اندلسي ، عقدالفريد ، ج 2 ، ص 86
4-   مسعودي ، مروج الذهب ، ج 2 ، ص 127
5-   جاحظ ، البيان و التبيين ، با تحقيق عبدالسلام هارون ، ج 3 ، ص 206
6-   ابوعبدالله محمدبن  عبدوس جهشياري ، الوزرا والكتاب ، ص 397 ، ترجمه ابوالفضل طباطبايي
7-   احمد امين ، ضحي الاسلام ، ج1 ، ص 44
8-   احمد امين ، ضحي الاسلام ، ج1 ، ص 64
10- ابوالفرج اصفهاني ، الاغاني ، ج 14 ، ص 11و12
11- جاحظ ، كتاب الحيوان ، ج 7 ، ص 68 ، ترجمه قمر آريان ، امير كبير
12-تاريخ طبري ، ج 10 ، ص 24
13- ابوالفرج اصفهاني ، الاغاني ، ج 18 ، ص 51
14- احمد امين ، ضحي الاسلام ، ج 1 ، ص 162 ، نقل از دكتر ممتحن در كتاب نهشت شعوبيه ص 222
15-- مسعودي ، مروج الذهب ، ج 1  ،  ص152
16- دانا ماينايو خرد ، ج 3 ، ص 19
17- جلال همايي ، مجله مهر ، سال دوم و ضحي الاسلام ، ج 1 ، ص 55
18- رسائل جاحظ ، ص 42
19- طبري ، تاريخ الامم والملوك ، ج 10 ، ص 23
20- تاريخ بلعمي ، ص 751 ، نقل دكتر صادق گوهرين در كتاب حجه الحق ، ص396
21- جهشياري كتاب الوزرا ، ص373