سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۰

گفت‌وگوی خواندنی فالاچی و قذافی

وقتی که با او مصاحبه میکردم به یاد فرمانش افتادم که به یک زیر دریایی مصری گفته بود، کشتی اقیانوس پیمای ملکه الیزابت که مملو از مسافر به سوی "تل آویو " می رفت، غرق شود . این فاجعه اتفاق نیفتاد ، زیرا قبل از خروج اژدرها، فرماندهی زیردریایی با سادات مشورت کرده بود. هم چنین به روزی می‌اندیشم که او تصمیم گرفت "جلود" را برای خرید بمب اتمی به چین نزد "چوئن لای " بفرستد ، ولی چوئن لای به او بمب اتمی نفروخت...

اوریانا فالاچی، روزنامه‌نگار فقید ایتالیایی در زمان حیات خویش به نقاط مختلف جهان سفرهای متعددی کرد و با سیاست‌مداران و رهبران دنیا به گفت‌وگو نشست. وی در سفرهای خود به لیبی رفت و با دیکتاتور روان‌پریش این کشور نیز به گفت‌وگو نشست. این روزها که قذافی در حال انتقام‌گیری از ملت خویش است، خواندن گزیده‌هایی از این مصاحبه برای شناخت بهتر یک دیکتاتور، یاری خوبی می‌رساند:

این مصاحبه در زیر چادری انجام گرفت که قذافی در آن سکونت داشت. مکانی در مرکز حکومت طرابلس. چادر پهناور و بزرگی که با پارچه های نفیسی تزیین شده بود و فرش های گران بها و مخده های بسیار بزرگ در چادر وجود داشت. با چراغ های الکتریکی به محیط ، نور مناسب و هنر مندانه ای داده شده بود. دست چپ، تلویزیونی رنگی جا داشت. طبق معمول در تلویزیون ملت را با مشت های گره کرده نشان می دادند که نام قذافی را برزبان دارندو به او درود می فرستند. در مقابل در ورودی خیمه، چند نفری بخاری هیزمی را با رنج دائم، گرم نگاه می داشتند.

او به عکس هایش خیلی اهمیت می دهد. خیلی دوست دارد او را رهبر انقلاب بنامند.

رهبر انقلاب یک لباده ی سفید نخی نازک به تن داشت، حاشیه هایش طلایی بود . مثل یک آدم بدوی. مثل "پیتر اتول" در فیلم" لورنس عربستان ". قذافی فکر میکند که خیلی خوش تیپ و دوست داشتنی است. او هرگز نمی پذیرد که دیگران او را نمی پسندند. پایش را با چکمهای پاشنه دار گران بهایی از چرم نازک و لطیفی پوشانده بود. حرکاتش خیلی قاطع بود. مثل پادشاهی که دنیا را تغییر داده باشد. به نظر می رسد که محیط و زندگی خارج از این قلعه را فراموش کرده است. قلعه ای که دور تا دورش سربازان تا دندان مسلح هستند.

خارج از قلعه، شهری است که در آن بدبختی جریان دارد، شهری است که با آمدن دو قطره باران تلفن ها از کار می افتد و خیابان ها دریاچه می‌شود. قذافی با یک کودتای آمریکایی به قدرت رسید ، اما بلافاصله آمریکایی ها را بیرون کرد. یک کتابچه ای در ابعاد هشت در پنج سانتی متری نوشته و با این کتابش به دموکراسی و پارلمان تف میکند . در این کتاب نوشته که زن ها فقط برای شیر دادن به بچه ها به دنیا می آیند . اگر مادرها به بچه هایشان شیر ندهند ، بچه ها مثل جوجه های ماشینی که گوشت های بی مزه دارند ، رشد خواهند کرد. اسم این کتاب را " کتاب سبز" گذاشته. او از رنگ سبز خوشش می آید. پرچم لیبی سبز است. دستمال هایی هم که با آن دماغش را می گیرد سبز است.

وقتی که با او مصاحبه میکردم به یاد فرمانش افتادم که به یک زیر دریایی مصری گفته بود، کشتی اقیانوس پیمای ملکه الیزابت که مملو از مسافر به سوی "تل آویو " می رفت، غرق شود . این فاجعه اتفاق نیفتاد ، زیرا قبل از خروج اژدرها، فرماندهی زیردریایی با سادات مشورت کرده بود. هم چنین به روزی می‌اندیشم که او تصمیم گرفت "جلود" را برای خرید بمب اتمی به چین نزد "چوئن لای " بفرستد ، ولی چوئن لای به او بمب اتمی نفروخت...

راستی می دانستید که این قدر نچسب هستید؟ این قدر کم دوست تان دارند؟
 (با سر و صدای غافل گیر کننده ای جواب می دهد): من را کسانی که ضد آزادی و ضد خلق هستند دوست ندارند. برعکس مبارزین راه آزادی و توده ها مرا دوست دارند، همیشه و در همه جا. من یک رئس جمهور و یا وزیر نیستم. من رهبر انقلابم. من به فلسفه ی آزادی، مبارزه و کتاب سبزم مشغولم. و اگر شما می خواهید چهره ی من را بشناسید باید راجع به کتاب سبزم از من بپرسید.

بسیار خوب از انقلاب صحبت میکنیم و از کتاب سبز . کدام انقلاب ؟ من هرگز خسته نمی شوم که به یاد بیاورم پاپادوپولوس، موسولینی و پینوشه هم دم از انقلاب می زدند. انقلاب هنگامی است که توسط توده ها انجام بگیرد . به این انقلاب ، می گویند یک انقلاب مردمی . و نیز انقلابی که دیگران انجام دهند اما بیانگر خواست توده ها باشد . آن هم انقلابی مردمی است . مردمی است به خاطر اینکه هم حمایت توده ها را دارد و هم خواست آن ها را بیان میکند .
حرف هایتان خیلی روشن نیست . می شود مثالی بزنید؟

لیبی ، ایران و ویتنام. آن چه در سپتامبر 1969 در لیبی اتفاق افتاد ، یک انقلاب نبود ، یک کودتا بود . درست است یا نه ؟
ولی بعد انقلاب شد . من کودتا کردم و کارگران انقلاب . کارگران کارخانه ها را اشغال کردند. به جای حقوق شریک شدند. سیستم اداری شاهی را از بین بردند و کمیته های خلقی درست کردند . خلاصه، خودشان ، خودشان را آزاد کردند . همین کار را هم دانشجویان کردند . به طوری که امروز در لیبی فقط مردم حاکمیت میکنند و بس. 

چه طور هر جا که میرویم فقط تصویر شما را می بینیم ؟ حتی در مقابل کلیسای کاتولیک ها که حالا انبار شده ، تصویر بزرگ شما با لباس نظامی نصب شده است . به این ترتیب همه جا عکس شماست . در خیابان ها ، مغازه ها ، ادرات . در هتل من حتی بشقاب هایی نقره ای می فروشند که تصویر شما در آن است .
به من چه ربطی دارد ؟ مردم این طور می خواهند . 

شما خیلی چیزها را ممنوع می کنید . کاری جز ممنوع کردن ندارید . شما چه طور پرستش تان را ممنوع نمی کنید ؟ در هر لحظه ای که تلوزیون را روشن کنیم ، توده ها را می بینیم که با مشت های گره کرده فریاد می زنند : قذافی
من چه کار می توانم بکنم؟ 

هیچ چیز . من هم وقتی کوچک بودم ، چنین صحنه ای را برای موسولینی می دیدم .
این یک تهمت بزرگ است و جواب دقیقی می خواهد .هیتلر و موسولینی از حمایت توده ها برای حکومت شان استفاده می کردند. ولی من از حمایت مردم برای کمک به مردم استفاده میکنم . من کاری نمی کنم جز اینکه برای مردم پیام بفرستم خودتان حکومت را در دست بگیرید . به همین خاطر هم مرا دوست دارند. بر عکس هیتلر که می گفت "همه کار برای شما می کنم " ، من می گویم " شما خودتان همه کار بکنید ." 

جناب سرهنگ ، اگر شما را این اندازه دوست دارند ، چرا این همه از خودتان محافظت می کنید ؟ قبل ازاینکه من به اینجا بیایم ، سه بار سربازان آماده ی شلیک جلوی مرا گرفتند. یک تانک هم دم در ورودی لوله هایش به طرف خیابان است . 
فرامومش نکنید که اینجا یک پایگاه نظامی است . و تازه ، تعبیر شما از این همه محافظت چیست ؟ 

معلوم می شود که شما در کشور خودتان هم محبوب نیستید .
(با لبخند جواب می دهد ) شما اول می گویید که من از سوی توده ها حمایت می شوم ، بعد می گویید از خودم خیلی محافظت میکنم . چرا ضد و نقیض صحبت می کنید؟

نه برای ترس است . ملت از ترسش شما را تحسین میکند و شما هم از ترس مواظب خودتان هستید .
به نظرم نتیجه گیری عجیبی است . یک نتیجه گیری برای یک دیکتاتور . 

میبینم که شما خودتان را یک دیکتاتور می دانید جناب سرهنگ ، نه رئیس جمهور ، نه وزیر! ممکن است به من بگویید که شما چه کاره هستید؟
من رهبر انقلاب هستم . معلوم است که کتاب سبزم را نخوانده اید. 

برعکس آن را خوانده ام . می توان یک ربع ساعت آن را خواند . به نظرتان نمی‌آید که کتابتان خیلی کوچک باشد ؟
شما هم حرف سادات را تکرار میکنید . چون که او می گفت ، کتاب من کف دست جا می گیرد .

سادات درست می گوید . برای نوشتن آن ، چه قدر وقت گذاشتید ؟
سال های زیاد ، قبل از پیدا کردن راه حل نهایی . روی تاریخ بشریت ، جنگ های گذشته و حال خیلی تعمق کرده ام . 

جدا؟ پس چگونه این نتیجه را گرفتید که دموکراسی یک سیستم دیکتاتوری است . پارلمان تحمیلی است . انتخابات یک نیرنگ است . این ها مسائلی است که در آن کتاب کوچک نوشته اید و مرا متقاعد نمی کند .
برای اینکه خوب مطالعه اش نکردید . سعی نکرده اید که بفهمید جماهیریه یعنی چه . شما باید در لیبی سکونت داشته باشید و مطالعه کنید که چگونه کشوری دولت ندارد ، مجلس ندارد و اعتصابات هم درآن وجود ندارد . چنین کشوری ، جماهیریه لیبی است. در جماهیریه هیچ کس انتخاب نمی شود . انتخابات و نمایندگی وجود ندارد . چقدر شما غربی ها سنتی هستید . شما فقط دموکراسی و جمهوری را می فهمید. حتی آماده ی پذیرش زمان حال ، زمان توده ها و مردم نیستید . قبلا دوران پادشاهی بود و بعد مبارزه ی انسان ها . جمهوری را دولت ها و رئس جمهور ها به وجود آوردند . حالا بشریت این مرحله ی دوم را گذرانده و راه حل نهایی یعنی جماهیریه را به وجود آورده است . 

پس مخالفین کجا جا دارند ؟
کدام کخالف ؟ وقتی همه عضو کنگره ی خلق هستند ، چه احتیاجی به گروه های مخالف است ؟ مخالفت با چه چیزی ؟ مخالفت با دولت معنی دارد و اگر دولت از بین برود و مردم خودشان حکومت کنند ، دیگر با چه کسی مخالفت می شود ؟ با چیزی که وجود خارجی ندارد . 

به هر حال من مخالف هستم .
مخالف چه کسی؟ 

مخالف شما. برای اینکه جماهیریه مرا متقاعد نمی کند، و حالا که مخالفت می کنم شما با من چه می کنید؟ مرا دستگیر کرده و اعدام می کنید؟
صبورانه گفت: مسیر تاریخ بشریت را مطالعه کنید. آیا این نیست که بشر همیشه می خواسته به قدرت برسد؟ بله یا نه ؟ با جماهیریه بشریت به قدرت می رسد. خواب و خیال به تحقق می پیوندد و مبارزه تمام می شود. 

برای شما ممکن است تمام شده باشد اما برای من نه . من می خواهم بدان چه بر سرم می آید اگر جماهیریه را نفی کنم؟
شما نمی توانید جماهیریه را نفی کنید. جماهیریه سرنوشت جهان است. حاکمیت مردم، مرحله ی نهایی است. در همه دنیا سرانجام به همت کتاب سبز روز انقلاب فرا خواهد رسید. مردم قدرت را به دست می گیرند و راهنمای آنها کتاب سبز خواهد بود ... 

جناب سرهنگ در تمام این داستان آیا جای کوچکی برای آزادی هست؟
آزادی؟ کدام آزادی؟ این خودش آزادی است. تنهاآزادی واقعی همین است. چه طور چنین سوالی را از من می کنید؟

برای اینکه سال گذشته خواندم که شما چهل نظامی را تیر باران کردید، چون آنها مخالف جماهیریه بودند. در سال 1977 هم پنجاه و پنج تن دیگر را به همین دلیل اعدام کردید. چندی پیش هم خواندم که در بنغازی در یک میدان عمومی، تعدادی از دانشجویان مخالف کتاب سبز را به دارکشیدید.
همین چیزها ست که اعتماد مرا از غرب سلب می کند. چرا این حرف های غیر واقعی را می نویسند؟

چه کسی می داند؟ شاید آدم های حسود این ها را می نویسند. جناب سرهنگ آیا واقعا این کتابچه ی سبز دنیا را عوض خواهد کرد؟
بدون شک. کتاب سبز محصول مبارزه ی بشریت است. کتاب سبز راهنمای بشریت به سوی استقلال است. کتاب سبز انجیل است. یک انجیل جدید. انجیل دوران معاصر، دوران مردم. 

شما زیاد هم فروتن نیستید ؟
نه ، اصلا فروتن نیستم. برای اینکه می توانم در مقابل هجوم دنیا بایستم. برای اینکه با کتاب سبزم تمام مسائل بشر و جوامع را حل کرده ام. یک کلمه آن می تواند دنیا را یا نابود کند یا نجات دهد. کارتر می تواند در جهان جنگ به راه بیندازد، ولی برای دفاع در جهان سوم کتاب سبز کافی است. کتاب سبز من. یک کلمه ی کتاب سبز می تواند دنیا را منفجر کند و ارزش ها را تغییر دهد. 

جناب سرهنگ می توانم آخرین سوالم را مطرح کنم ؟
بله ... ولی کوتاه باشد. 

شما به خدا اعتقاد دارید ؟
روشن است. البته، چرا چنین سوالی از من می کنید؟ 

برای این که فکر می کردم شما خود  خدا هستید! 

(گزیده ای از مصاحبه ی اوریانا فالاچی روز نامه نگار مشهور ایتالیایی با سرهنگ قذافی رهبر لیبی . نقل شده از کتاب گفت گوهای اوریانا فالاچی – گرد آوری و ترجمه غلامرضا امامی

یکشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۰

بالاش آزراوغلو – به بهانه وفاتش

اورمو ايشچيلري گزارش داد كه او شب 24آپريل فوت كرده و يك شعر از اشعارش را هم نوشته بود. نزديك ظهر امروزبود كه خبر را خواندم . ناگوار ، موثر و كوتاه بود . بالاش را خيلي ها مي شناختند. حداقل خيلي ها اسمش را شنيده بودند. شايد بهتر بود نامش را به جاي بالاش به معني ريزه و كوچك اندام ، بويوك به معناي كبير مي گذاشتند زيرا در معناي واقعي كلمه بزرگ بود. بزرگ ، مبارز و پر از عشق به آزربايجان و زبان مادري . او همچنين همسر مدينه گلگون شاعر آزربايجان جنوبي بود كه به اجبار به شمال مهاجرت كرده بود. شعر هاي مدينه پراست  ازاميد و خوشبختي، شايدهمه آن اميد و خوشبختي را از بالاش به امانت در شعرهايش براي ما به ارث گذاشته باشد.
بالاش آزراوغلو متولد يازده نوامبر 1921در باكو است. در سال 1937اولين دفتر شعرش را چاپ كرد.يك سال بعد همراه  خانواده اش به اردبيل مهاجرت كرد. از سال 1941به حركت ملي آزربايجان پيوست. در سال 1943در جمعيت ضد فاشيست ايران شاخه اردبيل وارد شد و در ارگان رسمي اين جمعيت به نام يومروق "مشت" سردبير شد. به مناسبت سرودن شعر ستارخان از مجله وطن يولوندا "در راه وطن" جايزه گرفت. همزمان در فرقه دمكرات آزربايجان شعبه اردبيل عضو شد و نشريه جودت را منتشر كرد. مجمع شاعران اردبيل به نام "شاعرلر مجلسي" را به راه انداخت. بالاش آزراوغلو از طرف حكومت ملي آزربايجان به عنوان معاون راديوي تبريز ، به تبريز فراخوانده شد و تعيين گرديد. و درسال 1946در جمعيت نويسندگان و شاعران آزربايجان عضو شد و به هيئت مديره ان پيوست.
بالاش آزراوغلو بعد از سقوط حكومت ملي مجبور به مهاجرت مجدد به شمال شد. در آنجا به انستيتوي شاعر ملي آزربايجان"نظامي" پيوست و در بخش قرون وسطي كار كرد(1963تا 1982)و درهيئت مديره  اتحاد نويسندگان به عنوان مشاور ادبيات آزربايجان جنوبي انجام وظيفه كرد (1991).
بالاش آزراوغلو در سال 1992 هفت پيكر نظامي را از فارسي به تركي آزربايجاني ترجمه كرد . در سال 1996كتاب سچيلميش اثرلر"اثرهاي برگزيده" با الفباي عربي وبه زبان تركي آزربايجاني از او در تهران چاپ و منتشر شد. او همچنين در انجمن اتحاد نويسندگان شوروي و آزربايجان نيز عضو بود. از سال 1950تا 1971به ترتيب مدال هاي "شرف"،"خدمتگذار ملت" ، "21آذر" ، "فردوسي" را دريافت كرد. او همچنين دوبارموفق شد جايزه" فرمان افتخار" را در دوران حكومت سوسياليستي در آزربايجان شوروي را دريافت كند. در سال 1996به مناسبت هفتاد و پنج سالگي بالاش در شهرهاي تهران، كرج ، تبريز و اردبيل مجالس بزرگ داشت براي وي برگزار شد.
سرانجام وي در شب بيست و چهارم آپريل در باكو چشم از جهان فروبست . يادش گرامي باد.
(از آنجا كه نتوانستم هيچ بيوگرافي و مطلبي به زبان فارسي در اينترنت در مورد بالاش آزراوغلو پيدا كنم ، اين سطور ناچيز را براي درج در اينترنت و استفاده كاربراني كه به زبان فارسي دنبال مطالبي از وي مي باشند به فارسي نوشتم. در مورد بالاش بايد به تركي نوشت زيرا به غير از زبان مادري نمي توان در مورد عاشق زبان مادري چيزي نوشت . حداقل من اينطور مي باشم و مطمئنا در اين مقال نتوانسته ام از سحرسخن  بالاش در بيوگرافي اش چيزي بيافزايم كه خوانندگان عزيز حتما به من خواهند بخشيد. اورمولو تايماز – اورميه 4ارديبهشت 90)

جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۰

اينجا ايران است

 روزنامه شرق يكي از تريبون هاي رسمي جريان اصلاح طلبي مي باشد و حملات مستقيم و غير مستقيم اين روزنامه به مليت هاي غير فارس در ايران چيزي نيست كه پنهان از ديدگان انديشمندان باشد. اخيرا مقاله اي از شخصي به نام محمد بقايي با نام نويسندگي ماكان را در اين روزنامه ديدم . تيتر مطلب چنين است :  
نامه سرگشاده به وزير ارشاد
اينجا ايران است
توصيه مي كنم با مراجعه به آدرس :
ابتدا اين مقاله خوانده شود و سپس به چند نكته توجه كنيم :
اول اينكه دكتر محمد بقايي (ماكان) كيست؟
در شرح حال وي كه در صفحه فيس بوك وي درج شده چنين مي خوانيم :
دكتر محمد بقايي ماکان استاد تاریخ و ادبیات دانشگاه
اقبال شناس، نويسنده و مترجم
محمد بقايي كه نام قلمش ”ماكان“ است. در رشته زبان و ادبيات فارسي دردانشگاه تهران تحصيل كرده و از دانشگاه نوا ايالات متحده، ديپلم عالي زبان انگليسي گرفته است. وي در دهه چهل با انتشار مقالات تحقيقي در زمينه هاي ادبي و فلسفي، در عرصه مطبوعات شناخته شد.
بقايي بيش از 64 جلد كتاب در موضوعات گوناگون از جمله ادبيات فارسي، فلسفه، تاريخ و الهيات به رشته تحرير درآورده است. وي 24 جلد كتاب در خصوص پيام ها و فلسفه علامه اقبال لاهوري دارد. ايشان تنها نماينده از جمع نمايندگان كشورهاي مختلف بوده است كه به دريافت لوح زرين افتخار از سوي پرويز مشرف، رئيس جمهور پاكستان نائل آمد.
دوم اينكه ادبيات و لحن اين مقاله چيست؟
مقاله اينطور شروع ميشود: ايران كشور پهناوري است با نزديك به 000/650/1 كيلومتر مربع كه در آن اقوام بسيار با گويش‌هاي خاص خود زندگي مي‌كنند. يكي از آنها آذري است كه مانند ديگر گويش‌ها مورد احترام همه ايرانيان است، چندان كه از آن به «لهجه شيرين» تعبير مي‌شود.
در ادامه مي نويسد:
آذري كنوني خاص ايران و سرزمين‌هايي است كه در محدوده ايران فرهنگي جاي مي‌گيرند. بيشترين واژگان اين گويش از كلمات فارسي تشكيل شده و از همين‌رو با زبان تركي تفاوت اساسي دارد. به‌طوري كه نه آذري زبان‌ها،‌ تركي را در مي‌يابند و نه ترك‌زبان‌ها آن را مي‌فهمند.
سوم اينكه موضوع نامه چيست؟ و به عبارت ديگر نويسنده از چه چيزي در عذاب است ؟
مطلب اين است كه اين استاد زبان فارسي و اقبال شناس و استاد تاريخ از انتشار يك كتاب كه در آن به مزيت هاي تركي بر فارسي و تبار شناسي تركان آزربايجان و تاريخ صحيح آزربايجان  پرداخته شده معترض است و جا به جا به مميزي ارشاد اعتراض مي كند كه چرا به اين كتاب اجازه انتشار داده شده . همه جا مي خواهد بگويد كه اين حرف ها پان تركي است و از تلوزيون گوناز سرچشمه مي گيرد. و دائم نگران از برملا شدن نويسندگان متعلق به نسل جديد شعوبيه در ايران است . در جايي مي نويسد:
او(منظور نويسنده كتابي كه مضامين پان تركي دارد) به استادان تراز اول حوزه‌هاي زبان‌شناسي، تاريخ و ادب فارسي مانند ماهيار نوابي، منوچهر مرتضوي، عنايت‌الله رضا، يحيي ذكاء، حسين‌‌علي كاتب، ناصح ناطق، رضا زاده ملك و امثال اينان كه اگر يك غم داشتند، غم ايران و زبان فارسي بود با مبتذل‌ترين كلمات مي‌تازد. آثار و افكارشان را به تمسخر «ايروني بازي» و «خنده‌دار و مضحك» مي‌خواند.
در پايان نويسنده مقصود خود از نوشتن اين نامه  را تلويحا تبليغات براي كتاب جديد خود و طلب ساپورت مالي و عقيدتي از طرف اداره ارشاد عنوان مي كند و نامه اش را چنين به پايان مي رساند: اميد است در صورت ارسال كتاب مذكور از سوي ناشري خصوصي جهت مميزي و دريافت مجوز توصيه فرمايند به همان ميزان انعطاف و اغماض در بررسي اين كتاب كه يكسره در تحكيم و شرح عناصر و اركان فرهنگ و هويت ايراني است ، معمول دارند كه درباره آن يك داشته‌اند تا امثال آن مولف وقتي گاه و بي‌گاه از راديو مي‌شنوند "اينجا ايران است" باورشان شود كه به واقع چنين است.
نكته آخر:
قصد نگارنده (اورمولو تايماز) جواب دادن به ترهات اين آقا و امثال ايشان نيست . اگرچه قبلا در سلسله مقالات شعوبيه بزرگترين نهضت جعل تاريخ و دروغ سازي به اين موضوع پرداخته ام ، بلكه ياد آوري اين اصل مي باشد كه زبان فارسي و حقير شمردن تركي و عربي و غير فارس با ترساندن از خطر تجزيه ايران و توتم تماميت ارضي ايران ايدئولوژي رسمي منكوب كردن و سياست آسيميلاسيون بر ضد ايرانيان غير فارس مي باشد. نژاد پرستي و عقايد پوچ و ايروني بازي قطعا دشمن اول ملل ساكن در ايران هستند و به عكس تبليغات مسموم پان ايرانيست ها نه تنها باعث حفظ تماميت ارضي ايران نخواهد شد بلكه تنها و موثرترين علت تجزيه ايران درآينده نزديك هم همين افكار استعماري و نژاد پرستانه خواهد بود.

چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۰

پيشينه مسئله كرد و آذربايجان از صفويه تا حال-از جنگ دوم تا بعد از انقلاب

با مسدود شدن وبلاگ اورمو آزه ربايجانين قلبيدير در بلاگفا يكي از سلسله مقالاتي كه اهميت عمده اي داشته و از دسترس خوانندگان خارج شد "پيشينه مسئله كرد و آذربايجان از صفويه تا حال "مي باشد كه براي حفظ در اينترنت به اميد اينكه مورد توجه تاريخ پژوهان و علاقمندان به مباحث تاريخ معاصر قرار بگيرد يك بار ديگر منتشر مي شود.
 يك عكس يادگاري از نجات دهندگان سولدوز(نقده)بهار58
پيشينه مسئله كرد و آذربايجان از صفويه تا حال-از جنگ دوم تا بعد از انقلاب
بعد از غائله سيميتقو اكراد برابر با جنگ دوم جهاني باز هم تعديات و قتل و غارت هاي خود را از سر گرفتند و يك كرد سوريه اي به نام زرو خان بهادري در اطراف اروميه باز هم روش سيميتقو را پي گرفت وليكن كار زيادي نتوانست انجام دهد و با خروج روس ها بتدريج قدرت او كم شده و منهزم شد . دولت محلي آذربايجان توانست امنيت قابل قبولي را ايجاد بنمايد . همزمان قاضي محمد نيز در مهاباد جمهوري مهاباد را اعلام نمود كه بعد از حمله نيروهاي دولتي وي و برادرش در مهاباد اعدام شدند. اكرد تا انقلاب اسلامي تحركي نداشتند  تا اينكه بعد از انقلاب دوباره موج گسترده ترور و وحشت كرد دوباره شروع شد.
اكراد طبق عادت مالوف هميشه مايل به ياغي گري و ناامني مي باشند. اين قوم عشق عجيبي به زن سيگار و اسلحه دارد . شرايط پس از انقلاب بهترين فرصت بود تا گروه ها و احزاب مختلف كردي كه دنباله روي اسماعيل سيميتقو مي باشند با سپر گرفتن پشت گروه هاي چپ و با شعار فريبنده خودمختاري براي كردستان ، دمكراسي براي ايران اهداف تجزيه طلبانه و ضد ملت ترك را سر گيرنده و فاجعه قتل عام و كشتار خانواده هاي سلدوز (نقده )اوج وحشيت آنان را نشان داد. طوطئه اي كه با رشادت اهالي سلدوز و كمك جانانه اهالي روميه و امام جمعه آگاه و جسور آقاي حسني شكست خورد. با هم به مرور حوادث سي سال قبل مي پردازيم :
حزب دموكرات كردها كه اساسا حزبی ماركسیستی و لنینیستی بود، پس از انقلاب 57 بعنوان حزب سوسیال دموكرات با سیاستهای شدیدا ملی گرایانه و روشی مسلحانه به رهبری "دكتر عبدالرحمان قاسملو" وارد صحنه شد. در این هنگام حزب زحمتكشان كردها (كومله) نیز با افكار چپی و مائوئیستی كه البته از ضعف ایدئولوژیك رنج میبرد و خود را پیشاهنگ پرولتاریای كردها می دانست، با خط مشی مسلحانه وارد جریانات سیاسی منطقه گردید. زمانیكه تنها 8 روز از عمر انقلاب 57 گذشته بود، در 30 بهمن 1357 اكراد پادگان مهاباد را غارت كردند. "غنی بلوریان" از اعضای اصلی حزب دموکرات كه بدلیل اختلاف با خط مشی حزب دموكرات در سال 1359 به همراه گروه 7 نفری از این حزب جدا شدند در خاطراتش در "کتاب ئاله کوک" (برگ سبز) می نویسد: ((دكتر قاسملو لحظه به لحظه با اشخاص مختلفی تماس می گرفت و نقشه اشغال پادگان را میكشید. نامبرده در این خصوص چیزی به من نمی گفت. من از كانال دیگری از كارهایش مطلع بودم. به او خبر دادم قبل از اینكه اتفاقی بیفتد بهتر است ما كردها در برابر دولت موقت بازرگان كاری نكنیم. اگر تو بر این امر اصرار داری كه مساله كرد باید از طریق صلح آمیز حل شود، لازم است از این طریق حركت كنیم. نامبرده گفت: ((آنجا (پادگان مهاباد) مركز شر است باید جمع آوری گردد.)) بلوریان می نویسد پاسخ دادم: این حرف شما با تفكرات حزب مغایرت دارد اگر ما به صلح ایمان داریم و میخواهیم از طریق مسالمت آمیز مساله كرد را حل كنیم، نباید كاری كنیم كه برای خود مشكل درست كنیم. غنی بلوریان می نویسد: روز 30 بهمن ساعت 20/11 همانروز پادگان مهاباد خلع سلاح شد.
اهمیت نوشته های بلوریان از این جهت است كه چهره واقعی قاسملو و اهداف حقیقی حزب دموکرات کردها ایران را روشنتر می نمایاند. قاسملو در آن مقطع زمانی حساس منطقه، رفتاری متجاوزكارانه از خود نشان داد و پادگان مهاباد را ریشه شر میداند. در واقع او چون هدفش استیلا بر مناطق کردنشین و نیز غرب آذربایجان بود، پادگان مهاباد سدی محكم در برابر خواسته وی و حزب مطبوعه اش محسوب می شد همچنین امكان مسلح تر شدن اعضای حزب را ممكن می ساخت. در واقع خلع سلاح پادگان مهاباد مقدمه ایی بود برای جریانات خونین پاوه، سنندج، سقز، پادگان جلدیان، جنگ نقده و ... كه البته ذكر همه آنها در حوصله این مقال نمی گنجد و ما به جنگ نقده خواهیم پرداخت.
 پس از جریانات پادگان مهاباد و درست یكماه پس از انقلاب 57، قاسملو خواست و اهداف دموكرات را چنین بیان میكند: ((خلق كرد فقط خودمختاری میخواهد.)) (2) هرچند سخن وی مسلما شامل همه مردم كرد نمی شد، اما مساله مهم اینست كه او در اینجا از خلق كرد صحبت می كند ولی بعدا این خود مختاری طلبی را كه اصولا باید از حاكمیت طلب نماید با ریختن خون مردم بیگناه و مظلوم تورك شیعه شهرهای نقده، خانا و ... و تلاش جهت ضمیمه نمودن مناطق ترك نشین به جغرافیای تخیلی كردها دنبال می نماید و منطقه را با چالشی عظیم و خطرناك مواجه می سازد. حال اگر در آنزمان قاسملو خودمختاری می خواست باید آنرا از حاكمیت ایران طلب میكرد ولی در ادامه خواهیم دید كه وی و یارانش با ایجاد وحشت در غرب آذربایجان و ریختن خون توركها كه خود بزرگترین قربانی در بعد مسائل ملی در ایران هستند بدنبال خواسته های خود بودند و این همان اشتباه بزرگی بود كه نهایتا به شكست دموكرات در غرب آذربایجان انجامید و حتی لطمات جبران ناپذیری را بر دیگر گروههای غیر نظامی هویت گرای آنروز آذربایجان و اعراب و توركمنها وارد ساخت. شایان ذكر است در آن مقطع زمانی علاوه بر قاسملو كه رهبر ملی بخشی از كردها بود، شیخ عزالدین حسینی (امام جمعه وقت مهاباد) نیز رهبری مذهبی اكراد را در اختیار داشت كه با هماهنگی همدیگر فتیله های جنگ قومی – مذهبی در منطقه را روشن نموده بودند و علنا ادعاهای ارضی خود بر نواحی غرب آذربایجان را اعلام میداشتند و كینه هایی ایندو ملت را فزونتر میكردند، امری كه بیشترین منفعت آنرا شووینیستهای نژادپرست فارس بردند.
پس از اینكه اكراد پادگان مهاباد را خلع سلاح نمودند و پس از سازماندهی، با لشكری كاملا مسلح كه تعدادشان بیست هزار تن یا حتی بیشتر عنوان شده، جهت برگزاری میتینگ حزبی راه نقده را در پیش گرفتند! نقده ایی كه تنها 12درصد آنرا كردها تشكیل میدادند. حال چرا نقده محل برگزاری میتینگ انتخاب شده بود، سوالی مهم و تعیین كننده است. آنها در راستای تحقق استقلال كردها عمل می كردند اما جغرافیایی كه مد نظرشان بود رویایی و تخیلی بنظر میرسید. بدینگونه كه آنان همانند شیخ عبیدالله و سیمیتقو و ... دچار ((اشتباه شدید استراتژیك)) شده بودند و بدون عبرت گرفتن از گذشته، بازهم با روشی مسلحانه و زورگویانه و تجاوزگرانه ادعاهای كذایی ارضی خود را بر غرب آذربایجان عنوان نموده بودند لذا به گفته "چمران" ((نقده دروازه آذربایجان است و برای وصول به اشنویه، جلدیان و پیرانشهر حیاتی است و برای نفوذ به آذربایجان، سیطره بر نقده ضروری بود.)) (3) با این اوصاف دلیل حمله به نقده مشخص میشود.
در جریان ورود اكراد مسلح به نقده، توركها كه به نیات پلید و روحیات طمع كارانه اكراد افراطی آگاه بودند جهت جلوگیری از ایجاد حساسیت و تنش و خونریزی سعی در متقاعد ساختن سران حزب جهت برگزاری میتینگ در نقطه ایی دیگر می نمایند. "ابریشمی" در كتاب "مساله كرد در خاورمیانه" می نویسد: ((برخی از آدمهای محترم و روحانیون ترك آمدند پا در میانی كردند، با دفتر حزب تماس گرفتند (بعدها بلوریان مطلب را تایید میكند) بلكه این مراسم مسلحانه برگزار نشود. كما اینكه بلوریان تایید می كند و می نویسد: تركهای نقده نامه ایی به حزب می نویسند و می گویند تركهای نقده از این اقدام شما ناراضی اند و نمی خواهند شما به صورت مسلحانه اقدام به برگزاری مراسم بكنید و پیشنهاد می كنند كه این مراسم در كنار شهر برگزار شود.)) (4)
 اما این اقدام مردم شهر بی فایده بود و حتی "قاسملو" و "ملا صلاح" (روحانی وقت اكراد سولدوز) در تماس با ریش سفیدان شهر، تخلیه و تسلیم شهر را خواستار می شوند! كه البته با پاسخهای قاطع و شجاعانه ریش سفیدان شهر مواجه می شوند. بهرروی كردها وارد نقده شده و در استادیوم ورزشی شهر جمع میگردند. در این هنگام با شلیك گلوله ایی، كردهای تا دندان مسلح به خیابانهای شهر ریخته و شروع به شلیك بطرف مردم بیگناه تورک و كشتار آنان مینمایند. مردم بی دفاع ولی غیرتمند و جسور نقده بجای فرار و تسلیم شهر به لشكر یاغیان كرد، با معدود اسلحه هایی كه در اختیار داشتند از خود و خانواده و ناموس شخصی و ملی شان و وطن خود دفاع می كنند گفته میشود شمار سلاح های تورکها تنها 400 یا 500 قبضه اسلحه کمری یا سبک جنگی بود و اکراد با لشکری 20هزار نفری با تمامی ادوات جنگی اعم از تانگ، توپ، مسلسل و ... به نقده هجوم آورده بودند. مردم شهر بوسیله حدود 400 قبضه اسلحه سبک و در اختیار گرفتن "قالا باشی" (تپه ایی در وسط شهر) و بام ساختمانهای خیابان امام بر شهر مسلط میشوند و تعداد كثیری از یاغیان كرد كشته میشوند و عده زیادی از اکراد نیز بنا بر سنت اجدادشان متواری میشوند. اما كثرت اكراد مسلح و قلت سلاح در بین تركها باعث میشود كه تعداد زیادی از زنان و كودكان و مردم بیگناه و مظلوم نقده قربانی آرزوهای تخیلی اكراد افراطی شده و در خون خود بغلطند. بهمین جهت پس از 3 روز از شروع جنگ، "حجت الاسلام حسنی" (امام جمعه وقت اورمیه) پس از دادن یك اطلاعیه رادیویی و دعوت از مردم جهت دفع فتنه اكراد، بهمراه نیروهای مردمی از اورمیه وارد نقده میشوند و پس از 4 روز جنگ خونین و كشته شدن تعداد زیادی از مردم و نیز اكراد متجاوز، اكراد بازهم بنا بر سنت دیرینه شان فراری شده و سپاه عظیم آنها با شكست مفتضحانه و حقیرانه خود برای چندی متلاشی میشود. 
عكسي ازنجات دهندگان سولدوز
 در خصوص جنایات اسفناك دموكراتها در آن یك هفته "حسنی" میگوید: ((فردای آنروز ظهر بود كه من از دو خانه دیدن كردم كه در یكی از آنها یازده نفر را سر بریده بودند كه از دیدن آنها خیلی نارحت شدم. مثلا سر دخترك 3 ساله ایی را بریده بودند و با سه سیخ به سینه مادر 23 ساله اش چسبانده بودند. پیرمرد و پیرزن هم بین آنها بود. 22 نفر دیگر را هم در جایی دیگر با طناب اعدام كرده بودند. در خانه ایی دیگر جوانی را با تبر قطعه – قطعه كرده بودند. عاملین این جنایتها كسانی بودند كه ادعای دموكرات بودن داشتند.)) (5)
 بهر حال اكراد افراطی اینبار نیز اشتباه بزرگی را مرتكب شدند. آنان با قتل عام و كشتار مردم بی دفاع تفكرات و ایده های شوم خود را بیش از پیش نمایانتر ساختند. جنگ نقده با مقاومت دلیرانه اهالی شهر و نیروهای كمكی، باتلاقی شد برای اكرادی كه در اصل تمامیت ارضی ایران و قسمتهای غربی آذربایجان را مورد هدف قرار داده بودند، هرچند كه دفع این فتنه برای مردم دلاور خطه سولدوز هزینه ها و تلفات سنگینی را در بر داشت.
 حادثه دوم در نقده زمانی رخ داد كه جوانمردان اهل نقده به فرماندهی شهید گرانقدر "سید جعفر طاهری" (فرمانده وقت جوانمردان نقده) جهت دفاع و حفاظت از پادگان جلدیان(در 15 کیلومتری جاده نقده به خانا «پیرانشهر») در برابر تهاجم و غارت اكراد مامور حفاظت از آنجا شده بودند. گروه 18 نفره از این سربازان دلیر آذربایجان در یكی از روزها كه از جلدیان به نقده بازمیگشتند، در حوالی روستای كردنشین"قارنا" مورد حمله غیر منتظره اكراد واقع شدند و اكراد همه آنها را قتل عام و شهید كردند تنها یكنفر از آنان بنام (خ.پ) زخمی شده و خود را به نقده رسانید و مردم شهر را از جنایت صورت گرفته مطلع نمود. گروههایی از مردم شهر به محل فاجعه عزیمت كردند و با دیدن اجساد جوانان صادق و پاك خود كه گناهی جز دفاع از خاك مقدس وطن نداشتند، به عاملان این جنایت حمله نموده و آنها را به سزای عمل خود رساندند. متاسفانه مساله قارنا از جانب اكراد افراطی بصورتی تحریف شده و یكطرفه بیان میشود، یعنی آنان فقط قسمت دوم این فاجعه یعنی حمله گروههای از مردم به قارنا را مورد توجه قرار میدهند و قسمت اول و اصلی چنین فاجعه ایی یعنی به شهادت رساندن 17 تن از جوانان رشید نقده بوسیله اكراد را كه دلیل حمله مردم به قارنا بود را اصلا بزبان نمی آورند! البته در مساله قارنا باید خیلی از مسائل را در نظر داشت، مخصوصا اینكه مگر نه این بود كه ناامنی و كشتار جاری در منطقه حاصل تلاشهای اكراد جهت استقلال كردها و تجزیه آذربایجان و ضمیمه نمودن اراضی غربی آن بخاك تخیلی كردها بود و مردم تورك نیز همیشه در این جریانات در حالت و موضعی دفاعی قرار داشتند و طبیعتا در مقابل متجاوز، از خانه و كاشانه و سرزمین آبا و اجدادی و ناموس خود دفاع میكردند؟
بهرصورت حمله به نقده و اشتباه صورت گرفته توسط اكثریت قریب به اتفاق رهبران سیاسی كردها مورد پذیرش میباشد. ((بعدها"عبدالله حسن زاده" دبیركل وقت حزب دموكرات در جلد اول كتاب "نیم قرن مبارزه" بیان میكند كه در فاجعه نقده، رهبران حزب سهل انگاری كردند و در دام خطرناكی افتادند.)) (6)
 اما پس از سركوب فتنه اكراد در نقده، آندسته از اكراد ساكن نقده كه فراری شده بودند به شهر بازمیگردند. مردم نقده آنان را پذیرفته و چشم خود را به خیانتها، كشتارها و غارتهای صورت گرفته می بندند!!! و سیاستی كه متضمن امنیت منطقه باشد را اتخاذ میكنند. هرچند كه كردها هیچگاه چنین سیاستی را در شهرهای دیگر همانند "خانا" (پیرانشهر فعلی) پیشه خود نكردند بگونه ایی كه خیل عظیمی از توركهای ساكن آنجا كه اموالشان بوسیله اكراد غارت شده بود و جانشان نیز در معرض خطر بود به شهرهای دیگر مهاجرت اجباری نمودند ولی آنان هیچگاه اجازه بازگشت به شهر و دیار خود را نیافتند و تركیب جمعیتی خانا تغییر بزرگ و كاملا محسوسی نمود و شمار اكراد آن شهر فزونی یافت.
 پس از جنگ نقده و جریانات شهرهای كردنشین استان كردستان كه البته در حوصله این مقال نمی گنجد، و با توجه به شروع جنگ 8 ساله ایران - عراق و تشكیل قرارگاه حمزه سیدالشهداء كه بوسیله جوانان آذربایجانی تشكیل شده بود و متعاقب آن درگیریهای شدید بین نیروهای دموکرات و کومله ((در سال 1360 پایگاههای اصلی حزب دموكرات به خاك عراق منتقل شد.)) (7) ولی این به معنای دفع كامل فتنه اكراد نبود، چراكه آنان تا سالهای پایانی جنگ، بصورت مسلحانه در منطقه غرب آذربایجان حاضر بودند و در این مدت علاوه بر راهزنی و غارت روستاها و به اسارت گرفتن مردم عادی، ترور افسران و حتی سربازان ژاندارمری و سپاهی با شدت فراوانی در جریان بود كه شاید فاجعه قتل عام تمامی سربازان ژاندارمری و سپاهیان مستقر در سه راهی "دَرَله"(دارلك) و مثله نمودن ایشان در تاریخ 22 اردیبهشت 1360 معروفترین آنها باشد كه "شهید امینی" نیز در این كشتار وحشیانه بهمراه دیگر جوانان غیرتمند آذربایجان بشهادت رسیدند. حال معلوم نبود كه آنان دنبال چه بودند، اگر با حكومت جمهوری اسلامی مشكل داشتند پس چرا مردم ترك غرب آذربایجان را ناجوانمردانه قتل و غارت میكردند و مشكلات سیاسی خود را به این مردم مظلوم تعمیم میدادند؟ كما اینكه آنان با وحشیگریها و سیاستهای ضد بشری خود علاوه بر ایجاد ناامنی شدید در منطقه، فرصتهای سرمایه گذاری بخش دولتی را در منطقه گرفتند (یا حداقل بهانه دست دولت دادند) و نیز باعث فراری شدن سرمایه داران و كوچ اجباری تعداد كثیری از اهالی غرب آذربایجان گردیدند كه خود بحث درازی دارد.
 درسهایی که باید از جنگ نقده آموخت:
 اولا: جنگ نقده ما را در شناختن نیات و اهداف و ماهیت واقعی اکراد افراطی کمک میکند. چه کودکان و زنان و مردانی بی دفاع و بیگناه که قربانی آرزوهای خیالی و تجاوزگرانه اکراد شده اند. شایان ذکر است در آن مقطع زمانی تمامی جنایات در زمان رهبری قاسملو صورت گرفته اند.
 ثانیا : اگر امروز مردم دلاور و غیرتمند نقده که میتوان آنها را ((سمبل استقامت و غیرت)) آذربایجان دانست، در مقابل اکراد آگاهانه و قاطعانه ایستاده اند، دلیلش اینست که در جنگ با اکراد این خود مردم بودند که با تشکیل هسته های مقاومت، منطقه را و به عبارتی صحیحتر آذربایجان را نجات دادند و منتظر نیروهای تهران که یا بیایند یا نیایند نشدند. و امروز نیز این خود مردم هستند که جدای از سیاستهای حاکمیت، در برابر متجاوزان کرد و ادعاهای واهی آنها ایستاده اند و اکراد در سولدوز کاری نمیتوانند بکنند.
 ثالثا: در جنگ نقده تنها اشتباهی که باز از روحیه بیش از حد مهربان و یا به عبارتی بهتر مهربانی های بی مورد ما سرچشمه میگیرد اینست که پس از جنگ نقده اکراد ساکن نقده به شهرهایی نظیر مهاباد و... فرار کردند، اینها کسانی بودند که حزب دموکرات کردستان را در رسیدن به نیاتش در نقده یاری داده بودند و در کشتارها و غارتها فعالیت اساسی داشتند، ولی مردم سولدوز پس از چند ماه از جنگ آنها را به شهر بازگرداندند!!! و چشم خود را بر خیانت ها و جنایتهای آنها بستند و این اشتباهی بزرگ و سئوال برانگیز بود.

متاسفانه از اين حوادث نه مردم ترك آذربايجان و نه مسئولين انقلاب درس هاي لازم را نگرفتند و اكراد با استفاده از مهرباني اهالي و غفلت مسئولين با پول هاي كثيف ناشي از انواع قاچاق به خريد زمين ، باغ و مناطق مسكوني پرداخته و با كمك هاي تشكيلات اقليم كردستان عراق هجوم گله وار و مهاجرت كاملا سازمان يافته به مناطق آذربايجان غربي را با جديت پيگير هستند. اگر غفلت مسئولين و خواب اهالي بيش از اين ادامه پيدا كند بايستي منتظر فجايع بعدي باشيم .
اورمولو تايماز- قسمت پاياني
براي نتيجه گيري بهتر  در ادامه اين مبحث مطالعه سلسله مقالات آن مولود شوم (پ.ك.ك و پژاك) به قلم ناچيزانه اينجانب در همين وبلاگ  را توصيه مي كنم
  •  

پيشينه مسئله كرد و آذربايجان از صفويه تا حال- غائله سيميتقو(2)

با مسدود شدن وبلاگ اورمو آزه ربايجانين قلبيدير در بلاگفا يكي از سلسله مقالاتي كه اهميت عمده اي داشته و از دسترس خوانندگان خارج شد "پيشينه مسئله كرد و آذربايجان از صفويه تا حال "مي باشد كه براي حفظ در اينترنت به اميد اينكه مورد توجه تاريخ پژوهان و علاقمندان به مباحث تاريخ معاصر قرار بگيرد يك بار ديگر منتشر مي شود.
ادامه قسمت چهارم...

حال عمر خان پس از 32روز اقامت در اروميه ارابه ها تهيه نموده و اسباب و اثاثيه كافي و طلاجات و هر آنچه زير شكنجه از اهالي به يغما برده را با ده هزار ليره عثماني برداشته و به طرف چهريق حركت مي كند.
از فجايع ديگر اجاره دادن مردم توسط سيميتقو است ريال به نحوي كه يكي از متمولين را مثلاً به يكي از بيگ زادگان كرد به 300تومن اجاره داده و پول را نقدا گرفته و سند ميدهد ، اوهم آمده علاوه برسيصد تومن ،  200تومن هم بابت منفعت از آن شخص طلب مي كند !!!
فاجعه كشتار اسيران ژاندارم توسط سيميتقو:
والي بيحال و عافيت طلب تبريز(حاج مخبرالسلطنه)، به  ماژور(سرگرد) ملك زاده دستور ميدهد گردان 14 ژاندارم را از راه بندر دانالو به مهاباد (سويوق بلاغ) برده و به دفع شر سيميتقو بپردازد. ملك زاده اعزام چنين نيروي ضعيفي را بسيار خطرناك دانسته و اعتراض ميكند. استدلال وي كارساز نمي افتد . سيميتقو وقتي از اعزام نيروبه پادگان مهاباد مطلع ميشود با قشون كافي به سرعت حركت كرده  و بعد از شكست نيروهاي دولتي اسيران را در يك اقدام بيسابقه شخصا با آتش مسلسل اعدام ميكند. اين واقعه در ساعت 30/14 روز 13مهر 1300شمسي اتفاق مي افتد و تنها 4نفر زنده مي مانند. اسامي بازماندگان به شرح زير است :
هاشم امين (ستوان دوم)، محمد مظهري (ستوان دوم)،اسكندر محال بيگي(ستوان)، مهدي نورايي(ستوان) اينان زخمي شده و از زير شهدا شبانه برخاسته و خود را به قوشاچاي ميرسانند. سرگرد ملك زاده و سلطان محمد آلپ هم در مقابل فديه بعدا آزاد ميشوند. ازجمله شهداي اين واقعه يكي هم اسدخان تبريزي بوده كه يك چشمش را هم قبلا در جنگ با اكراد ازدست داده بود. بدينسان صدها فرزند آذربايجان در اثر بي لياقتي و بي مبالاتي والي تبريز جان خود را از دست ميدهند. از وقايع قابل ذكر اين روز كشته شدن تعداد زيادي از مردم مهاباد بخصوص اكرادي كه در مهاباد زندگي ميكردند قابل ذكر مي باشد. بعد از قتل عام اول سويوق بلغ به شرحي كه در سلسله مقالات قتل عام در آذربايجان را فراموش نكنيم توسط روس ها و قتل عام دوم توسط سيميتقو اكثريت اهالي مهاباد را كرد ها تشكيل ميدادند ، ولي تا انقلاب بهمن 57نيز تعداد زيادي خانواده هاي ترك در اين شهر زندگي ميكردند كه در اثر تهديدات و قتل و غارت اكرد در اول انقلاب اكثر اين خانوادها همراه با خانواده هاي ترك شهرهاي خانا و اشنويه و جلديان مجبور به جلاي از وطن شدند.
 جنگ اول شكر يازي:
امير ارشد قره جه داغي با قواي خود مشتمل بر 3000نفر از شرفخانه همراه 1500ژاندارم و قواي تحت فرماندهي سردار ماكو در 28 آذر سال 1300شمسي در اطراف قريه شكر يازي سلماس با اشرار برخورد پيدا كرده و سواران سيميتقو طي جنگ سختي كه در ميگيرد تاب نياورده و فرار ميكنند. خبر اين پيروزي در اروميه موجب جشن و سرور مي شود. در اين ميان سردار قره داغي از پشت و توسط يكي از قره داغي ها كه گويا با وي بد بوده شهيد ميشود . لشگر بي سردار در نبود فرمانده خود شكست خورده و به زحمت بقيه لشگريان خود را به خوي ميرسانند.
سيميتقو و بيگانگان :
شيخ طه و سيميتقو از سال 1919 ميلادي چندين بار با ويلسن فرستاده انگليس ها ملاقات كرده و اسلحه و پول از وي گرفته بود . در سال 1921 نيز از سايكس كمك ميگرفت . همچنين سيميتقو از مصطفي پاشا فرستاده باشگاه كرد هاي تركيه نيز اسلحه و مهمات تهيه مي كرد. در مقابل قول داده بود تا وان ، تيبليس ، سيواس ، حكاري و ارزروم را از وجود ترك هي طرفدار آتا ترك پاك كند. همچنين قول حمله به ترك ها را در رواندوز به انگليس ها داده بود.
سيميتقو فرستادگاني نيز حهت تماس با روس ها (در اين موقع بلشويك ها مصدر امور بودند) به باكوفرستاده بود ، ولي گويا روس ها مايل بودند به رضا ميرپنج كه مدارج ترقي را طي ميكرد كمك كنند.
جنگ قوشاچاي (آوريل 1922)
خالو قربان كرد كه به نهضت جنگل خيانت كرده (خيانت و عدم صداقت در عهد و پيمان يكي از مشخصه هاي كرد ها است)و شخصا سر ميرزا كوچك خان را از تن جدا كرده به همراه 500كرد ديگر در بنيه  سپاه ژنرال شيباني در مياندوآب (قوشاچاي)متمركز ميشوند.  هجوم به مهاباد شروع ميشود افرادخالو قربان به وي خيانت مي كنند و فراري ميشوند و خالو قربان نيز كشته ميشود. رضا مير پنج نمي تواند عشاير كرد را با خود همراه كرده و جنگ با سيميتقو را ادامه دهد. از اين پيروزيهاي آسان كه در اثر بي لياقتي قشون سردار سپه (رضا خان ) حاصل ميشود غرور خاصي سرتاپاي سيميتقو را در بر ميگيرد. و اين غرور باعث ميشود سيميتقو بزرگترين اشتباه خود را بكند . در ژوئن 1922سيمكو در شمدينان با حيدر بيگ والي موصل ديدار ميكند. از چند و چون مذاكرات كسي اطلاعي ندارد ولي اين مذاكرات باعث بد گماني انگليس ها به سيميتقو  ميشود.
جنگ دوم شكريازي:
ژنرال جهانباني با يك تيپ زبده و گرداني متشكل از داوطلبان ارمني به فرماندهي سرهنگ روس بگ زورابف در مجموع 8000سرباز در 23ژوئيه از سلماس و استقامت شكريازي به چهريق حمله ميكنند. پياده كرد چهار بار حمله ميكند ولي هر بار شكست ميخورد. سواره نظام كردها هم با دادن تلفات سنگين عقب مينشيند. سيميتقو عليرغم داشتن 10000نيرو شكست مي خورد. ناچار به ساري داش پناه ميبرد ، اكنون 1000نفر بيشتر ندارد. از آنجا نيز به تركيه فرار ميكند. در آنجا نيز به كمين سواران ترك خورده و زن ، پسر و برادرش كشته ميشوند. در اكتبر 1922 سيميتقو خودش را به اربيل در عراق ميرساند. يك پسر 6ساله اش هم اسير شده بود. اربابان انگليسي در آنجا به وي پناه ميدهند ولي آن ارج و قرب سابق را ندارد.
بعد از يكسال ناگهان غيب ميشود و دوباره سر از ايران در مي آورد. در 1925سيميتقو به حضور رضا خان كه حالا شاه شده ميرسد و ابراز بندگي مادام العمر ميكند.
از جريان ملاقات سيميتقو  افسانه اي ساخته اند كه گويا رضا خان در دشت سلماس در راه سفر بازگشت از اروميه با عده كم به حالت غافلگيري در تير رس سيميتقو بوده ولي از هيبت او سردار كرد نتوانسته وي را به قتل برساند. ولي اين حكايت چندان واقعي به نظر نمي رسد زيرا برابر برخي اظهارات ارتشي ها رضا خان از تبريز به خوي و سلماس آمده و يك شب را مانده و پس از ملاقات با سيميتقو به تبريز برگشتهو علتي نداشته كه سيميتقو در بازگشت رضا شاه را نكشد و يك اشتباه را دوبار تكرار كند، همينطور رضا خان نيز نمي توانسته يك اشتباه به اين بزرگي را دوبار تكرار كند و از راه جداگانه اي ميبايست برميگشته است.
داستان كشته شدن سيميتقو
نعش اسماعيل آقا سميتقو
 بعد از جنگ دوم شكريازي سيميتقو حكم آدم بي خانمان و خانه بدوش را پيدا ميكند . بعد از دو سال اجازه ميگيرد دوباره به ايران برگردد. (سال 1303)در 1305 بعد از شورش سربازان در پادگان سلماس و كشته شدن سرهنگ يوسف خان دوباره طغيان كرده و به سلماس حمله مي كند ولي سربازان طي جنگ سختي اورا فراري ميدهند. رسم كردها است كه سخت حمله مي كنند ولي وقتي ديدند مقاومت جانانه است هميشه فرار را برقرار ترجيح ميدهند. سيميتقو بعد از اين تاريخ دايما فراي بود و در 30تير 1309طبق نقشه سرهنگ صادق خان نوروزي در اشنويه به قتل رسيد . در اين جريان پسرش خسرو نيز زخمي ميشود. عمرخان نيز زنداني و پس از شهريور 20آزاد ميشود.
اورمولو تايماز-  اسفند 88
پايان قسمت پنجم


پيشينه مسئله كرد و آذربايجان از صفويه تا حال- غائله سيميتقو(1)

با مسدود شدن وبلاگ اورمو آزه ربايجانين قلبيدير در بلاگفا يكي از سلسله مقالاتي كه اهميت عمده اي داشته و از دسترس خوانندگان خارج شد "پيشينه مسئله كرد و آذربايجان از صفويه تا حال "مي باشد كه براي حفظ در اينترنت به اميد اينكه مورد توجه تاريخ پژوهان و علاقمندان به مباحث تاريخ معاصر قرار بگيرد يك بار ديگر منتشر مي شود.
ايل شيكاك همانطور كه در مقدمه ذكر شد از اكراد بومي سوريه و شهر حلب بودند كه از زمان سلطان طهماسب صفوي وارد خاك آذربايجان شدند و از همان بدو ورود مكراراً باعث زحمت و كشت و كشتار و قتل و غارت در حدود غربي ايران شدند. (به شرحي كه رفت). بعد از مرگ محمد آقا رياست ايل بدست جعفر آقا برادر بزرگتر اسماعيل رسيد. نيكلاي دوم تزار روسيه جعفر آقا را به همراه عبدالرزاق خان و سيد طه شمدينان براي تحبيب و تحريك به روسيه دعوت كرد(1906) پس از اين واقعه حاكم تبريز از عاقبت كار نگران و سال بعد پس از مراجعت وي به ايران در يك طوطئه وي و دونفر همراهش را در تبريز به قتل رساند(1907) اين كار كينه بزرگي در اسماعيل آقا ايجاد كرد. او در جنگ هاي مشروطه با سردار ماكو متحد شد و در جنگ سكمن آباد در خوي ، موجب شكست مجاهدان از سردار ماكو گرديد. در اين ميان با كاپيتان ديكسن وابسته نظامي بريتانيا در وان روابط نزديكي داشت. سيميتقو در 25اسفند 1296مارشيمون رهبر جيلوها را ترور كرد كه به قتل عام مردم كهنه شهر ، سلماس و اروميه منجر شد. خود نيز در اثر حمله جيلوها به عثماني فرار كرد. در 22فروردين 1297 به قتل و غارت ارامنه وان دست زد. در سال 1909 دكتر پاكارد رييس نمايندگي آمريكا در ايران شروع به دادن پول و تجهيز اكراد نمود. در كتاب اروميه در محاربه عالم سوز ص 36 ميخوانيم : امروز يك صاحب منصب افغاني به نام شير بهادر از طرف انگليس ها از موصل وارد ارومي شد. از قراري كه معلوم شد مشاراليه براي مذاكره با اكراد ماموريت مخصوص دارد. در ص 252 همان كتاب : دكتر پاكارد به اكراد ايران و عثماني هرهفته 4قران براي هر نفر حساب كرده و مال دو هفته را يك جا ميدهد. آنها هم فورا اسلحه خودشان را تكميل مي كنند . اين مسئله باعث گرديد در مدت كمي تا 1500نفر كرد مسلح در شهر حاضر گردد. همين مورد در كتاب رحمت الله توفيق نيز عينا تكرار ميشود.  در رمضان همان سال اكراد در قريه قره حسنلو باعث كشتار و غارت ميشوند.

شروع در گيريها:
بعد از غائله ارامنه و جيلو هاي وان به شرحي كه در سلسله مقالات قتل عام در آذربايجان را فراموش نكنيم به صورت كاملا خلاصه بررسي كرديم قشون اتحاد اسلام عثماني قصد مراجعت نمودند و اسلحه و مهمات خود را جهت تهيه اسباب بازگشت براي فروش به اهالي اروميه تقديم نمودند ولي اسفا و شگفتا كه اين مردم بي حال و نادان از خريد آن استنكاف و اكراد همه اسلحه را خريده و زرادخانه خود را تكميل كردند. مردمي كه آنهمه تعديات و سختي را ديده بودند با چه حساب بي حسابي چنين عمل ميكنند؟! از مخيله من خارج است. به هرحال دكتر پاكارد كه همراه مسيحيان از شهر فرار كرده بود دوباره برگشته و عمليات خود را از سر ميگيرد. از اينجا منازعات اهالي و اكراد به صورت عريانتر شروع ميشود. ضياءالدوله(والي اورميه) نقشه ربودن خود را توسط كردهاعقيم و اكراد را منهزم ميكند. اكراد با دادن كشته هايي از شهر بيرون ميشوند. دكتر پاكارد را هم از شهر اخراج مي كنند.
طاهر بيگ از روساي شيكاك بندر گلمانخانه را اشغال و غارت ميكند ولي ضياءالدوله با درايت به تحكيم حصار شهر ميپردازد. در اين بين يك كار عجيب از طرف سپهدار والي تبريز سر ميزند ، ضياءالدوله را بركنار و سردار فاتح را جانشين او كرده و به خيال خود جهت تحميق سيميتقو وي را ملقب به سردار نصرت كرده و يك شمشير مرصع و مقدار كافي پول مي دهد!!! اين چه مخيله خام و چه اقدامات محير العقول است(؟) ، من نميدانم ! اين همه حماقت و اين همه بي درايتي در ميان اهالي و سران مملكت چگونه قابل توجيه است باز هم نميدانم (!!؟؟)
خروج ضياءالدوله و ورود سيميتقو:
سردار فاتح!!! به معيت كنسول انگليس با يكصد سوار قره داغي از راه شرفخانه وارد بندر گلمانخانا ميشود و اسماعيل آقا كه به مقصود خود رسيده به استقبال والي آمده و همراه او با سلام و صلوات وارد شهر ميشود!!!(ببينيد چه كسي را از والي گري شهر خلع و چه كساني به مصدر امور ميرسند! اگر انسان از غصه بميرد جاي سرزنش نيست! واي برما كه چنين سراني داريم !!!)بدينوسيله راه كردها به شهر باز ميشود. سيميتقو به جسارت خود افزوده و حاكم جديد فقط به تماشا مي پردازد. پس از افزايش تعديات به شهر و روستا ها سيميتقو به سردار فاتح پيام مي دهد كه شهر را ترك نمايد. سردار فاتح (عجب نام برازنده اي!!!)از شهر خارج و ميرزا علي اكبرخان امورات را بدست ميگيرد. سيميتقو نيز با سواران خود به شهر حمله كرده و حاكم جديد را زنداني ميكند.
جنگ گلمانخانا:
اسد آقا خان از افسران قزاق كه خود تبريزي بود ، گلمانخانا را مستحكم كرده و به اميد تبريز در برابر عمر خان شيكاك كه با توپ و مسلسل به آنجا حمله ميكند مقاومت جانانه اي انجام ميدهد. متاسفانه برج ها ي مقاومت كه از اروميه تا گلمانخانا ساخته شده بود يكي يكي به تصرف اكراد در مي آيد و كشتي هاي مهمات كه از تبريز آمده اند جرات نزديك شدن به ساحل را نمي يابند و به شرفخانا بر مي گردند. اسد خان از مقاومت عاجز شده و به ناچار پياده از راه انزل به كاظيم خان پناهنده ميشود. و از آنجا به تبريز ميرود . و به اين ترتيب گلمانخانا بدست اكراد مي افتد و راه تبريز بسته ميشود.
فاجعه باغ قيصر خانم:
بعد از تصرف اورميه ، ارشد الملك از جانب سيميتقو زمام حكومت را بدست ميگيرد اين كرد شقي ظلم و تعدي را از حد ميگذارد برخي اشخاص تظلم به درگاه عمر خان شيكاك  ميبرند كه عمو ي سيميتقو است. عمر خان با نماينده اسماعيل آقا وارد شهر ميشود و چنين شايع ميشود كه ميخواهد به درد اهالي برسد. وي در باغ حسين خان افشار معروف به قيصر خانيم (محل فعلي مركز بهداشت و خانه هاي مجاور در خيابان كاشاني)نشسته و در شهر جار ميزند تا علما و تجار و كسبه در باغ مزبور جمع شوند تا به شكايات رسيدگي شود . در زير اين واقعه عجيب ، تعسر آور و آموزنده را از قلم ميرزا ابوالقاسم امين الشرع خويي از كتاب مجموعه مجلدات میراث اسلامی، به کوشش رسول جعفریان، جلد دهم مي خوانيم :
... اگر چه جماعت ارمنی و نصرانی بعد از استیلا و دست یافتن بر اسلام بر احدی رحم ناکرده و آنچه را که می توانستند از قتل نفوس خصوصا در اطراف و دهات اورمیه و نهب اموال و اسیری اعراض فرو گذاری نکرده، با همه این ها شکنجه و عذابی [152 ب] و ستم و ظلمی که از کسان اسماعیل آقا بر این جماعت بقیه السلف وارد آمده عشرعشیر آن از مسیحی ها و نصرانی ها به ظهور رسانیده و به جهت اینکه جماعت نصاری اگر چه از قتل نفوس و غارت اموال مضایقه نمی کردند لیکن اقلا شکنجه و عذابی هم نداشتند، بر خلاف اکراد وحشی که در شکنجه و عذاب کردن و مردم را سرازیر آویختن و انواع نکال و تعذیب ابدا کوتاهی ننمودند. بعضی ها را از خایه ها آویختند و برخی را از پاها می آویختند. چنانچه خود این بنده از یک نفر از نجبای افشار شنیدم می گفت: شخصی از خود ایشان که وی را آقازاده می گفتند و از آقایان دموکرات معروف است، اسماعیل آقا وی را به حکومت اورمیه منتخب می نماید و وی در جریمه گرفتن ابدا مضایقه نکرده، سهل است که به اسم اعانه هم وجه هنگفتی از اهالی [دریافت] می­کرد و گویا این مساله را برخی از آقایان اورمیه به اسماعیل آقا اطلاع می دهند. اسماعیل آقا وی را در مقام مؤاخذه کشیده آن ناپاک، بیچاره اهالی را به تهمت های غیر واقعی متهم کرده و به مشارالیه ذهنی می نماید که فعلا چندین هزار تفنگ در اورمیه است و خود منتظر هستند که قشون دولت از جانب ساوجبلاغ [مهاباد] خواهد آمد آنوقت این ها با دولتیان دست به دست داده و کسان شما را گرفته به دست دولتیان بسپارند.
 
اسماعیل آقا از شنیدن این کلمات تغییر کرده و در فکر مجازات بر می آید آنگاه با عمر آقای بی رحم که رئیس قشون اورمیه بوده دستورالعمل شکنجه و آزار را کما ینبغی با تلفون داده ولی صورا یک نفر فقیه کرد را با دو دسته فرستاده و وی مردم را [153 الف] در مسجد جامع خوانده و نطقی می نماید، مقر بر این که پولی که آقازاده از شما به اسم اعانه گرفته به حکم اسماعیل آقا به شما داده خواهد شد. فردا را همگی در حصار قیصر خانم که در خارج شهر حصار بزرگی است جمع شوید و پول خود را پس بگیرید.
 
بیچاره اهالی کول احمق به گمال{گمان} اینکه اسماعیل آقا رنجبر عدالتی آویخته فردا را قریب هزارو هفتصد نفر در آن حصار رفته، مجتمع می شوند و منتظر بودند که پول خواهیم گرفت. اولا دو روز همان طور گرسنه ایشان را در آن حصار در توقیف نگه داشته بعد از دو روز رئیس قشون هم آمده و روی دیوار ا را کردها با تفنگ­ها احاطه می نماید آنوقت مبالغی زغال آورده در میان حصار، بیست سی جا زغال ریخته و سنبه های تفنگ را مثل سیخ کباب پزی در آتش می گذارند آنگاه این فلک زده ها را اعاذنا الله من امثاله بحق محمد و آله هر دو پاها با هم بسته و از چاه آویخته و به دست و پای ایشان داغ می گذارند که فلانی مثلا باید بیست قبضه تفنگ و سه تیر و پنج تیر و چندین هزار لیره عین باید بدهید.
 بعد از چندین ناله و فریاد و سوز و گداز بیچاره ها بنا می گذارند که هر کسی هر چه داشته از خانه و لانه و مخلفات خانه همه را فروخته این جریمه را بپردازند. در حالتی که کسی مخلفات نمی خرید وانگهی پول در میدان نبوده. باری آن همه تفنگ و پول هنگفت را از اهالی به چه درجه رسوایی و شکنجه می گیرند که پناه می بریم به خداوند رؤوف{رئوف} ودود لذا امثال این امتحانات محفوظ بدارد.
...ادامه دارد....
اورمولو تايماز-پايان قسمت چهارم
اسفند 88

پيشينه مسئله كرد و آذربايجان از صفويه تا حال- ماجراي شيخ عبيدالله

با مسدود شدن وبلاگ اورمو آزه ربايجانين قلبيدير در بلاگفا يكي از سلسله مقالاتي كه اهميت عمده اي داشته و از دسترس خوانندگان خارج شد "پيشينه مسئله كرد و آذربايجان از صفويه تا حال "مي باشد كه براي حفظ در اينترنت به اميد اينكه مورد توجه تاريخ پژوهان و علاقمندان به مباحث تاريخ معاصر قرار بگيرد يك بار ديگر منتشر مي شود.  
 
شيخ عبيدالله پسر شيخ طه از دراويش نقشبنديه، هردو در ميان قبايل كرد از نفوذ كلام عجيبي برخوردار بودند. در عصر  محمد شاه قاجار براي جلب كردها و جلوگيري از عمليات آنها 5قريه از قراء محال مرگور را به تيول شيخ طه دادند و همه ساله نيز به وي هدايا و مواجبي داده شد. شيخ عبيدالله پسر طه در روستاي نوچه سكونت داشت و به آساني به ايران رفت و آمد مي نمود. در جنگ با روس متحد عثماني شد و عثماني به وي مقدار زيادي سلاح داد. همين امر باعث شد به فكر سلطنت ايران و توران بيفتد.
در كتاب كرد و كردستان هدف طغيان وي را كه پس از انقلاب تركيه جوان روي داد تحصيل استقلال براي كردستان ذكر شده است. كار طغيان در مناطق مرزي بدرازا كشيد و سرانجام با اتحاد ايران و عثماني كردها ناگزير به خروج از ايران و برگشت به عثماني شدند . در اين طغيان اورميه،  بناب ، مراغه و حتي تبريز به خطر افتادند. شيخ عبيدالله ابتدا به فلسطين و سپس به مكه تبعيد شد. اين طغيان براي آذربايجان گران تمام شد زيرا جعفر آغا شكاك برادر اسماعيل سميتقو در جريان اين طغيان كشته شد و سميتقو اين واقعه را هميشه علت طغيان خود ذكر ميكرد.
شيوخ سمديان يا شمدينان مدعي نسب از شيخ عبدالقادر گيلاني (1166-1078هجري)بنيانگذار طريقت قادري بودند. حاج مخبرالسلطنه هدايت يكي از علل طغيان عبيدالله را تحريك سلطان عبدالحميد ميداند. بي كفايتي احمد ميرزا كشيكچي باشي حاكم سويوق بلاغ نيز باعث بالاگرفتن كار وي شد. اعلان جهاد عبيدالله با ساختن يك داستان عجيب شروع شد . وي اعلان كرد كه پدرش را در خواب ديده و وي دستور داده ريشه رافضي ها را از بيخ و بن بردارد. وي نيز خون و مال شيعه را بر كرد مباح كرد. اكنون نيز كردها مثلي دارند كه مال عجم حلاله . مهاجمان ابتدا سويوق بلاغ و سپس قوشاچاي را عليرغم مقاومت مردانه مردم تصرف مي كنند. روز 26 شوال 1297ه.ق در قوشاچاي(مياندوآب) 800ترك ، 200ارمني و 50يهودي قتل عام ميشوند. بعد از غارت و قتل ملك كندي (ملكان ) به بناب حمله ور ميشوند. اهالي با راهنمايي ملا علي نامي كه بعدا لقب سيف العلما ميگيرد، مقاومت جانانه اي انجام ميدهند و به اين ترتيب شهر از شر اشرار در امان مي ماند. در اين بين شاهسون به سويوق بلاغ حمله كرده و آنجا را باز پس مي گيرند.
حمله به اورميه
17 ذيقعده 1297ه.ق محمد سعيد از خلفاي شيخ عبيدالله با 4000 سوار به شهر هجوم مي آورد. اقبال السلطنه در قريه بدلبو جلوي اورا ميگيرد و تعدادي از طرفين هلاك ميشوند. اما توپ هاي اردوي اروميه به دست كردها مي افتد. در اين بين 6ده ارمني را قتل عام مي كند. جنگ بيرون شهر ادامه داشته كه يكي از روساي عشاير بلادفاع بودن شهر را به عبيدالله اطلاع ميدهد. شيخ با 12000نفر به شهر از طرف روستاي سير حمله ميكند. بزرگان شهر به لطايف الحيل دو روز وي را بيرون شهر مشغول مي كنند تا اقبال الدوله خود را به شهر مي رساند. اقبال الدوله طي پيامي به شيخ مي گويد: مردم اينجا شيران بيشه نبرد و جانستان ميدان ستيزند و نمي شود با آنها شوخي كرد ... به او بگوييد كه عنقارا بلند است آشيانه ...در تاريخ ذكر شده كه شيخ در شب 18 ذيقعده 1297با 30000نفر به محاصره شهر پرداخته و هجوم را آغاز مي كند. روز بعد هنگام سپيده دم ديدن انبوه كشته هاي مهاجمان روحيه مردم را صد چندان مي كند. در اين جنگ حتي زنان نيز به همراه مردان از شهر به دفاع بر خواستند. روزهاي بعد اكراد با تهوري عجيب جنگ دوم را شروع و موفق شدند از سمت فوج خوي راه نفوذ پيدا كنند اما مدافعان علي گويان با شجاعتي غير قابل باور حمله كرده و 2500نفر از اكراد را بي جان مي كنند. روز 21ذيقعده شيخ براي سومين بار دست به حمله ميزند. امروز نيز مدافعان پروز ميشوند. روز 24 ذيقعده بار ديگر شيخ  به شهر هجوم مي آورد ولي عليرغم كشته هاي بسيار از مدافعين از جمله محمد امين بيگ توپچي باشي تا باغ دلگشا (نزديك ميدان ايالت فعلي)پيش مي آيند ولي مدافعين آنان را عقب ميزنند.
بعد از اين شكست ها دوباره شيخ خواب ميبيند و جاي كشته هاي اكراد را بهشت  تعيين كرده رداي سبز مي پوشد و با خواندن ورد و اذكار و دميدن آن به سوي شهر مهاجمان را به حمله تشجيع مي كند و دوباره جنگ شروع ميشود. روز 29ذيقعده سپاه سردار ماكو از سمت شمال و قلعه اسماعيل آغا به كمك اروميه آمده و شكست سختي به اكراد وارد مي كند . شيخ عبيد الله به تلافي روستاي عسگر آباد را قتل عام مي كند. در اينجا يك واقعه بسيار ناراحت كننده را بايستي ذكر كنم تيمور پاشا خان (سردار ماكو)چون با شجاع الدوله و اقبال الدوله مالكان عسگر آباد اختلاف داشته چشم بر قتل و نابودي اين ده مي بندد و عليرغم امكان به كمك اهالي نمي رود .!!!شيخ در عقب نشيني تمام روستاهاي سر راه را غارت مي كند. شيخ عبيدالله به مرگور فراري ميشود . در اين بين باز هم يك واقعه درد ناك روي مي دهد ، سردار ماكو به حكم عداوتي كه با اقبال الدوله داشته دست سپاهيانش را براي غارت اهالي باز مي كند. نزديك است كه قيام عمومي اهالي اورميه اتفاق بيفتد كه سردار ماكو به بهانه تعقيب شيخ به مرگور ميرود و در آنجا نيز دست به غارت اهالي ميزند.
در اين بين اقبال الدوله اين مرد نيك و سردار كار آزموده به سبب بيماري به ديار باقي شتافته و شهر در عزايش يكسره عزادار ميشود. يك بار ديگر به اثبات ميرسد قواي مهاجم هرچه قدرتمند و مسلح باشند در صورت داشتن سراني شجاع و كار آزموده ، مدافعان مي توانند آنان را دور سازند . كاري كه سالها بعد در مقابل جيلوها و ارمني انجام نشد . صد حيف و دريغ بر آن مردان و زنان دلاور ارومي.
دكتر كاكران كنسول انگليس در اين وقايع نيز نقش بسيار مخرب به نفع اكراد داشت ولي در اثر متانت اهالي و بزرگان شهر مهاجمين طرفي نبسته و مجبور به فرار شدند.
اورمولو تايماز اسفند 88
پايان قسمت سوم