سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۰

شعوبيه بزرگترين نهضت جعل تاريخ و دروغ سازي-قسمت چهارم

از مهمترين مقالاتي كه در وبلاگ "اورمو آزه ربايجانين قلبيدير" منتشر شد سلسله مقالات شعوبيه بزرگترين نهضت جعل تاريخ و دروغ سازي مي باشد كه به علت مسدود شدن آدرس اين وبلاگ در بلاگفا از دسترس عموم خارج شده است. آسيب شناسي تاريخي و آسيميلاسيون ملت هاي غير فارس بدون شناخت كامل از شعوبيه غير ممكن مي باشد. لذا اين سلسله مقالات بار ديگر در بلاگر منتشر مي گردد تا علاقمندان به مباحث تاريخي  از اين مقالات استفاده كنند.نسخه پي دي اف اين سلسله مقالات را مي توانيد از قسمت دانلود كنيد همين وبلاگ به آرشيو خود بيافزائيد.

توبـــــــــــــــه نامــــــــــــه فردوســـــــــــی

ابولقاسم منصورابن حسن فردوسی مشهور به ابوالقاسم فردوسی درسال 329 ه.ق در روستای پاز از توابع طوس متولد شد.در سال 400 ه.ق شاهنامه را به اتمام رساند وبالاخره درسال 416 ه.ق در 87 سالگی دیده از جهان فرویست.آرامگاه کنونی وی درسال 1313 ش. در محدوده باغی که او را دفن کرده بودند ، درنظر گرفته شده است.او دهها سال در دربار سلاطین غزنوی مورد لطف دربار بود وسلطان محمود غزنوی بنا به ذوق شاعری وروح حماسی فردوسی،پیشنهاد سرودن دیوانی حماسی را به ایشان داد با این شرط که سلطان محمود به ازای هر بیتی ازآن یک دینار طلا به فردوسی بدهد.او 35 سال تلاش کرد ومثنوی عظیم از تاریخ ایران کهن مربوط به قبل از اسلام گردآوری نمود.او شاهنامه را با الهام از شاهنامه منثور ابو منصور محمد ابن عبدالرزاق فرمانروای طوس به رشته نظم درآورد.ضمن آنکه قبل از ایشان نیز داستانهای حماسی شاهان ایران منظوم شده بود که از آن جمله می توان به منظوم شاعری کهن بنام ابوالمؤید بلخی و یا مسعودی مروزی و دقیقی طوسی اشاره داشت.بعد از فردوسی نیز دهها شاعر برجسته به سرودن شاهنامه اقدام کردند اما ناکام ماندند.فردوسی35 سال به سرودن شعر پرداخت و60 هزار بیت مثنوی به نظم درآورد.به امید 60 هزار دینار زرین از سلطان ، دیوان سترگش را به سلطان پیشکش کرد وحتی اوایل آنرا شاهنامه سلطان محمود غزنوی نام نهاد.سلطان محمود با خواندن اشعاری از این دیوان سترگ نا خرسند شد اما ارزش حجمی شاهنامه را فراموش نکرد وبجای دینار زرین، درهم سیمین بدو داد. فردوسی نیز که امیدش را از دست داده بود ،قهر گونه دربار را ترک کرده واشعاری دشنام گونه تحت عنوان هجونامه را خطاب به سلطان محمود سرود. “برتلس” می گوید((فردوسی با دیدن فروپاشی تمام آرزوها وبرباد رفتن تمام وعده ها ،اشک از چشمانش سرازیر شده واز قهرمانی که خود آفریده بود ،نفرت به دل می گیرد)) . فردوسی برای جبران مافات، اشعاری از مدح امام علی (ع) را به شاهنامه اضافه کرد تا آنرا به حاکمی دیگر که شیعه بود داد و او نیز با آغوش باز پذیرا شد وانعامش بخشید.فردوسی نیمی از عمر سپری شده اش را روی منظم کردن شاهنامه گذاشته بود.حال با استقبال سرد و شاید متقابل دربار مواجه شده بود.دیگر سپیدی بجای سیاهی نشسته بود وواپسین سالهای عمرش را سپری می کرد.عمر او از هفتاد سال گذشته بود و بخاطر غافل شدن از آخرت وسرودن ملحمه های افسانه ای بجای حماسی های دینی پشیمان شده بود.سالهای واپسین عمر او به بیزاری  از دنیا وسیر و سفر تعلق داشت.پیش شعرا وعرفا میرود تا چاره ای جوید.تا اینکه در سفر عراق در شهر بغداد با “ابو علی حسن بن محمد ابن اسماعیل” درد دل می کند و او به فردوسی پیشنهاد می کند که داستانی از قرآن را منظوم نماید تا آذوقه آخرت گردد.فردوسی از این پیشنهاد استقبال کرده واثر بی نظیر “یوسف وزلیخا” را در اواخر عمرش به رشته نظم در می آورد.فردوسی داستان یوسف وزلیخا را با الهام از قرآن در قالب 6400 بیت منظوم می کند.یوسف و زلیخای فردوسی پس از هزار سال غربت،برای نخستین بار در سال 1889 توسطهرمان اته” خاورشناس وادیب آلمانی رسما به جهانیان معرفی گردید.100 سال بعد این اثر توسط دکتر صدیق به ایرانیان معرفی شد.ولی گویا رازی که نباید فاش میشد ، برملا شده بود.غالب ادیبان ما از معرفی این کتاب به عامه مردم به خشم آمدند وچونان آب در خوابگه مورچگان ریختن همه به سراسیمه افتاده ودست به توجیه وتخریب وتنبیه وتمسخر این اثر کهن شدند.تنها بدین خاطر که چند بیت اول این شاه اثر، به اضهار پشیمانی فردوسی از سروده های ماضی وتوبه ایشان مربوط است.هم اکنون 24 نسخه از این اثر بی نظیر پس از هزار سال از دست یازی کوته فکران در امان مانده وچون گوهری از آن پاسداری می شود.   آری .فردوسی پس از 70 سال واندی توبه می کند واز تخم نفاق افکنی، تحقیر ترکها ،افسانه و رویا تراشی وغافل شدن از آخرت پشیمان شده ودست به دامن خدا می برد و   داستان قرآنی یوسف و زلیخا را ضمن اتابه وتوبه  نسبت به گذشته     می آغازد:

بگفتم    درو   هر  چه  خود    خواستم

ز  هر   گونه ای  نظم           آراستم

همی    کاشتم   تخم   رنج     و    بزه
اگر   چه  دلم  بود   از  آن       بامزه

زبان     را  و   دل  را   گره   بر    زدم
از  آن تخم کشتن پشیمان     شدم

سخن  را  به  گفتار       ندهم    فروغ
نگویم   کنون  نامه های         دروغ

که    آمد  سپیدی  به    جای     سیاه
نکارم  کنون تخم   رنج  و       گناه
مرا  زان  چه؟ کو  ملک  ضحاك  برد؟
دلم  سیر گشت  از  فریدون    گرد

ز    کیخسرو     و   جنگ     افراسیاب
ندانم  چه خواهد   بدن  جز    عذاب
ز  من   خود  کجا  کی  پسندد   خرد؟
برین  می سزد   گر بخندد      خرد
جهاني   پر   ز   نام    رستم      كنم؟
كه  يك  نيمه  عمر  خود    كم كنم
هم از گیو و طوس و  هم  از پور   زال
دلم گشت  سیر  و  گرفتم       ملال
دگر  نسپرم   جز    همه  راه    راست
کنون  گر  مرا  روز  چندی   بقاست

دلک  سیر   شد   ز   آستان      ملوک
نگویم     دگر   داستان          ملوک
دوصد زان نیارزد به یک مشت   خاک
که  آن  داستانها  دروغ  است  پاک