سه‌شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۹

شوونيسم ، فاشيسم فارس مبتلا به نارسيسم فرهنگي شده است


جوامع انساني نيز مثل آدم ها مريض مي شوند. گاهي اين مرض ها فردي هستند و گاهي جمعي هستند. جامعه ايراني بدنبال بيش از 80سال حاكميت شوونيسم فارس تبديل به جامعه اي مريض شده است ، قسمتي از اين جامعه كه متعلق به ملت حاكم مي باشد آنقدر در وصف خود مطلب گفته و شنيده كه واقعاً امر برايش مشتبه شده و واقعاً فكر مي كند سري توي سر ها در آورده و از همه عالم و آدم برتر است و چون حداقل در هزارو چهارصد سال گذشته هميشه در سيطره ترك و عرب بوده نوعي آلرژي و تنفر نيز به اين دو ملت در خود احساس مي كند. عمق حماقت و خود بزرگ بيني اينان در بازي تراكتور سازي و پرسپوليس نشانگر اين مرض اجتماعي در فارس ها مي باشد . به عبارت ديگر اين جمع مبتلا به نارسيسم مي باشد . براي اينكه اين مرض و تبعات آن را بشناسيم بايستي ابتدا مفهوم اين واژه و تبعات آن را مرور كنيم :
واژه نارسيسيسم از نام نارسيسوس، يکي از اسطوره‌هاي يوناني گرفته شده است. نارسيسوس مرد زيبايي بود که مورد توجه بسياري از زنان بود اما او نسبت به همه آنها بي‌تفاوت بود و سبب اندوه آنان مي‌شد. براي مجازات او به دليل بي‌رحمي‌اش، وي را محکوم به آن کردند که فقط عاشق خودش باشد. يک روز هنگامي که نارسيسوس خم شده بود تا يک جرعه آب از يک برکه بنوشد، عکس خود را در آب ديد و عاشق آن شد. در اين لحظه بود که دريافت ديگران همان احساسي را که اينک او نسبت به خود يافته، به او داشته‌اند. او نمي‌توانست نگاه از تصوير خود در آب برگيرد، دچار غم عشق به خود شد و در کنار برکه از اين اندوه جان داد.
نارسيسيسم در فرهنگ روان‌شناسي و روان‌پزشکي با تعابير و معاني متعددي به کار رفته است. اين تعابير با يکديگر متفاوت است. برخي اوقات ممکن است به عنوان اختلال و گاهي نيز يک مولفه طبيعي باشد. هر چند که علاقه به خود در انسان‌ها به صورت عميق وجود دارد ولي خودشيفتگي در نوع شديد مي‌تواند در عملکرد فردي و روابط بين فردي بسيار ناسازگارانه باشد.
علاقه به مليت و قوميت خودي هميشه و در همه موارد مرض نيست ولي وقتي توام با خود بزرگ بيني و تنفر از ديگران و عقايد فاشيستي در جهت اضمحلال و يا آسيميله كردن ديگران در خود باشد خطرناك ميشود و بايستي با آن مبارزه كرد. اكنون جامعه حاكم مبتلا به نارسيسم است كه البته تبعات آن بيشتر متوجه خودش نيز ميشود. ابتدا ببينيم اين بيماري در فرد چه آثاري دارد تا بتوانيم اثر آن در جامعه را نيز بررسي كنيم .
مشخصه‌هايي که در اختلال شخصيت خودشيفته به چشم مي‌خورد، شامل خودبزرگ‌پنداري، نداشتن همدلي با ديگران، استفاده از ديگران براي رسيدن به مقاصد خود و نياز به تاييد شدن از طرف ديگران است.
همانطور كه مي بينيد تمام مشخصه هاي اين بيماري شخصي به اجتماع و هيئت حاكمه نيز رسيده است ، اكنون اينها فقط خود را قبول دارند . هيچ دوست و هم پيماني حداقل بيش از تعداد انگشتان يك دست از كشورهاي خارجي ندارند . تمام همسايه هاي ايران به جز ارمنستان يا دشمن هستند و يا قابليت تبديل شدن به دشمن را دارند . اينان نصف اتباع خود را خر مي دانند.(ترك ها)و يك دهم آن را سوسمار خور(عرب ها) . تنها با يك تا سه ميليون ارمني قرابت احساس مي كنند كه در گوشه شمالي كشور در محاصره ترك ها قرار دارند. و از نظر نژادي نيز از بين شش ميليارد و خرده اي ساكنين دنيا فقط خود را خويشاوند چند ده ميليون تاجيك و افغان تاجيك زبان ميدانند. اكنون كه ترك هاي ايران بدنبال هويت خواهي هستند و در هر مناسبت ترك بودن خود را فرياد مي كشند اينان به افسردگي و واكنش هاي پرخاش جويانه و توهين و زور و فشار رو آورده اند . اين حركات عصبي را ميتوان از نوع واكنش اپوزوسيون خارج نشين از قبيل تلوزيون پارس و اشخاصي مانند نوري زاده و ... همچنين از نوع گفتمان حاكميت داخلي مانند ايميل سايت الف به آداپ( الف به آداپ ايمل زده كه بايد شما را سنگسار كرد.) تا نوع گفتمان اپوزوسيون داخلي از نوع سبز آن ديد. (مثلا جوك گويي خاتمي و...).
با توجه به مقدمه بالا، آيا اينان را مي توان درمان كرد و يا به عبارت بهتر جامعه ايراني كه مبتلا به نارسيسم فرهنگي شده آيا قابل درمان مي باشد يا خير؟ 
پاسخ به اين پرسش را به شما واگذار مي كنم ، لطفا در اين مورد فكر كنيد و نظرتان را برايم بنويسيد.

هیچ نظری موجود نیست: