هر اثر مکتوب تاریخی باید با حقایق، وقایع، حوادث و رویدادهای آن مقطع از تاریخ مورد نظر انطباق داشته باشد. این امر محقق نمی شود مگر با مطالعات و تحقیقات گسترده و دامنه دار والّا صرف تکیه بر گفته ها و شنیده ها، قطعاً آن اثر تاریخی را مخدوش خواهد نمود. هر اثر مکتوب تاریخی در روند تاریخی، اگر مورد نقد و ارزیابی قرار نگیرد آن تاریخ نگاری از ناخالصی ها، آرایه ها، پیرایه ها، افراط و تفریط ها و دروغ پردازی ها تصفیه و پالایش نشده و منطبق بر حقایق و وقایع تاریخی نخواهد گردید.
۱- تاریخ نقلی :علم به وقایع، حوادث، اوضاع و احوال انسان ها در گذشته در مقابل اوضاع و احوالی است که در زمان حال وجود دارد. زندگی نامه ها و فتح نامه ها و سیره هایی که در میان همه ملل تألیف شده و می شود، از این مقوله است و خصوصیات تاریخ نقلی :۱- جزئی است نه کلی ۲- نقلی است نه عقلی ۳- علم به بودن هاست نه شدن ها ۴- به گذشته تعلق دارد نه حال.
بنابراین بسیاری از تاریخ نگاری ها از سنخ تاریخ نقلی است و از تاریخ علمی و فلسفه ی تاریخ که در صلاحیت هر کسی جز مورخین و تاریخ شناسان نخبه و خبره نیست، متفاوت می باشد.
از متن متین قرآن کبیر نیز چنین برمی آید که تاریخ بشر و تحولات آن بر اساس یک سلسله سنت ها و ظوابط صورت می گیرد. عزت ها و ذلت ها، موفقیت ها و شکست ها، خوشبختی ها و بدبختی ها همه حساب هایی دقیق و منظم دارد و با پی بردن به آن سنن و قوانین می توان تاریخ را تحت فرمان درآورد و به سود خود و جامعه از آن بهره جست.
بزرگان گفته اند، تاریخ آموزگاری است که باید از آن درس آموخت. آنهاییکه از تاریخ درس آموخته اند در مقابل آن قرار نمی گیرند. اما برخی اشخاص بدون توجه به مکانیسم و تجارب تاریخی از پگاه تا شامگاه و از شامگاه تا بامداد در تشدید تضادها، کینه و کدورت ها و اختلافات تلاش و کوشش نموده و مدام از نفاق و افتراق دم می زنند. چنین اشخاصی از هر قوم، قشر و تفکری از نکته ای آموزنده و عبرت انگیز غافلند و آن اینکه انسان ها در عصر انفجار اطلاعات، در عصر دانایی و در این دهکده جهانی در آرزوی روزی هستند که نه جنگی باشد و نه جنگاوری، و نه کفری باشد و نه کافری و نه نفاقی باشد و نه منافقی؛ هر چه هست، زیبایی و خوبی، راستی و درستی، صفا و صمیمیت و محبت و مودت باشد. برای اینکه در آنچه مربوط به سرنوشت مشترک جهانیان است، باید هرچه موجب پراکندگی و چندگانگی و نفاق می شود زدوده گردد، یا به حداقل تنزل یابد. انسان ها و ملت ها با همه تفاوت ها، از یک ریشه اند یعنی اشتراک انسانی دارند و کوچکی دنیای امروز اگر خوشی ها را مشترک نکرده، گزندها و خطرها را مشترک کرده است.
گروه بندی هایی که تحت عنوان منطقه ای، مسلکی، آئینی و امثال آنها صورت می گیرد، ممکن است در کوتاه مدت چشم انداز فوایدی را در برابر نهد، اما در نهایت برای ساختن دنیایی پایدار و قابل زیست، جز افزایش افتراق نتیجه ای ندارد. قرن بیست و یکم بیش از هر قرن دیگری بار سنگین مسئولیت حفظ تمدن بشریت را بر دوش دارد، زیرا عوامل زندگی زا و مرگ زا برابر شده اند. اکنون که ارتباطات «دهکده مادی جهانی» ایجاد کرده اند چرا نباید یک «دهکده معنوی» که بنی آدم اعضای یکدیگرند را وارد عمل کند، به تصور آید. قرن بیستم قرن معجزه های علمی بود، قرن بیست و یکم باید قرن چاره جویی برای مشکلاتی باشد که چشم اندازی تیره در برابر زندگی و تمدن بشر نهاده اند. در این قرن باید فرهنگ پای پیش بگذارد. باید از ایسم ها و اسم ها گذشت و دید که سرشت انسانی چه می گوید. انسان باید به کمک فرهنگ به یاد آورد که انسان است، نه آنکه با تندباد علمی مغز خود به جلو رانده شود و نیمه دیگرش را بلا استفاده بگذارد. اگر بگوییم [یگانگی در چندگانگی] بهترین شعار ممکن برای جهان آینده، بیهوده نگفته ایم. بنابراین
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
اُکتاویوپاز اندیشمند آمریکای لاتین می گوید :آری رهایی تو در رهایی دیگران و همه دیگران است. و اما اظهارات آقای مرادی در سایت های خبری و خلف وعده ی ایشان موجب گردید که پیرامون مضامین درج شده در کتاب ایل قره پاپاق «بوزچلوی پیشین» اثر آقای فرود خسروی چیانه و همچنین حول و حوش مطالب آقای مرادی توضیحاتی را ارائه نمایم. هرچند که حوادث و وقایع تاریخی را به اجمال و اختصار بیان داشتن، ممکن است متن ارائه شده را ناموزون، نارسا و برداشت درست آن را مشکل نماید، اما برای من فعلاً جز این شیوه مجال دیگری نیست. در ضمن لازم و ضروری است که تاریخ منطقه سولدوز در برهه ی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا وقوع جنگ ناخواسته ی نقده، به دور از هر گونه حُب و بغض قومی مذهبی، جناحی، حزبی و گروهی، عالمانه و منصفانه مورد مطالعه و تحقیق، تحلیل و بررسی دقیق، عمیق و موشکافانه قرار گیرد. حوادث خونین جنگ نقده نهایتاً طی چهار روز به وقوع پیوست و تمام شد ولی تاریخ کوتاه آن مفصل و طولانی و دربردارنده ی یک قرن درس آموزی و عبرت انگیزی است. اندر تاریخ جنگ نقده، هرکسی از ظن خود یار جنگ نقده شده است ولی هیچ کسی از درون و عمق آن اسرار نهفته در ضمیر و وجدان آن را جستجو نکرده است.
پس از این مقدمه کوتاه می پردازم به اصل موضوع: آقای فرود خسروی شما از نسل و تبار امیر تومانهای سولدوز هستید، همه سران و رؤسای ایل بوزچلو در آغاز حضور در صحنه ایران و منطقه از اعقاب یار علی آقاها و نقی بیگ ها بوده اند. هم چنین سه تن از امیر تومانهای سولدوز از خاندان  شما بوده اند. اما شما با وجود وابستگی تان به خاندان امیر تومانهای سولدوز، تافته جدابافته نیستید و هیچ گونه فضیلت و برتری نسبت به سایر افراد جامعه ندارید. شما در کتاب تاریخ ایل قره پاپاق [بوزچلوی پیشین] در اشاره به وضعیت افراد، شرایط اجتماعی و جایگاه طبقانی آنها، اخلاق اسلامی را که اوج تکامل انسانی است مرعّی نداشته و آداب نگاشتن را نیز مدنظر قرار نداده اید. لذا توجه تان را در مورد شخصیت انسان ها به دو جمله زیبا و پندآموز که بدون استثنا شامل حال همگان می شود جلب می کنم.
[جان وود] می گوید : شخصیت شما از شهرت تان مهمتر است. شخصیت آن چیزی است که هستید اما شهرت تصور دیگران است از شما.
و [پائلو کوئیلو] هم می گوید : منِ حقیقی همانی است که هستی، نه آنی که دیگران از تو ساخته اند.
آقای فرود خسروی، شما در صفحه ۱۹۹ تاریخ ایل قره پاپاق چنین نگاشته اید : در این شرایط که حزب دموکرات کردستان « ایران»، برای قدرت نمایی، برنامه میتینگی را در شهر نقده تدارک دید که از همه ی جای کردستان و آذربایجان باختری از پیرامون شهر سلماس، محال سومای برادوست تا بانه، سقز و بوکان یعنی ایلات شکّاک، هرکی، بیکزاده، سادات، زرزا، مامش، پیران، منگور، گورِگ، دهبکری و مردم شهرهای کرد نشین را فرا خوانده بود که در میتینگ شهر نقده شرکت نمایند. از سوی حزب دموکرات، جای میتینگ را میدان ورزش شهر نقده تعیین کردند. و در صفحه ۲۰۰، سطور ۲۹ ـ ۲۱ [منبع پیشین] چنین آورده اید : هنگامی که میتینگ و سخنرانی برپا بوده، از سوی یکی از افراد قومی مردمی نقده به نام قلی بناوند که از اطرافیان آقای حاجی عظیم معبودی بوده و به دست او برای خود چند تن مسلح از افراد همتای خود گرد آورده بود که در آن روز در ساختمان شهربانی نقده پاسداری می کرده است، معلوم نیست روی چه انگیزه ای یک تیر هوایی شلیک می کند. به صدای این تیراندازی، افراد مسلح کرد که قره پاپاق ها و ترک ها را در پشت بام ها در حالت سنگر بندی و آماده باش دیده بودند، از این تیراندازی نگران شده و همهمه ای میان جمعیت ایجاد شده و از سوی آنها هم چند تن تیراندازی هوایی می کنند. نتیجه این کار این می شود که هر دو طرف فکر می کنند به ایشان حمله شده است و جنگ خونینی برپا و همه ی شهر نقده به یکپارچه آتش و خونریزی مبدل می شود.
آقای خسروی، اولاً من هیچ وقت از اطرافیان مرحوم حاج عظیم معبودی نبوده ام.
جایگاه طبقاتی، پایگاه اجتماعی، مشرب فکری و سیاسی، روش و منش و بینش من با ایشان در آن زمان هیچ گونه سنخیتی و قرابتی نداشت، به طوری که من تا بعد از پیروزی انقلاب حتی یک سلام و علیک ساده هم با وی نداشتم تا موجب آشنایی و ارتباط فی مابین گردد. بعد از پیروزی انقلاب، شرایط حاکم بر منطقه و مسائل امنیتی، باعث جمع اضداد گردید. کسانی که تا دیروز دوست نداشتند حتی در کنار هم قرار بگیرند، علی رغم میل باطنی شان با هم مراوده و ارتباط برقرار ساختند. من نیز به همان روال در آن مقطع به جمع گرایی روی آوردم منتهی با حفظ فردیت و استقلال رأی خود، بدین نَمَط که من در هر چهارچوبی نمی گنجیدم و نمی توانستم در هر قالب پیش ساخته ای خود را محصور و محبوس نمایم.
اما بعد از مدتی تضاد ها و اختلافات بین ما آشکار شد و کار به مناقشه کشید. حضرات در منابر و محافل شان حملات تندی را علیه من آغاز کردند. تیغ و طلا و تزویر در یک جبهه واحد و با به کارگیری همه ی نیروهای مادی و معنوی خویش، برای نابودی یا حداقل حذف من از صحنه سیاسی و اجتماعی، نقشه ها و توطئه های زیادی را طراحی و اجرا کردند:
۱٫ با ایراد انواع تهمت ها و توهین های ناروا، با برچسب های ناچسب مارک کمونیستی زدند.
۲٫ از طریق کمیته انقلاب اسلامی ارومیه قصد خلع سلاح مرا نمودند، بدین منظور عده ای از افراد مسلح کمیته مذکور با مسلسل کالیبر ۵۰ تعبیه شده بر روی وانت، مرا در ساختمان آموزش و پرورش محاصره نموده و با ارائه ی تکه کاغذی که از سوی مرجع قضایی نبود، خواستار خلع سلاح و تسلیم نمودن خودم به آنها، شدند. من هم گفتم تا بر روی پشت بام سلطنت طلب ها و فئودال ها خمپاره و مسلسل کار گذاشته شده، بعلاوه تا همه مردم منطقه از طریق مجاری قانونی خلع سلاح نشده اند اگر بمیرم هم اسلحه تحویل کسی نخواهم داد. در آن جرّ و بحث ها، حضور مردم هر لحظه بیشتر می شد، من با بلندگوی دستی علیه عده ای شعار دادم کسانیکه در آنجا جمع شده بودند شعارها را تکرار کردند  و با افراد کمیته به بحث و جدل شدید پرداختند. الان عده زیادی از مردم اینجا جمع شده اند و می گویند اگر کوچکترین اتفاقی برای وی روی دهد، امشب در نقده خون به پا خواهد شد. در این اثنا از من عذرخواهی و خداحافظی کرده و به ارومیه بازگشتند.
۳٫ در مسجد صاحب الزمان بست نشسته و بازار شهر را سه روز علیه من به تعطیلی کشاندند.
۴٫ با هماهنگی سران زر، زور و تزویر در نقده، استاندار وقت [دکتر جمشید حقگو] ارگان های انتظامی استان و شهرستان و هیئت اعزامی از دفتر رئیس جمهور بنی صدر به سرپرستی برادران زنجانی، مرا به استانداری دعوت نمودند.
۵٫ لازم به توضیح است که برادران زنجانی همان کسانی بودند که بعد از فرار بنی صدر، روزنامه ها نوشنتد که تمام فساد دستگاه بنی صدر زیر سر برادران زنجانی بود.
۶٫ پس از صحبت با افرادی که از تهران آمده بودند مرا با چند نفر از افراد اعزامی به دفتر فرماندهی ناحیه ژاندارمری استان فرستادند. در آنجا فرماندهی ناحیه اتهامات واهی و بی اساسی را به من نسبت دادند که صحبت ها به بحث تندی منجر شد که افراد اعزامی از تهران مانع ادامه ی بحث شدند.
۷٫ در همان هنگام که ما در دفتر ناحیه حضور داشتیم، یکی از خوانین منطقه در مقابل درب ورودی ناحیه با داد و فریاد و مظلوم نمایی می گفته که افراد قلی بناوند به منزل من حمله کرده و با آتش زدن آن قصد غارت اموال مرا دارند. در سطور بعدی علل این صحنه گردانی ها و زمینه سازی ها را بیان خواهم کرد.
۸٫ بعد از صرف نهار در ناحیه به طرف کاخ جوانان واقع در خیابان بند آن روز حرکت کردیم. جلو در کاخ، افراد مسلحی را که همراه من بودند از من جدا و مرا وارد محوطه سالن کاخ نموده و با کشیدن گلن گئدن تفنگ ها مرا بر خلاف همه موازین شرعی و قانونی، آیین دادرسی و بدون حکم مرجع قضایی، توسط کارگزاران قوه مجریه، بازداشت نمودند. کاخ جوانان در آن زمان در دست گروه مسلح چهارده معصوم متشکل از افرادی شخصی که مستقیماً تحت اختیار استاندار حقگو بود. [تابستان سال ۱۳۵۹]
۹٫ شب اول در کاخ جوانان در اتاقی که در و پنجره اش را با سیم برق بسته بودند، زندانی شدم. نصف شب با برنامه ریزی و توطئه چینی قبلی و ایجاد یک درگیری ساختگی و تیراندازی های شدید به تصور اینکه من دست به فرار خواهم زد تا آنها هم از پشت سر مرا هدف قرار داده و چنین وانمود کنند که من در هنگامه ی درگیری  و در حین فرار مورد اصابت گلوله قرار گرفته و کشته شده ام. اما به حول قوه ی الهی، این ترفند آنها خنثی و نقشه شان نقش بر آب شد. ناگفته نماند، با توجه به اینکه صنار مامدی شکاک هم در همان مکان و در اطاق دیگری زندانی بود، با این توجیه که افراد صنار مامدی به کاخ حمله کرده بودند تا او را نجات دهند، می توانستند جریان دیگری را حقیقی جلوه داده و بگویند که من می خواستم از فرصت استفاده کرده و فرار نمایم که به آن سرنوشت دچار شدم.
  1. اگر واقعاً به کاخ حمله شده بود چرا به جای فرستادن نیروهای کمکی، برادران زنجانی ساعت یک بامداد در کاخ جوانان حاضر شده  و اول به اطاق من سری زدند تا ببینند در چه وضعیتی به سر می برم.
  2. فردای عصر همان روز، با دو اتومبیل پر از افراد مسلح با ترکیبی از گروه چهارده معصوم و شهربانی ارومیه در حالیکه لوله های تفنگ ها را  نزدیک شقیقه هایم قرار داده بودند تحویل زندان ارومیه واقع در جاده دریاچه ارومیه دادند. وقتی که وسائل شخصی خود را طبق مقررات تحویل زندان بان می دادم، بر روی میز تکه کاغذی را دیدم که سه مورد اتهام از جمله ۱- همکاری با گروه های مخرب ۲- سرقت اسلحه دولتی ۳- اخلال در نظم عمومی را به من ایراد نموده بودند که در پای آن امضاء هیچ مرجع قضایی دیده نمی شد، یک حکم قلابی که هیچ گونه اعتبار قانونی نداشت. هنگام ورود به زندان بلندگوها به صدا درآمدند که هیچ کس حق ندارد با زندانی تازه وارد کوچکترین تماسی برقرار نماید و همه این رفتارها در جهت تضعیف روحیه و تخریب اعصاب من صورت می گرفت، یعنی اینکه به من به طور غیرمستقیم اینگونه القاء شود که جرم بسیارسنگینی مرتکب شده ام و زندانی خطزناکی می باشم تا خود را برای مجازات سنگین تری آماده کنم.
  3. عصر همان روزی که وارد زندان شدم اخبار رادیویی استان اعلام نمود که قلی بناوند از عوامل شاپور بختیار با دوستان خود قصد حمله به شهربانی و خلع سلاح آنجا را داشتند که هوشیاری روحانیت مبارز  و آمادگی مسئولان ذیربط، توطئه ی شوم آنها را در نطفه خفه نمود. این هم از طنزهای بسیار جالب آن روزگار بود. زمانی که قلی بناوند در تظاهرات ضد رژیم با همه وجودش شعار :مجلس بی اعتبار-دولت بی اختیار-مرگ بر این بختیار را سر می داد، آنهاییکه برای کودتای بختیار دلشان غش زده و بی تابی می کردند، ما را از عوامل بختیار قلمداد کرده بودند. این اقدامات و برنامه ها در راستای ساختن پروژه ای بود برای پرونده سازی جهت بازداشت من، چون هیچ دلیل و مدرک محکمه پسندی برای زندانی کردن من نداشتند. بعد از بازداشت شدن من، جو پلیسی و امنیتی شدیدی توأم با رعب و هراس بر شهر حاکم کرده بودند که کسی جرأت شرکت در راهپیمایی و اعتراض به بازداشت غیر قانونی من را نداشته باشد.در شهر به شدت شایع کرده بودند که هر کس از قلی بناوند طرفداری و حمایت و برای آزادی او در راهپیمایی ها شرکت کند با توجه به صدور دستور تیر، به سوی آنها تیراندازی خواهد شد. علی رغم آن شایعات مسموم و مرعوب کننده، بازهم عده ای از انسان های مخلص و آزاده، قدرشناس و فداکار اعم از زن و مرد ولو اندک، طی یک راهپیمایی با دادن شعارهایی خواستار آزادی من گردیده و توطئه ی بازداشت شدن مرا محکوم نموده و با اشغال مخابرات و تحصن در آنجا فریاد تظلم و دادخواهی خود را به گوش مسئولان ذیربط رسانده بودند. پس از آن راهپیمایی با هماهنگی قبلی عده ای از اهالی نقده و روستاهای اطراف با چندین دستگاه مینی بوس عازم ارومیه شده بودند تا با تجمع در مقابل استانداری به بازداشت غیر قانونی من اعتراض کنند. اما نرسیده به پلیس راه تعداد زیادی (حداقل ۲۰۰ نفر) نیروی مسلح و مجهز به دستبند، جلوی مینی بوس ها را گرفته و مانع حرکت و ورود آنها به ارومیه شده بودند. چرا که بعد از حرکت مینی بوس ها از نقده به سوی ارومیه، به استانداری زنگ زده و گفته بودند که طرفداران قلی بناوند در ظاهر برای اعتراض ولی به قصد آشوب و غارت به طور مسلحانه در حال حرکت به سوی ارومیه هستند. پس از بحث و صحبت زیاد با فرمانده مأموران برادرم با یکی از دوستان جهت مذاکره به استانداری رفته و بدون اخذ نتیجه ای همگی به نقده بازگشته بودند.
  4. مدتی در سلول انفرادی به سر بردم. در طی این مدت نه تشکیل پرونده ای و نه اخذ توضیحاتی از سوی هیچ یک از نهادها به عمل نیامد. اصلاً هیچ یک از نهادها نمی پذیرفتند که من زندانی آنها هستم. ضمناً در طول این مدت ممنوع الملاقات هم بودم. بعد از یک ماه، ملاقات با خانواده آزاد گردید. در اولین ملاقات به خانواده ام گفتم من از هفته آینده یک اعتصاب خشک و تر و نامحدودی را با دوختن دهانم شروع خواهم کرد. لذا همه مسئولان ذی صلاح را در جریان قرار دهید. من هم علیه مسئولانی که در ماجرای زندانی شدن من دخالت داشتند، اعلام جرم خواهم کرد. به اطلاع مردم و مسئولان برسانید. صبح روز عید فطر بدون اینکه افطار کرده باشم به کمک یکی از زندانیان دهانم را از سه جا با نخ و سوزن دوختیم. بعد از یک هفته به جای اینکه از سوی مسئولان قضایی از من پرس و جویی به عمل آید، از طرف استانداری فردی آمد و سؤالاتی کرد و رفت. بالاخره بعد از یک هفته آثار ضعف در من هویدا شد. ولی هنوز هم بدنم به خوبی مقاومت می کرد. یکی از زندانیان گفت تو اگر اینطوری ادامه بدهی، مسئولان امر نسبت به آزادی تو اقدامی نخواهند کرد. وانمود کن که به حالت اغما افتاده ای. با این حرف آن زندانی من هم خود را یکدفعه به زمین انداختم. چند نفر از زندانیان با هیاهو مرا بر روی دست بلند کرده و فریاد زدند که زندانی اعتصابی بیهوش به زمین افتاد، سریعاً درهای سلول ها را باز و مرا به بهداری زندان منتقل کردند. پزشکی که بالای سرم حاضر شده بود پس از معاینات زیاد اعلام نمود که حالم وخیم است ولی هنوز به حالت اغما نیفتاده ام. در همین حین چند تن از زندانیانی که بالای سرم حاضر شده بودند اصرار داشتند که اجازه بدهم نخ های دهانم را با قیچی ببرند، حتی برخی با سوز دل و چشمانی اشک آلود می خواستند که به اعتصابم پایان دهم چون خانواده ام وقتی که برای دومین بار به ملاقاتم آمده بودند به علت دوخته بودن دهانم اجازه ملاقات نیافته بودند، لذا می گفتند به خاطر خانواده ات هم که شده با دهان دوخته به اعتصاب ادامه نده والّا آنها بازهم از ملاقات تو محروم و با ادامه این وضع نگران شده دچار ناراحتی های بیشتری خواهند گردید. آخر الامر، همدلی ها، دلسوزی ها، درخواست ها و خواهش های آنها مرا تدریجاً نرم نمود و دکتر نیز نخ ها را که به علت استرلیزه نبودن نخ و سوزن اندک اندک در حال چرک کردن بودند با قیچی برید و اعتصاب غذای من هم عملاً پایان یافت. البته تا چند روز بعد از باز شدن دهانم چه در زندان و چه بعد از آزادی نمی توانستم غذا بخورم، فقط از مایعات استفاده می کردم.
  5. پس از پایان اعتصاب غذا، چگونگی آزاد شدن من هم جالب توجه بود. از زندان که بیرون آمدیم اول به ناحیه ژاندارمری بردند تا پس از سپردن تعهد کتبی آزاد شوم، در ناحیه ژاندارمری گفتند جریان بازداشت ایشان به ما هیچ ارتباطی نداشته و ندارد ما خود پیر ژاندارم هستیم. از آن جا به شهربانی ارومیه رفتیم، در شهربانی هم گفتند اگر آن ها پیر ژاندارم هستند، ما هم پیر آژانیم، شهربانی در بازداشت شدن ایشان هیچ دخالتی نداشته تا با اخذ تعهد موجبات آزادی وی را فراهم نماید. پس از نمایش مضحک دو نهاد انتظامی دوباره به زندان بازگشت نمودیم. در دفتر زندان بعد از تماس با استانداری و روابط عمومی ریاست جمهوری، تعهد گرفتند که نباید در هیچ گردهمایی، تظاهرات و برنامه ی سخنرانی شرکت داشته باشم. و در ضمن باید بعد از هفتاد و دو ساعت خود را به روابط عمومی ریاست جمهوری معرفی کنم. البته آنها می دانستند و من هم متوجه بودم که سپردن تعهد به دفتر زندان فاقد وجاهت قانونی است اما برای اینکه اقدام مغایر با موازین قانونی بازداشت شدن من خالی از عریضه نباشد، در پایان ماجرا باز هم به یک عمل خلاف قانون متوسل شدند. به تصور اینکه کار از محکم کاری عیب نمی کند. بعد از سه روز اقامت در نقده، با برادرم ابراهیم بناوند با هواپیما که بلیط آن را گروه چهارده معصوم و در حقیقت استانداری تهیه کرده بود، عازم تهران شدیم و صبح روز بعد خود را به روابط عمومی ریاست جمهوری معرفی کردیم.
  6. در آنجا با یکی از برادران زنجانی که قبلاً در استانداری آذربایجان غربی و کاخ جوانان دیده بودم مواجه شدیم. پس از سلام و احوال پرسی ایشان سر صحبت را باز کرده و گفت، منطقه آتش زیر خاکستر بود اگر ما شما را بازداشت نمی کردیم تو را می کشتند من هم جواب دادم اگر من از کشته شدن می ترسیدم هیچ گونه فعالیت و تحرکی را انجام نمی دادم و خیلی وقت ها پیش منطقه را ترک می کردم. زنجانی صحبت را اینگونه ادامه داد که از طریق شبکه تلویزیونی استان بی گناهی شما اعلام خواهد شد. که هرگز چنین کاری صورت نگرفت. زنجانی باز گفت بالاخره چه می خواهی که ما در اختیارت بگذاریم، چگونه جبران کنیم من هم گفتم که من نه عاشق پست و مقام هستم و نه اسیر مادیات، مرا در خدمت انقلاب بدانید و بس. بعد از صرف صبحانه یک جزوه حاوی گزارشاتی را به من ارائه نمود تا مطالعه کنم. سپس اظهار داشت ما به شما اعتماد داریم، این گزارش ها محرمانه است. در گزارش ها به تنوع ادیان، مذاهب و اقوام، فرهنگ ها، زبان ها و لهجه ها در آذربایجان غربی اشاره شده بود. هم چنین مطالبی نوشته شده بود با این مضمون که دولت بیش از چند درصدی، آن هم در شمال آذربایجان غربی، حاکمیت ندارد. [ البته درصدش را ذکر نموده بودند ولی من فراموش کرده ام] بعد آمده بود که نظام و مملکت ما تنها از مرزهای غربی تهدید نمی شود و بلکه از طریق مرزهای شمالی هم تهدیداتی متوجه ایران اسلامی است. در پلدشت آن طرف رودخانه ارس، سیم های خاردار در نقاط مرزی قطع شده و تماس هایی برقرار گردیده بود. برادرم در آخرین دقایق حضور به زنجانی فقط یک جمله ای گفت که همه ی سیاست گذاری ها و برنامه ریزی هایتان در آذربایجان غربی کلاً غلط بود. متعجبانه نگاهی کرد اما چیزی نگفت. از ایشان خداحافظی کرده و به نقده برگشتیم. جناب فرود خسروی، ثانیاً من به هیچ نحوی از انحاء توسط حاج عظیم معبودی مسلح نشده بودم در ضمن افرادی به اصطلاح شما، اعم از همتایان و یا غیر همتایان را گرد خود جمع نکرده بودم که آنها هم توسط ایشان مسلح شده باشند. آقای فرود خسروی به زعم شما همتایان من در آن زمان عده ای از جوانان پاک، مؤمن و انقلابی تعدادی از دوستان و همکاران ورزشی و فرهنگی بودند که در حیات سیاسی، اجتماعی و کارنامه ی اعمالشان هرگز ظلم، تجاوز، جنایت و غارتگری ثبت نشده بود.
و اما چگونه مسلح شدن من. روز بیست و سه بهمن ۵۷ به دنبال حادثه ی به رگبار بسته شدن مردم از سوی مأموران گروهان ژاندارمری نقده که منجر به شهادت ۱۳ تن و مجروح شدن عده زیادی گردید مردم ترک و کرد نقده به گروهان ژاندارمری یورش برده و اسلحه خانه آنجا را به تصرف خود درآوردند، آن روز من هم جزو افراد مهاجم بودم. به جزئیات آن حادثه و اینکه به چه نحوی وارد اسلحه خانه شدیم و با چه فشار و زحمتی از آن جا خارج گشتیم، وارد نمی شوم. بعد از کشمکش زیاد، نهایتاً توانستم یک قبضه اسلحه تیربار ام ـ ژ ـ ث را به غنیمت بگیرم. هنگام خروج از ژاندارمری و ورود به محوطه آن با فردی به نام بایرام مرادپور که اکنون در قید حیات نیست و او نیز یک قبضه تفنگ ژ ـ ث با خود آورده بود به کمک همدیگر از دیوار بلند ژاندارمری بالا رفته و خود را به خیابان چیانه رسانده و از آنجه وارد کوچه ی جنب چاه آب شهرداری موسوم به [موتور باشی] شدیم. در داخل کوچه از پشت سر ما را به رگبار گلوله بستند به تصور اینکه ما سلاح ها را به زمین انداخته و فرار کنیم تا آنها تصاحب نمایند. در حین فرار به کوچه بن بستی که در سمت چپمان ظاهر شد، پیچیده و داخل خانه ای شدیم که مرا می شناختند. پس از نیم ساعتی از طریق تلفن همان منزل به همسایه ها که دارای تلفن بودند، به برادرم خبر دادیم که ما کجا هستیم او نیز با پیکان سواری یکی از دوستانش به سراغ ما آمده و به منزل منتقل کردند. پس از دقایقی به ایشان [مرحوم مرادپور] پیشنهاد کردم که تفنگ را به من بفروشد، چون تیربار اسلحه نیمه سنگینی بود و همیشه و همه جا قابل حمل نبود. آن مرحوم با ناراحتی منزل ما را ترک کرده و رفت به گمان اینکه من می خواهم اسلحه ی او را از چنگش دربیاورم. ولی بعد از ظهر مراجعت کرده و گفت با پیشنهاد شما موافقم. با طیب خاطر و رضایت خود در قبال دریافت سه هزار تومان اسلحه را به من واگذار کرد. لازم به ذکر است که یک قبضه اسلحه کمری نیز قبلاً توسط حجت الاسلام حاج شیخ مرتضی رضوی تهیه و در اختیار من گذاشته شده بود. با این اوصاف، من در روز بیست و سه بهمن دارای سه قبضه اسلحه بودم. جناب خسروی بنا بر نوشته شما مبنی بر اینکه من و همتایان من توسط مرحوم حاج عظیم معبودی مسلح شده بودیم نه تنها حقیقت نداشت بلکه توهمی بیش نبوده است. برای اینکه تا آن موقع هنوز هیچگونه آشنایی و ارتباطی بین من و ایشان به وجود نیامده بود و ایشان نیز در آن برهه از زمان در موقعیتی قرار نداشت که بتواند من و همتایان من را مسلح نماید. اما بعدها که تعدادی اسلحه برنو بین مردم توزیع می شد، آقای بابازاده یک قبضه برنوی لوله متوسط را در قبال اخذ سفته و رسید به من تحویل داد. من هم تفنگی را که قبلاً خریده بودم فروختم. در اواخر اسفند ماه یا در اوایل فروردین ماه که به درستی یادم نیست، شبی خبر دادند که حاج عظیم معبودی در حال توزیع اسلحه می باشد. آقایان قهرمان حصاری و مرحوم سیاوش زمانی و من، پرس و جو کنان ایشان را که در میان جمعی بودند پیدا کردیم. ایشان با سردی و بی اعتنایی تمام حتی با ما احوال پرسی هم نکرد و در مورد اسلحه هم چیزی نگفت. ما سه نفر هم با حالت عصبانیت و ناراحتی و بد و بیراه گفتن که ما هم بعد از این هیچ کسی را به حساب نخواهیم آورد، آنجا را ترک کرده و برگشتیم. یک روز متوجه شدم که مرحوم حاج فیض ا… احمدی که در آن زمان مستأجر ایشان بودیم یک قبضه تفنگ ژ-ث را که حاج عظیم معبودی به ایشان داده بود در قبال اخذ سفته و رسید، به من تحویل داد. البته بعداً به هر کدام از آقایان سیاوش زمانی و قهرمان حصاری نیز یک قبضه اسلحه تحویل داده بودند.
ثالثاً، من آن روز در ساختمان فرمانداری بودم نه در ساختمان شهربانی. برای سرکشی به کمیته ترک ها به آنجا رفته بودم. به شهادت شهود عینی که در کمیته حضور داشتند، من آن تیر و به عبارت دیگر اولین تیر هوایی را شلیک نکردم بلکه شخص دیگری به این کار مبادرت کرد و به دنبال آن یک پیرمردی که آن هم در پشت بام بود سه تیر شلیک نمود. کسی که اولین تیر هوایی را شلیک کرد، یک فرد فرهنگی بود که به هیچ حزب و تشکیلاتی وابستگی نداشت و اهل هیچ مرام، مسلک، فرقه و دسته ای نبود. آن فرد مسن هم یک خرده فروش عامی، عادی و ساده ای بیش نبود. اما چرا و چگونه آن وضعیت پیش آمد و آن تیر هوایی شلیک شد در بخش مربوط به مطالب آقای مرادی به تفصیل سخن گفته و به تشریح و نگارش ابعاد مختلف جنگ ناخواسته ی نقده بر اساس حقایق و وقایعی که محرز گردیده اند، خواهم پرداخت.
رابعاً در همان دقایق اول، بعد از شلیک اولین تیر هوایی، مرحوم یدالله علیزاده با یک جیب روباز ارتشی و آمبولانس با مرحوم سیاوش زمانی تا آنجاییکه توانستند در مسیر خیابان های امام، چیانه، میدان ژاندارمری و. خیابان های اطراف به مردم خبر دادند که تیر شلیک شده هوایی بوده و حمله ای صورت نگرفته است. به دنبال این اقدام مردم هم عملاً متوجه شدند که از ناحیه کردها به آنها حمله نمی شود. کردهایی هم که در داخل میدان ورزش بودند پس از شنیدن اولین تیر هوایی و چند تیر دیگر، آنها هم بلافاصله آسمان و فضای میدان ورزش را به رگبار گلوله بستند که از صدای مهیب
آنها انگار چندین ساختمان بزرگ فروریختند. البته کردهای داخل میدان هم در دقایق اولیه بر این گمان بودند که حمله ای صورت گرفته و یا اینکه آن تیر هوایی علامت شروع جنگ بوده است. ولی آنها نیز اندکی بعد متوجه شدند که اگر قرار بود حمله ای و یا جنگی صورت گیرد، داخل میدان ورزش که از جهار سو محصور و ساختمان های گرداگرد میدان بر آن کاملاً اشراف و احاطه دارند، بهترین مکان و موقعیت از نظر تاکتیکی و راهبردی برای شروع حمله به آنهاست. ولی در عمل و در کلیت امر هیچ نشانه ای دالّ بر حمله ی از پیش طراحی و تدارک شده ای را به هیچ نحوی مشاهده و ملاحظه نکردند جز یک مورد جزئی که بعد از آن تیر هوایی بیشترین سوءظن حمله از طرف ترک ها علیه کردها را در داخل میدان برانگیخت و در بدو امر نیز حق به جانب آنها بود که دچار چنان توهم توطئه ای بشوند. که در بخش بعدی به انگیزه تیراندازی پیرمردی با هفت تیر به داخل میدان و چگونگی عبور کردها از محلات و خیابان های ترک نشین که حدوداً نزدیک به یک ساعت طول کشید و در طول مسیر برخوردهایی جزئی در چند نقطه ی شهر صورت گرفت که از هر دو طرف مجموعاً بین ۱۰ تا ۱۵ نفری قربانی شدند. [آمار تقریبی و دقیق نیست] بعد از مستقر شدن کردها در محلات کردنشین، تدریجاً و تقریباً تا ساعت های ۶ بعد از ظهر آرامش بر شهر حکم فرما بود. جناب آقای فرود خسروی شما در کتاب ایل قره پاپاق آورده اید نتیجه این کار این می شود که هر دو طرف فکر می کنند به ایشان حمله شده و جنگ خونینی برپا و همه شهر نقده به یک پارچه آتش و خون ریزی مبدل می شود. در صورتیکه رویدادهایی که پی در پی و سریع به وقوع پیوست هم ترک ها و هم کردها متوجه شدند که حمله ای در کار نبوده و جنگ گسترده ای آغاز نشده است.لذا در دقایق نخستین نه جنگ خونینی بر پا شد و نه اینکه شهر به یک پارچه آتش و خون ریزی مبدل شد. اما کسانی که موجب انگیزش این نوشتار شدند، لابد برای خود در حیطه های مذهبی و قومی، رسالت، تکلیف و مأموریتی قائلند و خود را اهل نجات می دانند بدین جهت در این عرصه ها دایه ی مهربان تر از مادر و کاسه داغ تر از آش شده اند.

من هرگز نمی خواستم و دوست نداشتم زخم های کهنه ی جنگ نقده سر باز کند و خاطرات آن روزهای تاریک و ظلمانی، شوم ونفرت انگیز، دلدوز و جانکاه تجدید گردند. آخر تا کی ما و نسل های آینده همچون گل هایی که در جهنم می رویند، الی الابد در جهنم تعصبات متصلب مذهبی و برتری طلبی های قومی خواهیم سوخت.
سخت گیری و تعصب خامی است        تا جنینی کار تو خون آشامی است
ای گرفتار تعصب مانده ای                 دائماً در بغض و در  حب مانده ای
گر تو دائم لاف از لُب می زنی            پس چرا دم از تعصب می زنی
پروردگار متعال در سوره ی مبارکه ی روم _ آیه ۲۳ می فرماید: و یکی از نشانه های قدرت الهی، خلقت آسمان ها و زمین است و یکی دیگر اختلاف زبان ها و رنگ های شما آدمیان که در این امور نیز ادله صنع و قدرت حق  برای دانشمندان عالم آشکار است. سوره مبارکه حجرات_ آیه ی ۱۳: ای مردم ما همه شما را نخست از مرد و زنی آفریدیم و آنگاه شعبه های بسیار و فِرَق مختلف گردانیم [تا قرب، نژاد و نسب یکدیگر را] بشناسید [وبدانید که] بزرگوارترین شما نزد خدا با تقوی ترین مردمند و خدا کاملاً آگاه ااست.
سوره مبارکه هود_آیه ۱۱۷: خدا هیچ قومی و هیچ اهل دیاری را در صورتیکه آنها مصلح و نیکوکار باشند به ظلم هلاک نکند.
لبّ کلام اینکه در هر عصری و نسلی پدران و مادران، بزرگان و اولیای امور همه مقصرند و خطاکار و متهم، اگر آنها از همان اوان کودکی قلوب پاک و بی آلایش فرزندانشان را از کینه ورزیها و کدورت ها، قوم گرایی ها و افراط گرایی های مذهبی آکنده و انباشته نسازند، نسل های آینده بهتر و راحت تر باهم بودن و در کنا هم زیستن بدون نفاق، افتراق و اختلاف را تجربه، تمرین و تکرار خواهند کرد و یا حداقل به یک همزیستی مسالمت آمیز دست خواهند یافت. آیا در طول قرون متمادی این اختلافات و تعصبات ره به جایی برده و حاصلی جز جنگ و کشتار، خون ریزی و ویرانی، فلاکت و دربدری، به بار آورده است؟ به قول مولانا :
آنکه گوید جمله حق اند احمقی است      و آنکه گوید جمله باطل او شقی است
ای بسا هندو و ترک همزبان                  وی بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است          همدلی از هم زبانی بهتر است
بنابراین همه اقوام و پیروان همه مذاهب باید به فرزندانشان که آینده سازان هر جامعه ای هستند، بیاموزند که بدون هیچگونه تعصب ورزی و برتری طلبی به حقوق، زبان، فرهنگ، چهارچوب ها  و اعمال مذهبی یکدیگر احترام بگذارند. و اختلافات را هم با علم و آگاهی، با منطق و استدلال طلبی و با جدال احسن که قرآن کبیر بر آن تأکید دارد، مورد بحث و بررسی قرار دهند. چرا که :
ای برادر تو همه اندیشه ای      مابقی خود استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل گلشنی      ور بود خاری تو هیمه گلخنی
پس چو می بینی که از اندیشه ای      هست قائم در جهان هر پیشه ای
آری عزیزان برادر، پیروزی حقیقی و راستین، پیروزی اندیشه است و بس. هر بار که راه خرد بسته شود جنون سر می کشد و هر جا که کرامت انسانی زیر پا گذاشته شود دل آدمی به درد می آید و هر چه عرصه مدنی تنگ تر شود، تولید تمدنی سست و سرانجان تعطیل می گردد. اگر آب به اندازه از کوه فوران کند باغ را روشن خواهد کرد اما اگر سیلاب وار سرازیر شود، در مسیر خود همه چیز را نابود خواهد ساخت. قدرت و هر پدیده دیگری نیز چنین است: اعتدالش نوش است و افراطی اش نیش. پس با عزمی راسخ و اراده ای استوار، پیش به سوی آینده ای روشن و سرشار از امید، امنیت و توسعه، علمانیت و رفاهیت، رشد و بالندگی، آرامش و آسایش، همبستگی و همدلی و دنیایی عاری از بغض و عداوت، ظلم و شقاوت و سفاکی و قساوت. همچنانکه مولانا گوید:
منبسط بودیم و یک جو هر همه          بی سر و بی پا بُدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب            بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره         شد عدد چون سایه های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق              تا رود فرق از میان این فریق
فاعتبروا یا اولی الالباب: پس عبرت کنید ای صاحبان عقل خرد.
غلام بناوند
۱۲/۲/۱۳۸۹









.
.
.
.
.
بنام آنکه جان را فکرت آموخت
جنگ نقده ، حدیث دفاع ومقاومت،جنگ علت ها وعبرت ها
ما مرغ سحر خوان وشگفت آوائیم   خونین پرو بالیم وشفق سیمائیم
درمعبرتاریخ چو کوهی بشکوه      صد بار شکسته ایم وپا برجائیم
قبل ازورود به مبحث جنگ نقده،لازم میدانم به متن یکی ازاسناد لانه ی جاسوسی
اشاراتی نموده،سپس نظر همه ی عزیزان را به یک چرا؟ویک سوال بسیار مهم
در ارتباط با رویدادهای جنگ نقده جلب نمایم.
سند شماره ی۱۴
شماره ی سند۲۷۲۷
تاریخ:۶مارس۷۹-۱۵ اسفند ۵۷
از سفارت امریکا،تهران
به وزارت امور خارجه،واشنگتن،دی.سی.فوری
طبقه بندی:خیلی محرمانه
موضوع:فعالیت کردها
۱-تمام متن خیلی محرمانه
۲-خلاصه:سقوط دولت بختیاروضعف جاری در تهران به احیاء احساسات هویت طلبی در میان کرد های ایران منجر شده است. درحال حاضر رهبری کردها محتا طانه پیش می رود،و روی این مسئله پافشاری می کنند که تقا ضای آنها فقط  خود مختاری در میان ملت ایران است.با این حال،رهبری کردها مشخص کرده است که در مورد اهداف خود جدّی است، واگر ضروری باشد، کرد های ایران جهت تحقق آن خواهند جنگید.در یک نمایش بزرگ قدرت در ۲ مارس ۲۰۰۰۰۰ نفر در مهاباد راهپیمایی کردند.دولت از یک سیاست تردید آمیزی پیروی کرده است که، هم عدم توانایی فعلیش جهت اعمال حاکمیت در کردستان وهم ترسش را از اینکه ممکن است جنبش نتایج غیر قابل کنترلی داشته باشد،منعکس می کند.
پایان خلاصه.
۳- سقوط دولت بختیار بلا فاصله از طریق یک احیاءاحساسات هویت طلبی در ناحیه ی بزرگی در امتداد مرزهای ایران وعراق بوسیله ی۵/۳ میلیون  سکنه ی اقلیت نیرومند کردهای ایران دنبال گردید.
گزارشاتی از آشوب در ناحیه،دولت مهدی بازرگان وآیت ا… خمینی را وادار کرد،که هیئتی را به ریاست داریوش فروهر،وزیرکار و امور اجتماعی،ودکتر محمّد مکری  به کردستان بفرستند تا به نمایندگی از طرف آنها منابع آشوبرا شناسایی کرده ودر حد امکان آن را در نطفه خفه کنند.به هر حال،مشکل هر دو،دولت موقت وخمینی،این است که کرد ها به زیرکی وهوشیاری دیده اند که اضمحلال ارتش وسستی سازمانهای مجری قانون به این معنی است که در حال حاضر تهران به ندرت می تواند به تقاضای خود مختاری کرد ها رسیدگی کرده ویا بطور بالفعل از انجام بعضی جنبه های بر نامه ی آنها جلوگیری کند.
۴- اما علیرغم قدرت نسبی موقعیت جاریشان ، به نظر می رسد رهبران کردها  مایلند محتاطانه عمل کنند. گروه اصلی ،شامل حزب دموکرات کردستان وپیروان  شیخ عزالدین حسینی، امام جمعه ی مهاباد، این خط را اتحاذ کرده اند که کردهافقط خود مختاری تحت لوای دولت ایران را می خواهند./ ۱۰ اسفند،عبدالرحمن قاسملو،دبیر کل حزب دموکرات کردستان ، ادعا نمود که صحبت از یک جنبش
جدایی طلب بوسیله ی عناصری شروع شده که می خواهند از اوضاع آشفته ی جاری ایران استفاده کنند وبا بعضی کشورهای بیگانه که نام برده نشدند تماس  دارند، قاسملو گفت که حزب دموکرات کردستان معتقد است که در روابط  خارجی،دفاع ملی،امور مالی وبرنامه ریزیهای دراز مدت اقتصادی بایستی
مستقیماً در اختیار دولت مرکزی باشد. وی افزود که با وجود این، امور ایالتی  بایستی به ایالتها واگذار شود ، و مشخصاً ذکر گردیده که سیاستهای مربوط به مدیریت محلی، فرهنگ وآموزش در این مقوله می باشند.
۵- حسینی خطی شبیه به این اتخاذ کرده،ودر ۱۳ اسفند او گفت که معتقد است که اگر به کردها آن نوع خود مختارئی را که می خواستند داده شود، استقلال ایران تقویت می گردد چون ((دشمنان ملت نمی توانستند تحت نام خلق  کرد توطئه چینی کنند)) با وجود این ، حسینی چندین بار شکّ خود را اظهار
داشته نسبت به اینکه دولت مرکزی،سیاست لازم برای حلّ مسئله را از خود  نشان دهد. در۱۳ اسفند حسینی ترس خود را، از اینکه ممکن است اطرافیان خمینی نگذارند او از آنچه در کردستان می گذرد بطور کامل آگاه شود، بیان نمود. او گفت  که مطمئن بود آیت ا… آماده خواهد بود تا حقوق کرد ها را به
رسمیت بشناسد،ولی در ادامه اخطار کرد که اگر دولت بازرگان یا هر دولت  دیگری که به جای آن بیاید ، به خواستهای خلق کرد اعتنا نکند ، دچار مشکلاتی خواهد گشت. او قول داد که پیروانش کوشش خواهند کرد که از راههای صلح آمیز به اهداف خود برسند. اما امکان جنگ مسلحانه را هم رد
نکرد. بعنوان محرّکی برای اینکه دولت روش مسالمت آمیزتری در پیش بگیرد، حزب دموکرات کردستان  نیز، این امکان را مطرح کرده است که تن در ندادن به توافق سیاسی از جانب تهران صرفاً منجرّ به این خواهد شد که رهبری جنبش  کردها بدست رادیکالهای جوان سپرده شود.
۶- در راهپیمایی بزرگ ۱۱ اسفند مهاباد حزب دموکرات کردستان قطعنامه ای صادر کرد که یک جمع بندی از موقعیت کردها بود. قطعنامه نکات زیر را در بر داشت:مرزهای کردستان بایستی توسط خلق کرد وبا توجه به شرایط تاریخی ، اقتصادی و جغرافیایی تعیین شود. اظهار نظر: کلمه ی آخر بدین معنی است که کردها مدعی ناحیه ای خیلی بزرگتر از خود استان کردستان هستند. سرزمین های کردنشین شامل آن استان، کرمانشاه،ایلام و بخش جنوبی آذر بایجان غربی، ناحیه ای به وسعت ۱۴۰۰۰۰ کیلومتر مربع وجمعیتی حدود ۳ میلیون نفر می باشد. پایان اظهار نظر بایستی یک پارلمان کردی، از طریق
انتخابات عمومی، بوجود آید که بالاترین قدرت قانونی در استان را داشته باشد.
تمام ادارات دولتی  در ناحیه بایستی بطور محلی اداره شوند. بایستی یک ارتش خلقی وجود داشته باشد ، اما پلیس وژاندارمری بایستی منسوخ شده ویک گارد ملی جانشین آن گردد. عوامل اجرای قانون درکردستان بایستی تحت کنترل محلی باشند. زبان کردی بایستی زبان رسمی ادارات دولتی استان ومدارس متوسطه باشد. زبان فارسی می تواند به عنوان زبان رسمی دوم باقی بماند. آزادی بیان و آزادی مطبوعات، حقوق اتحادیه ها و سازمان اتحادیه های صنفی تضمین شوند، و خلق کرد بایستی آزادانه قادر به مسافرت وانتخاب شغل خود باشند. تقریباً ۲۰۰۰۰۰ نفر برای راهپیمایی بیرون آمدند ، که برای تاکید  برای تحقق خواسته هایشان، خیلی ها بطور وضوح مسلح بودند.
۷- دولت موقّت بر سر یک دو راهی نا مطلوب قرار گرفته : در یک طرف، سخنگویان متعددی، به منظور آرام کردن کردهایی که آنها (سخنگویان) می دانند تا وقتی که فلج تقریبی موجود در مرکز حکمفرماست، قابل مهار نیستند،بیانات آشتی جویانه صادر می کنند. از طرف دیگر، همین سخنگویان همچنین درباره ی یکپارچه بودن کشور ایران بالحن خشن صحبت کرده اند، صحبتی که رهبری کرد را نسبت به اشتیاق دولت در مورد پذیرش تمام خواسته هایشان بد بین می کند، اما صحبتی است که دولت بطور واضح امیدوار است که از رشد تمایلات هویت طلبانه در بین سایر اقلیت ها، و همچنین بین خود کردهاجلوگیری کند . اعدام سالار جاف، یک عضو کرد مجلس سابق، در ۱۴ اسفند که ظاهراً بدلیل کوشش های او در پشتیبانی شاه بود ، استعداد آن را دارد که در کردستان بعنوان عملی تلقی شود که انگیزه ی شوم تری داشته است. نتیجه ی پایانی ممکن است، که رادیکال شدن روز افزون جنبش کردها و در نهایت مواجهه ی خشونت بار با دولت مرکزی باشد.
بنا به نوشته ی آقای مرادی در آن اجتماع ۲۰۰۰۰۰ نفری ، قرار گذاشته میشودکه در دیگر مراکز کردنشین نیز این جلسات اعلام موجودیت برگزار شود ونقده اولین مرکز بعد از مهاباد انتخاب میشود.توضیح بر اینکه در متن سند شماره ی۱۴  لانه ی جاسوسی در مورد انتخاب نقده مطلبی درج نگردیده است. در
خصوص انتخاب نقده بعنوان اولین مرکز کردنشین بعد از مهاباد، سؤالاتی به اذهان متبادر میشود که:
۱٫آیا سولدوز و نقده با اکثریت قاطع ترک نشین (در سال ۵۸ )،از مراکز کردنشین بوده که بعنوان اولین مرکز بعد از مهاباد انتخاب می شود؟
۲٫ با توجه به هشدارهایی که قبلاً چه از سوی نیک اندیشان،خیر خواهان و نامه ی کتبی کمیته ی شماره یک ترکها در این زمینه وچه از طرف سران حزب دموکرات، غیر ازدبیر کل وقت، دفتر کمیته ی حزب شاخه ی نقده و آگاهان و بزرگان کرد مبنی بر عدم برگزاری میتینگ جهت اعلام موجودیت آن هم بطور مسلحانه و در محلات ترک نشین داده شده بود ، چه ضرورتی داشت که آن میتینگ حتماً در نقده برگزار شود؟
۳٫ پس آن همه اصرار و ابرام برای برگزاری آن میتینگ مسلحانه، در محلات ترک نشین نقده از بهر چه بود وچه اهدافی را دنبال می کرد؟
۴٫ یا به قول حاج آقا رضوی که در کتاب ایل قره پاپاق آورده اند ((تحلیلی که از رادیو بی بی سی شنیده می شد، چنین بود : ارومیه و سولدوز مزاحم آرمان کردستان هستند وبه راستی بی بی سی کشته شدن برادران مسلمان به دست یکدیگر را جشن گرفته بود.)) آیا چنان تحلیلی واقعاً حقیقت داشت؟ حزب دموکرات کردستان، جنبش خود مختاری طلبانه و بطور کلی اکراد، اینگونه می اندیشیدند ودیدگاهایشان نسبت به ارومیه وسولدوز،همان تحلیل بی بی سی بود؟
آیا به راستی ارومیه وسولدوز مزاحم آرمان کردستان بودند؟ اگر این موضوع صراحت نداشت، چرا؟ وبه چه دلیلی نقده به عنوان یکی از مراکز کردنشین انتخاب وآن همه حساسیت و سر سختی برای برگزاری میتینگ در نقده،نشان داده شد. اما به نظر نگارنده علاوه بر دلایل سیاسی وموقعیت تاریخی واستراتژیکی ، یک علت عمده ی دیگری نیز، جهت برگزاری میتینگ در نقده وجود داشت. در آن مقطع زمانی کردها به لحاظ عده وعدّه ترک ها را در منطقه  اصلاً به حساب نمی آوردند وبر این باور بودند که ترک ها نه تنها به هیچ وجهی قادر به جنگیدن با کردها نیستند ، بلکه در مقابل حملات احتمالی اکراد هم نمی توانند از خود دفاع کنند. لذا ترک ها دو راه بیشتر در پیش رو نخواهند داشت یا کاملاً مرعوب شده وتدریجاً منطقه را تخلیه خواهند نمود ویا اینکه تسلیم خواسته ها واهداف سیاسی واجتماعی کردها شده وبه مرور زمان در بین کردها حلّ خواهند شد. این مورد آخری در دراز مدت ، بیشتر مطلوب کردها بود که نه نیاز به جنگ و خونریزی داشت ونه مستلزم هزینه ی گزافی بود .
۵٫ با مد نظر قرار دادن مراتب ومطا لب فوق ، امکان نداشت که آن تصمیم (برگزاری میتینگ در نقده) بدون مطالعه و بررسی کارشناسانه ی کافی ونظر گاهی خاص ، اتحاذ شده باشد. همین قضیه اهمیت وموقعیت استراتژیکی سولدوز را برای رهبران حزب دمو کرات بخوبی روشن ساخته بود . آن تصمیم حاوی وحامل چه پیامی برای دولت ویا ترکان سولدوز بود؟ اگر قدرت نمایی در برابر دولت بود، قبلاً در ۱۱ اسفند ۵۷ در مهاباد این کار را انجام داده بودند ، نظام ودولت نیز پیام آنها را شنیده و دریافت کرده بود. مزید بر آن از ۲۲ بهمن ۵۷ تا ۳۱ فروردین ۵۸، تحولات وتحرکات زیادی در آذربایجان غربی و کردستان بوقوع پیوسته بود. اکثر گروهانها وپاسگاههای ژاندارمری و پادگان های مهاباد و سنندج به تصرف کردها درآمده و تسلیحات و تجهیزات پادگانها دچار نهب وغارت شده بودند. واگر آن مانور ونمایش قدرت برای رعب و وحشت ، ترس ویأس ترک ها صورت می گرفت، خود ترک ها در آن کشمکش ها کاره ای نبودند که آن رژه ی مسلحانه و اعلام موجودیت حزب دموکرات کردستان حتماً می بایست در نقده و درمحلات ترک نشین انجام پذیرد . با ذکر این وقایع و حوادث، می رسیم به جواب همان چرا وسؤال که در آغاز به آنها اشاره شده است:
۱- موقعیت استراتژیکی ، سیاسی و نظامی منطقه
۲- مهاجرت تدریجی ترک ها از سولدوز و نقده به دیگر مناطق ، که نمونه ی بارز وتجربه ی موفق این امر برای کردها در آن زمان ، مهاجرت ترک های پیرانشهر و مهاباد به سایر نقاط بود. لبّ کلام اینکه جغرافیای سیاسی و طبیعی سولدوز وبه تعبیر دیگر موقعیت ژئوپلیتکی،استراتژیکی ولجستیکی منطقه ی سولدوز از دیر باز و بویژه در طول تاریخ دویست ساله ی ایران ، مورد طمع و هدف غایی کشورهای
استعماری وممالک توسعه طلب هم جوار و همسایه بوده است. نگارنده ی این سطور بارها گفته ونوشته است که: اگر بسیاری از سر حدات و نوارهای مرزی ایران به منزله ی گذر گاه به شمار آیند، منطقه ی سولدوز چه در ادوار تاریخی گذشته و چه در حال حاضر یکی از گلوگاههای حساس واستراتژیک کشور
محسوب می شود. آیا انتخاب نقده برای برپایی آن میتینگ در ۳۱ فروردین ۵۸، در همین راستا مورد ارزیابی وتحلیل دو وجهی حزب دموکرات کردستان قرار گرفته بود؟ آری یکی از وجوه قضیه، موقعیت استراتژیکی و سوق الجیشی ،  جنوب غربی دریاچه ی ارومیه و سولدوز بود. ودیگر وجه آن مهاجرت ترک ها از منطقه ی سولدوز بوده است. منتهی این  مهاجرت ها از دو طریق قابل تحقق بود، یا در اثر ایجاد رعب، وحشت ونا امنی ، که چنان مهاجرتی از سر ناچاری ودر ماندگی صورت می گرفت ویا اینکه نهایتاً با جنگ و خونریزی وقتل و غارت عملی می گردید. کردها اگر از آن قدرت نمایی مسلحانه نتایج مطلوب ولازم را بدست نمی آورند، در آینده به طرق دیگر به جنگ مسلحانه با ترک های منطقه ی سولدوز مبادرت می ورزیدند. چرا که جنوب غربی در یاچه ی ارومیه و سولدوز از منظر کردها همچون سدی ودیواره ای ، مانعی جدّی برای اهداف و آرمان کردستان و خود مختاری کردها به حساب می آمد. این واقعیت نه تنها غیر قابل انکار، بلکه تحلیل و ارزیابی کردها در این راستا یک حقیقت محض بود. نا گفته نماند که همه ی اندیشمندان و تحلیل گران سیاسی در ارتباط با کردستان آزاد، کردستان بزرگ وخود
مختاری کردها، به موقعیت استراتژیکی ارومیه ، جنوب غربی دریاچه ی ارومیه و منطقه ی سولدوز اشاره و به اهمیت سیاسی و نظامی این مناطق اذعان نموده اند. ما ترکهای سولدوز نیز همیشه مصراً بر این امر تأکید ورزیده ایم. با توجه به مطالب فوق الذکر، منطقه ی سولدوز، عنایت ویژه ی نظام و دولت را در زمینه ی سیاست گذاریها ، برنامه ریزیها و سرمایه گذاریها در عرصه های امنیتی ، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی وعمرانی را می طلبد ، تا موجبات توسعه یافتگی ، پیشرفت و ترقی، رشد و شکوفایی منطقه فراهم شده و ثبات و امنیت، رفاه و مکنت، آسایش و آرامش مردم منطقه اعم از ترک و کرد تضمین گردد.
زمان در حرکت و انجم و افلاک در گردش ، به هر تقدیر شب ۳۱ فروردین ۵۸ نیز به پایان رسید و سر انجام بعد از روزها انتظار،تشویش ونگرانی ، روز جمعه ۳۱ فروردین ۵۸ فرا رسید. روزی که بعد ها جمعه ی سیاه نامیده شد و در مقطعی کرد و ترک منطقه جمعه ی سبز نامیدند ولی دست هایی در کار شدند و نگذاشتند که صحت و سقم، بروز ونمود آن سبز بودن : در منش، بینش و رفتار شهروندان ترک و کرد نقدهی ، به تجربه ودر بوته ی آزمایشِ گذر ایّام به اثبات برسد. برای این که دوام و موقعیت سیاسی، اجتماعی و منافع فردی، گروهی و فرقه ای شان چنان ایجاب می کرد. اما اکنون، من می خواهم آن خونین حماسه ای را که روز جمعه ۳۱ فروردین ۵۸، نقطه ی آغازش بود، یکبار وبرای همیشه جمعه ی سرخ بنامم، همچون سرخی شفقی در افق که هر روز بعد از غروب آفتاب در افق نمایان می شود. آن سرخی شفق که از خون شهیدان و قربانیان جنگ خونبار نقده است، هر روز غروب یادآور این پیام پند آموز و عبرت انگیز می باشد که جنگ خانگی وبرادر کشی از کریه ترین، زشت ترین، بیرحمانه ترین و سبعانه ترین نوع جنگ هاست و باید ازآن به شدت وبه هر طریق ممکن دوری جست و حذر نمود.آخرالامر مردم سولدوز، روز جمعه ۳۱ فروردین را درک کردند. فعالیت ها و رفت وآمدهای روزمره آغاز شده بود، اماچهره ی شهر با دیگر روزها تفاوت عمده ای داشت، مردم محلات ترک نشین در آن روز پدیده ها و تحرکات بخصوصی را شاهد بودند،رفت وآمد افراد مسلح کرد برای حاضر شدن در سر پست هایی که برایشان تعین شده بود، به وضوح دیده می شدند.هم چنین حضور کردهای مسلحی که بربازوانشان پارچه ای با عنوان (چاوداران) را بسته بودند، بر سر همه ی کوچه های ورودی خیابان امام، در حال نگهبانی و مراقبت از اوضاع شهر و تردّد مردم در کوچه ها و خیابانها بودند. حتی در اطراف پل رودخانه ی گدار، چاوداران مسلح حضور داشتند. بعداً معلوم شد که تمام ورودیها و خروجیهای نقده و بطور کلی سولدوز از شرق وغرب، شمال و جنوب، تحت کنترل شدید حزب دموکرات بوده است. آن روز من با چند نفراز
افراد مسلح در ساختمان فرمانداری که طبقه ی اول آن نیز ساختمان شهرداری بود مستقر شده بودیم. در ساختمان شهرداری نیز مرحوم حاج حمید دانشپایه آن پیرمرد غیور با عده ای از افراد مسلح حضور داشتند. رژه ی مسلحانه ی کردها آغاز شده بود. چند نفر از افراد حاضر در پشت بام فرمانداری، گفتند بهتر است ما نیز برای سر زدن به کمیته ی شماره ی یک (ترکها) وهم برای دیدن رژه ی مسلحانه ی کردها، به کمیته برویم. من و دو نفردیگر به طرف کمیته حرکت کردیم، البته از طریق خیابان ساحلی و شهید مسافری وارد کمیته شدیم ودم در کمیته که از سه طرف با طناب ضخیمی مسدود شده بود، به تماشا ایستادیم. افراد مسلح کرد در صفوف و ردیف های منظم و مرتب با انواع سلاح ها وبا شور و حال زیاد، سرود خوانان و شعار گویان در حال رژه رفتن بودند. سرود معروف کردی را سر داده بودند: کس نگوید کرد مرده است-کرد زنده است. دیگری با احساسات تندی با مشت های گره کرده آن هم درست در مقابل کمیته ی ترکها به زبان کردی می گفت: ما تاآخرین قطره ی خونمان از حق خودمان دفاع خواهیم کرد. خود مختاری بو کردان-دموکراسی بو ایران بژی ایران-بژی کردستان  از دیگر شعارها بود. شعاری را هم به زبان فارسی فریاد می کردند: تشکّل توده ها ایجاد باید گردد-حماسه ی ویتنام تکرار باید گردد. در این اثنا وانت بارهای زیادی که اتاقهای باری شان پر از افراد غیر مسلح بود از طرف اشنویه و روستاهای اطراف وارد شهر شده و در مسیر خیابان امام به سوی محلات کردنشین در حرکت بودند، وقتیکه به تلاقی خیابان امام و شهید مسافری رسیدند، در آن لحظات به علت ازدحام بیش از حد جمعیت و وانت بار ها حرکت به طرف میدان ژاندارمری (میدان شهدا کنونی) به هیچ وجه امکان پذیر نگردید. در این حال افراد سوار بر وانت بارها از پشت وانت بارها وافراد مسلح و غیر مسلح از سطح خیابان امام با شور و احساسات زاید الوصفی کف می زدند و هورا می کشیدند که صدای شان در فضای شهرپیچیده و منعکس می شد. عجب غوغایی بود بانگ و لوله وهلهله و هیا هو سراسر خیابان امام و محله های اطراف را فرا  گرفته بود. من یک لحظه متوجه شدم فعل و انفعالات و حرکت هایی در داخل محوطه ی کمیته ترکها در حال انجام است. برخی افراد مرتب از این اطاق به آن اطاق سر زده وبه حیاط پشت ساختمان می روند وبه نوعی خود را از انظارافراد بیرون از کمیته پنهان می کنند. نهایت اینکه از دیدن آن صحنه ها دچار تزلزل ، سستی، بیم هراس شده وبه بهانه ها ی مختلف جا زده و دامن خود را چیده و کمیته را تدریجاً ترک ودر حقیقت فرار را بر قرار ترجیح می دهند. در اندک زمانی تعداد زیادی کمیته را ترک کردند. با تحولی که غیر منتظره و سریع پیش آمده بود، عده ی انگشت شماری در کمیته باقی ماندند. من از وضعیت پدید آمده به شدت تکان خوردم، بی وفایی، بد عهدی و بی غیرتی و بز دلی آن افراد، بر من خیلی سخت و ناگوار آمد، پیش خود گفتم نکند کردها به نحوی از تحولات و تحرکات داخلی کمیته ی ترکها با خبر شوند و در یک لحظه به داخل کمیته سرازیر شده و کمیته ی ترکها را که مرکز و نماد نیروهای مسلح مردمی بود به تصرف خویش در بیاورند. احتمال وقوع چنان امری بر نگرانیها می افزود. لذا انگشت بر ماشه ی تفنگ ها بر دم در کمیته ایستادیم. این وضعیت در حالی پش آمده بود که رژه ی مسلحانه ی کردها هنوز هم ادامه داشت، رژه ی مسلحانه ی اکراد بیش از ۳۰ دقیقه طول کشید. در آن لحظات شلوغ وآشفته مرحوم حاج محمود آذری از کردهای نقده در حالی که رنگش به شدت پریده بود، به زبان ترکی به من گفت نترسید، نترسید هیچ چیزی نیست. من هم گفتم، حاجی کار ما دیگر از ترسیدن ولرزیدن گذشته، به هر حال ما در این چنبره گرفتار شده ایم. لازم به ذکر است که ایشان سلاح به دست نبود. هر چه ترکها و کردها گفتند انگشت از ماشه ی تفنگ ها بردارید، گفتم بعد از اینکه رژه ی افراد پایان یافت، ما هم دست از ماشه ی تفنگ ها بر می داریم. هیچ کس جز افراد حاضر در کمیته، از آن آشفتگی و سستی داخل کمیته خبری نداشت. هر قدرسعی کردم در مواجهه باپدیده ی فرار تعدادی از ترکهای مسلح، از کمیته بر خودم مسلط باشم واز ضعف، زبونی و بی غیرتی آن افراد چیزی نگویم نتوانستم بغض به شدت گلویم را می فشرد، می خواستم گریه کنم. لحظات سخت ودردناکی بود، یکدفعه شعری ازحضرت زینب(س) که در حالت اسارت و هنگام ورود به کوفه، خطاب به مردم بی وفا، عهد شکن و دین به دینار فروش کوفه ایراد کرده بود، افتادم. یک دستگاه بلند گوی دستی ای که در کمیته وجود داشت، گفتم برایم آوردند، اول قصد داشتیم که ما هم برای تقویت روحیه ی مردم، سرود خوانان و شعار گویان در خیابان امام با افراد مسلح ومردم شهر بصورت راهپیمایی حرکت کنیم. بعد دیدیم که اوضاع آشفته تر از آن است که ما تصور می کردیم. این در حالی بود که رژه ی کردها در خیابان امام به  پایان رسیده بود. بدیهی است عمل رذیلانه ی ترکان دون همت درآن چنان موقعیتی با هیچ دلیل و منطقی قابل توجیه نبود. علی ایحال بلندگوی دستی را گرفته و اشعار حضرت زینب(س) را با سوزو گداز بیان نمودم. آن اشعار به زبان ترکی چنین بود :
عار اولابو اتحاده       ننگ بو جمعیته         لعن بیزیم بی غیرتلره
تف بیله امنیته           بیلمیرم نه واقتاجاق    سیز باش اییرسیز ذلته
ترجمه:
عار بر این اتحاد      ننگ بر این جمعیت    لعن بر بی غیرتهای ما
تف بر چنین امنیت    نمی دانم تا کی شما    درمقابل ذلت سرخم می کنید
بعد مطلع آن سرود معروف آذر بایجانی را خواندم، بدین مضمون چون به درستی یادم نمانده بود:
ائلیم یوردوم یؤوام سنسن آذر بایجان    چوخ جوانلار یولندا قویوبلار جان
یاشا یاشا آذر بایجان
ترجمه:
ایل و تبارم، دیاروآشیانه ام تویی آذربایجان در رهت جوانان بسیاری داده اند جان ، زنده بمان  ،  زنده بمان  ،  آذر بایجان  بعد از تمام شدن آن شعرو سرود، به دیوار تکیه داده و بر زمین نشستم که درآن هنگام اولین تیر هوایی به ترتیبی که در بخش اول آمده، توسط آن شخص شلیک شد. آقای مرادی شما بعد از بکار بردن مضامینی که مربوط به شیوه ی نگارش و یا برداشت شخصی تان می باشد، مطالب آن محاوره ی فی ما بین را عیناً و بطور کامل نیاورده اید و سپس نوشته اید که: به او می گویم یعنی به من (قلی بناوند) آن شخص اشتباه کرد، اما شما نیز با بلند گو موجب تحریک او شدید. آقای مرادی شما آن روز در نقده حضور نداشتید، آن صحنه ها را هم از نزدیک ناظر و شاهد نبودید. شما بعد از ۳۱ سال، مطالبی را فقط شنیده اید که شنیدن کی بود مانند دیدن. آقای مرادی، روز جمعه ۳۱ فروردین ۵۸، جّو عمومی در نقده بیش از حدّ شکننده، تحریک کننده و حساسیت برانگیز بود،که نیازی به تحریک شدن هیچ کسی از طرق دیگر نبود، آن روز هیچ چیزی قابل پیش بینی نیود، ممکن بود در هر لحظه اتفاقی بیفتد و یا اینکه هیچ حادثه ای رخ ندهد. در آن لحظات حساس و بحرانی ما داشتیم به سرنوشت غم انگیزی که در طول تاریخ سولدوز، قره پاپاقها و سایر ترکها بدان مبتلا شده بودند، می اندیشیدیم. زیرا اگر در ۳۱ فروردین ۵۸، ترس و یأسی، سستی و ضعفی بر ترکها مستولی می شد، باز هم روز از نو روزی از نو، جنگ وخون ریزی  ، قتل وغارت باز هم شروع می شد، همچنانکه شد. لذا ما برای شوربختی های گذشته و فعلی ترکهای منطقه شعر و مرثیه می خواندیم. کردها علیرغم همه ی هشدارها، مخالفتهاو ارسال پیام های دوستانه، برادرانه و خیرخواهانه از سوی روحانیون، معتمدان، متنفذان و بزرگان هر دو قوم و مذهب و با وجود مخالفت دیگر سران حزب دموکرات باز هم آمده بودند. نه دولت توانست از تحرکات کردها ممانعت بعمل آورد ونه ترکها فراتر از آن اقداماتی که معمول داشته بودند، توانستند کاری ازپیش ببرند.
کردها بالاخره حرف شان را بر کرسی نشاندند و به آن رژه ی مسلحانه وبرگزاری میتینگ در محلات ترک نشین (میدان ورزشی) مبادرت ورزیدند. قصد وعمل کردها با هر انگیزه و اهدافی یک مواجهه و مقابله ای بود که جبهه شان مشخص بود. اما آنچه در این بحبوحه واقعاً آزار دهنده و نگران کننده بود، حرکت ذلت بار آن عده ای از ترکها بود که بجای وفاق و همدلی به فتنه انگیزی، نفاق و افتراق گرائیده بودند. اگر در جنگ ناخواسته ی نقده و در آن دفاع حقیقتاً مقدس، آن مقاومت پیروز به شکست می انجامید مسببین اصلی شکست احتمالی افرادی از آن قماش بودند که در طول چهار روز جنگ نیز با داشتن تفنگ و فشنگ کافی ازدم در منازلشان یا نهایتاً از کوچه محل سکونت شان تکان نخوردند. آنها ساده لوحانه و خوش باورانه تصوّر می کردند که اگر جنگ و کشتار به محلات مرکزی شهر سرایت کند، قادر به دفاع از خود و خوانواده هایشان خواهند بود. انها نمی دانستند اگر خطوط مقدم محلات ترک نشین آن مقاومت های دلیرانه، مردانه وسرسختانه ای  را به منصّه ی ظهور نمی رساندند، مرگ ذلیلانه ی آنها و افرادی از آن تیپ حتمی بود.
مرادی عزیز! آن کسی که اولین تیر هوایی را شلیک کرد، مثل همه ی ترک ها از تحرکات و رژه ی مسلحانه ی کردها در محلات ترک نشین ناراحت و ناراضی بود، اما آن موضوع و موردی که او را وادار به چنان کاری نمود، نارضایتی و دلخوری شدید او را از خودیها و جبهه ی داخلی بود که بزدلانه و زبونانه کمیته را ترک کرده بودند. آن ها یا باید از اول حضور در کمیته را نمی پذیرفتند، تا افراد دیگری جایگزین شوند و اگر قبول کرده بودند بایستی تا پست بعدی دوام می آوردند. آنها با ترک کمیته موجبات آشفتگی و تضعیف روحیه ی بقیه ی افراد را فراهم نمودند. چون برای افراد کمیته و کسانی که در اطراف کمیته آن وضع نا مطلوب را شاهد بودند سؤال ایجاد گشته و دچار بد گمانی شده بودند، نکند خبری هست که آن افراد با عجله وسریع کمیته را ترک کردند؟ آقای مرادی نوشته اید که آن شخص در کنار من بود، در صورتیکه ایشان درپشت بام مستقر شده بود. آری او از بالای پشت بام جریان فرار مفتضحانۀ آن عده را به وضوح می دید و شاهد بود. او در آن لحظات از یأس و آشفتگی، ناراحتی و پریشانی مفرطی که بر او چیره شده بود، ناخود آگاه و بدون هیچ انگیزه و تصمیمی، اقدام به آن کار نمود. آقای مرادی اگر من و شما آن تیر هوایی را غیر مسئولانه و اشتباه تلقی کرده ومی کنیم، اما افکار و باور عمومی ترک ها آن تیر هوایی را آنروز یک امداد غیبی و یک تیر نجات بخش به حساب آوردند که علت چنان برداشتی بعداً بیان خواهد شد. آقای مرادی امنیت یکی از ارکان مهم و حیاتی جامعه می باشد و مسئولیت و اشتباه در جامعه ای که ازنظم و امنیت کامل برخوردار است، معنا ومصداق پیدا می کند. در آن مقطع بسیار حساس و تاریخی ایران اسلامی، انقلابی جوان که پایه هایش هنوز به حد کافی استحکام نیافته و دولتی تازه تأسیس که مدیریتش به آن انسجام و اقتدار لازم نایل نشده ودر عین حال خود با مشکلات و معضلات عدیده ای مواجه بود،در منطقه هیچگونه حاکمیتی نداشت. متولیان نظم و امنیت فردی و اجتماعی نیزیا همچون ژاندارمری تمام تسلیحات، تجهیزات، لوازم و ابزار کارش به غارت رفته بود و یا مثل شهربانی بدون اینکه تسلیحات و امکاناتش به تاراج رفته باشد، ساختمان اداریش همانند ژاندارمری در اختیار مردم قرار گرفته بود. هر دو نهاد انتظامی در حالت بلاتکلیفی به سر می بردند. نهادهای امنیتی،سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و کمیته ی اسلامی،هنوز در کشور و منطقه تأسیس و شروع به کار نکرده بودند. در آن شرایط سیاسی و اجتماعی هر کسی در حیطه و حوزه ی اختیارات شخصی خویش ، بر اساس آگاهی از وضعیت حاکم، بیداری وجدان، غیرت و شهامت، امور امنیتی و دفاعی را با اراده و اختیار شخصی انجام می دادند، نه برپایه ی سلسله مراتب اداری، فرماندهی و یا مریدی و مرشدی. در جامعه ی آنروزسولدوزهیچ قاعده و قانونی حاکم نبود. دغدغه ی اصلی مردم نیز امنیت بود وبس. امنیت در آن زمان، برای مردم از آب و غذا و از هرچیزدیگری با ارزش تر وحیاتی تر بود. بعداز پیروزی انقلاب اسلامی، مردم منطقه ی سولدوز    و نقده تا مدتهای متمادی نه امنیت جانی و عرضی و  ارضی  داشتند و نه امنیت مالی و شغلی، بطور کلی امنیت روانی از مردم سلب شده بود و مدام احساس ناامنی می کردند، بدیهی است: که احساس امنیت از وجود امنیت مهم تر و حیاتی تر می باشد. افزون برهمه ی اینها، مگر در آن روزگار تحرکات، اعمال، رفتار و منش کردها مسئولانه و عاری از اشتباه بود؟ که اعمال ترکها هم مسئولانه و بدون اشتباه ارزیابی شود. در آن فضای ناهنجار و بی قاعده و بی قانون، انتظار مسئولیت داشتن از افراد امر عبث و بیهوده ای بود.
و اما رویدادهای میدان ورزشی وحواشی آن و نحوه ی جریان عبور کردها از محلات ترک نشین. پس از شلیک اولین تیر هوایی که علت و چگونه شلیک شدن آن در سطور بالا به تفصیل شرح داده شد، کردهای داخل میدان ورزشی اولین کسانی بودند که به آن تیر هوایی، با رگبارهای شدید هوایی،عکس العمل نشان دادند.
در آن گیرودار، برگزاری میتینگ، پیرمردی که منزلش در اطراف میدان ورزشی و در قسمت جنوب غربی آن واقع شده بود، آن روزناآرام وبی قرار و با بیم و امید،مسلح به یک قبضه هفت تیر در حیاط قدم می زد، نه قادر بود بر سر دیوار بنشیند ونه می توانست برپشت بام رفته ونظاره گر میدان باشد. اهل خانه هر چه به او می گویند بابا بیا بنشین . آرام باش، برنامه ی میتینگ نهایتاً تا یک ساعت دیگر تمام شده و کردها نیز میدان را ترک خواهند کرد. پیرمرد ساده دل هر کار می کرد نمی توانست آرام بگیرد. یکدفعه فکری به خاطرش می رسد و می خواهد بدون قصد و نیتی خاص با ایجاد سوراخی، تحرکات و برنامه های میدان را تماشا کند. خانواده اش می گویند بابا این کار را نکن خطرناک است، تو امروز با این کارهایت همه ی ما را به کشتن می دهی، به حرف آنها گوش فرا نمی دهد و با برداشتن چند آجر و یا سنگی، از دیوار کهنه و فرسوده، سوراخی ایجاد و از آنجا میدان را نظاره می کند. بعد از آن رگبار هوایی داخل میدان ورزشی، افراد مسلح و غیر مسلح برای خروج از میدان، به سوی در خروجی هجوم می آورند. پیرمرد که از سوراخ دیوار آن صحنه را می بیند،از هول وهراس معلوم نیست انگشت پیرمرد به ماشه ی هفت تیر خورده و یا اینکه اشتباهاً با شلیک کس دیگری از داخل میدان، یکی از کردها مورد اصابت گلوله ای قرار می گیرد ودر دم جان می سپارد.  یکی از افراد مسلح کرد با مشاهده ی این وضع و سوراخ ایجاد شده در دیوار، بلا فاصله از دیوار حیاط منزل بالا رفته وازپشت بام، پیرمرد را در داخل حیاط از ناحیه سر مورد هدف قرار می دهد.پیر مرد هم شدیداً زخمی شده و یک طرف گونه اش متلاشی می شود. اهل خانواده بعد از کشته شدن برادرشان ، پدر را که هنوز فوت نشده بود به بیمارستان می رسانند که پس از مدت کمی در بیمارستان جان به جان آفرین تسلیم و به فوز عظیم شهادت نایل می شود . یکی از پسران پیرمرد که مسلح بوده و در آن دقایق در کمیته حضور داشته، پس از آن تیر اندازیهای هوایی،دوان دوان به سوی خانه رهسپار می شود. اهل کوچه همه نگران، سراسیمه و وحشت زده به این سو و آن سو در حرکت بودند و از حادثه ی منزل همسایه هم هیچ خبری نداشتند، اهل خانه نیز با مشاهده ی آن اتفاق غیر منتظره،نمی توانستند هیچگونه عکس العملی از خود نشان بدهند،که مبادا آن مرد مسلحی که درپشت بام بوده به داخل منزل تیر اندازی کند. پسر خانواده اول احتیاط می کند که وارد منزل شود، پس از کمی توقف وتردید، داخل حیاط شده وپدرش را غرق در خون می بیند. در همان لحظه آن کرد مسلحی که درپشت بام کمین کرده بود، او را نیز از ناحیه ی قلب مورد هدف قرار می دهد. پسر خانواده در آخرین لحظات زندگیش و در حال افتادن به زمین، فرد مسلحی را که بر لبه ی بام خانه قرار گرفته بود مشاهده می کند، بلافاصله نشانه رفته وتیری به سوی آن شلیک می کند. تیربه سینه ی آن مرد اصابت کرده و از پشت بام منزل به حیاط افتاده و جان می دهد. این چهار نفر،۲ نفراز ترک ها و۲ نفر از کردها، اولین قربانیان جنگ نقده، در روز ۳۱ فروردین ۵۸ ، بودند. آن همان یک مورد سوراخ در دیوار بوده که پیرمرد در آن هنگام برای تماشای میدان ایجاد کرده بود که دکتر قاسملو اولین دبیر کل حزب دموکرات کردستان ایران ، بعد از انقلاب اسلامی، آن را بسط و تعمیم داده و گفته بود که:(دیوارها قبلاً سوراخ شده و سنگرگیری کرده بودند.) که سوراخ کردن دیوار از قبل و سنگرگیری کردن، مطلقاً حقیقت و وجود خارجی نداشته، بدیهی است اگر سوراخهای دیگری وجود داشت، قطعاً کُردان مسلح داخل میدان متوجه آنها گردیده و رفتاری را که با پیرمرد و خانواده اش انجام داده بودند ، با سایر خانوارهایی که دیوارهای ساختمان هایشان سوراخ شده بود، انجام می دادند. در مورد سنگر گیری ویا سنگر بندی کردن که معمولاًساختن استحکامات جدید و ایجاد دیوارهای ماسه ای وخاکی بر پشت بام ساختمان ها و هر نقطه ی حساس، برای مقابله ودفع حملات و تهاجمات احتمالی و قطعی،می باشد. هرگز چنان اقداماتی صورت نگرفته بود. چرا که اگر آن کارها قبلاً انجام گردیده بود، سنگربندی کردن و نگه داشتن زن ها و بچه ها در همان ساختمانها،هیچ سنخیتی نداشته ومنطبق بر هیچ یک از معیارهای عقلی و شرایط بحرانی وناامنی، نبود. لذا عقل، منطق و احتیاط ایجاب می کرد، که زنها، بچه ها و پیرمردان از کار افتاده را به مکانهای آرام و امن منتقل کنند. در صورتیکه زنها و بچه های خانواده های اطراف میدان، آن روز در خانه هایشان ساکن و تعدادی هم مشغول تماشای برگزاری میتینگ میدان ورزشی بودند.
بزرگان گفته اند : احتیاط شرط عقل است وکار از محکم کاری عیب نمی کند. بنابراین وجود مردان مسلح درپشت بام ها حقیقت داشت و غیر قابل انکار. آری در تمام نقاط حساس ودرپشت بام ساختمان های بلند شهر،افراد مسلح، تمام تحرکات و رفت وآمدها را کاملاً زیر نظرداشته ودر آمادگی کامل برای مقابله و مدافعه با هر بحران و حادثه ی غیر مترقبه ای بودند: بخصوص از وقتی که رگبار شدید گلوله ها شنیده شد، بیشتر آنهائیکه اسلحه داشتند،برپشت بام ساختمان ها قرار گرفتند، تا در صورت حمله و بروز درگیری از ناحیه ی کردها، از خود،خانواده ها،عزت وشرف،شهرو دیار و بطور کلی از هستی و زندگی شان دفاع نمایند. اگر کردها جای ترک ها بودند، در آن شرایط و موقعیت چه کار می کردند؟ درب ها را بسته وبا خیال راحت در خانه ها می نشستند ویا اینکه اقدامات احتیاطی را بمراتب خیلی بیشتر از ترک ها انجام می دادند.
ادامــه دارد …
توضیحات :
۱-    استفاده از این مطالب با ذکر منبع و مأخذ بلامانع است ، در غیر این صورت با اخلاق رسانه ای مغایرت داشته ، دون شأن قلم و سرقت ادبی محسوب می شود .
۲-    نگارنده به لحاظ اخلاقی مأذون نیست که از همه ی اشخاص ، چه آنهائیکه در قید حیات هستند و چه آنهایی که از دنیا رفته اند ، به وضوح نام ببرد . برای اینکه صحبت با همه ی آن افراد و اخذ اجازه مقدور نگردیده است .