ايران معاصر مولود خرداد است، خردادي براي فلات ايران، ماه زايش است زايش زيباييها و زشتي هاي بسيار. خرداد براي انسان هاي اين نقطه از خاك، «پرحادثه» است ماهي سرشار از رويداد. 50 سال آزگار، خرداد كه شروع مي شود، ايران لبريز خاطره ميشود، خاطره هايي كه گاه دل ها را سخت مي آزارد و گاه حان ها را مي رقصاند.
خرداد فيضيه را به خرمشهر مي دوزد، علي شريعتي را با ندا آقاسلطان همآغوش ميكند، ظهور خاتمي را به بازگشت ميرحسين پيوند مي دهد. اين ماه، ماه مرگ هاي تلخ است، از مرگ نخستين مردان خاوران تا پايان پيران جماران از خميني تا چمران. خرداد ماه انقلابها، خيزشها، رويشها، مرگها، اشكها و لبخندها است. خرداد،ماه خيابان است، ماه شعارنشين سال است.
خرداد اينها همه هست؛ اما، اينهمه نيست. خرداد بيش از اينها است؛ در آيينهاي خردادي، مناسبتهاي بسيار مهمي ناديده گرفته ميشود. گويا حتي در خوانش رويدادها نيز، روح شيطاني فاشيزم حلول كرده و هر چه نمي خواهد، نمي خواند.
خرداد نه از دوم، نه از پانزدهم، نه از بيست و دوم و نه از بيست و نهم و ...، كه از يكم آغاز ميشود. اگر قرار است خرداد پرحادثه را بسراييم بايد از خردادي ترين روز تاريخ ايران را آغاز كنيم؛ از يك خرداد 1385.
يك خرداد 1385، تنها روز بزرگ آذربايجاني ها نيست، روز بزرگ خيزش عليه ديكتاتوري، نژادپرستي و فاشيسم است. نخستين حضور گسترده مردمي در خيابان هاي بعد از انقلاب، نه در خرداد 88 و نه در تهران كه در خرداد 85 و در تبريز و اروميه و سراسر آذربايجان شكل گرفت. روزهايي كه در تهران پژواك سكوت و زوزه قهقرا گوش آدمي را كر مي كرد، آذربايجان برخواست تا بگويد هنوز مي توان خيابان را به پيشگاه توتاليتاريسم آورد.
تهران هنوز در شوك باخت بزرگ اصلاحطلبان و روشنفكران طاقچهنشين پايتخت به سر مي برد كه تبريز جانانه برخاست و بر عليه تراژدي نژادپرستي عريان اعتراض كرد. تهران هنوز در خواب پريشان اصلاحات بود و بر دستان لرزان تئوري «ايران براي همه ايرانيان» پرپر مي زد كه تبريز هزاران انسان فعال را به خيابان فرستاد.
دقيقا زماني كه اصلاحات مرد، تهران مرد، دانشگاه مرد، اخلاق مرد، «زن» مرد، روحاني مرد، روشنفكر مرد، جامعه مرد، هويت مرد، هدف مرد؛ «انسان آذربايجاني» برخاست تا بگويد؛ اخلاق نمرده است، انسان نمرده است، فرهنگ نمرده است، هويت نمرده است و تبريز نمرده است. آنجا كه خيابان هاي پايتخت رداي سكوت به تن كرده بودند و از تريبونها مارش «بن بست» نواخته ميشد، تبريز بيرق اعتراض برافراشت و سرود آزادي خواند.
آذربايجان زماني بهترين فرزندان خود را به خيابان فرستاد كه سايه جلوس پوتينپوشان بر اريكه سياست سخت سنگين بود. اين خيزش بزرگ، اگرچه، هرگز سياسي و در پي قدرت نبود و تنها اعتراضي بزرگ عليه نژادپرستي بود؛ اما، با سركوب آهنين اصحاب زور مواجه شد. فرزندان آذربايجان به بدترين نحو ممكن سركوب شدند. عده اي كشته، بسياري زخمي و صدها نفر دستگير شدند.
تبريز در خون فرو رفت و تهران در سكوتي مطلق. رسانه ها يا حوادث آذربايجان را بايكوت مي كردند و يا همسو با چماق به دستان، به تحريف وقايع، تخريب آذربايجان و توجيه رفتار فاشيسم مي پرداختند. حتي رسانه هاي فارسي زبان خارجي نيز با ماشين سركوب هماهنگ بودند.
كنشگران سياسي و اجتماعي پايتخت چنان سكوت كردند كه انگاري هيچ اتفاقي نيافتاده است. اينان كه تا پيش از اين، بر مجسمه هاي بودا اشك تمساخ مي ريختند و گرسنگي كودكان ويتنام را بعد از سالها فراموش نميكنند، اكنون چشم بر كشته شدن انسان آذربايجاني در خيابان هاي آذربايجان مي بستند.
دو ماه بعد از كشتار مردم آذربايجان، جنگ سي وسه روزه اسرائيل و حزب الله آغاز شد و كشتار قانا رخ داد. ايران يكمرنبه سراسر مرثيه شد. روشنفكران و شاعران و سياستمداران و كنشگران عرصه فرهنگ، براي سرايش شعر و برگزاري همايش، رقابت مي كردند. آنان خون كودكان قانا را ديدند و براي آن اشك ريختند اما هرگز خون فرزندان آذربايجان را نديدند و حتي ناراحت هم نشدند.
از سقوط دل آزار پايتخت و نيز از همراهي بي شرمانه برخي مدعيان آزادي و حقوق بشر با ماشين سركوب در آذربايجان كه بگذريم به تاثير اين رويداد بزرگ بر آذربايجان و ايران مي رسيم. حقيقت اين است كه حوادث بسيار دردناك هفته اول خرداد 85، در بيداري آذربايجان و ايران، نقش بسزايي دارد، نقشي آغازگر و الهام بخش.
خرداد از يكم آغاز مي شود. يكم خرداد 85 آغازي بر پايان اسطوره دروغ و هراس است. اسطوره فرو ريخت تا تهران باور كند كه مي تواند دوباره خيابان را بيارايد. آيا ميتوان اين نقش بزرگ را ناديده گرفت؟ تا پيش از خرداد 85، در هيچ يك از خيابان هاي خاوميانه، صداي پاي اعتراض شنيده نمي شد. آن روزها در ميادين مشهور انقلابي امروز، نفير سكوت و سفير ترس حاكم بود. خيابان ها خالي و خلوت بودند تا اينكه انسان آذربايجاني بر خيابان هاي شهري پر از راز سرازير شد.
خاورميانه هنوز در خواب خرگوشي عصر نفت و خون فرورفته بود كه آذربايجان،نخستين جمهوري جهان اسلام را تاسيس كرد. روزي كه مصر و ايران و تركيه و عربستان و امارات و مالزي و ... و همه كشورهاي مدعي ابرقدرت اسلامي، گرفتار حقيرترين نظام هاي استبدادي و تيله بازي هاي خانمان سوز حنگ سرد بودند، آذربايجان هفتم خرداد 1297 اعلام جمهوريت كرد. جمهوري واژه اي بود كه هرگز به گوش اسلاف مدعيان مردمسالاري ديني در عصر پسامدرن نخورده بود.
آذربايجان سالهاي سال از جهان اسلامي و جهان ايراني جلوتر حركت كرده و مي كند. زماني منادي مشروطه شد، زماني موسس نخست جمهوريت، زماني دروازه مدرنيسم فلسفي، هنري، صنعتي، ادبي و آموزشي، زماني پاسدار شهداي ميدان ژاله و خالق 29 بهمن 59، زماني منتقد تنهاي قانون سازيهاي غلط، زماني مدافع خرمشهر و زماني ديگر آغازگر خيزش و اعتراض و اكنون، كنشگر فعال مدنيت و مدرنيت.
و صد حيف كه اينهمه آغاز، يكسره از سوي تهران انكار مي شود. گويا در هيچ افتخاري، آذربايجان جاي ندارد. دست هاي ناپيدا اما، آشكارا تلاش مي كنند تا مي توانند آذربايجان را بايكوت كنند و اگر جايي نتوانستند، حتما حقايق را تحريف كنند. آذربايجان نه تنها در رسانه و تاريخ و اقتصاد ناديده گرفته مي شود كه حتي در كرونولوژي رويدادها هم حذف مي شود. چرا يك خرداد 85 از حوادث ماه پرحادثه حذف مي شود؟
يادمان باشد مشروطه از تبريز آغاز مي شود، مدرنيسم از آذربايجان وارد مي شود، جمهوري از باكو مي آيد، انقلاب از بهمن 56 سر مي گيرد، خرمشهر بر شانه هاي فرزندان آذربايجان به وطن بازمي گردد، حوزه از حجره آيت الله شريعمتداري خيز برمي دارد و ... و
خرداد از يكم آغاز مي شود.