مقاله زير را آقاي محمد برقعي متفكر ديني نوشته است و متضمن نكات دقيق و صحيحي است .در اين مقاله نويسنده سعي در آناليز جنبش سبز و آسيب شناسي آن دارد كه دقيق و صحيح مي باشد. به نظر مي رسد به آرامي قسمتي از روشنفكران فارس پي به ضعف اساسي ايران و متفكرينشان كه همانا نژاد پرستي آريايي مي باشد برده اند. با تمام اين تفاسير اين مقاله هنوز از مساوي دانستن ايران با فارس و تعلقات فاناتيك به زبان فارسي رنج مي برد. نويسنده هنوز از فردوسي و تفكرات نژاد پرستانه و ضد ترك و عربش نتوانسته براعت بجويد و نيز نمي تواند تورك بودن تركمن و آزربايجاني و استقلال ملي و فرهنگي ازبكستان وتركمنستان و افغانستان را قبول داشته باشد. با اين وجود خواندن اين مقاله خالي از لطف نيست و من به نوبت خود از نويسنده اين مقاله تشكر ميي كنم.با هم اين مقاله را بخوانيم :
چرا انقلاب (خیزش مردمی) تونس و مصر چنان فراگیر شد ولی نه انقلاب اسلامی ایران دنباله روی یافت و نه جنبش سبز با همه جاذبه خبری اش و حمایت وسیع غرب در نشر آن موجی را در منطقه ایجاد کرد.
سوالی این روزها ذهن بسیاری را به خود مشغول داشته : انقلاب ایران حداقل یکی از سه انقلاب بزرگ تاریخ و مسلما مردمی ترین و توده ای ترین انقلاب بود . جنبش سبز نیز از برای نخستین بار شیوه استفاده از وسایل الکترونیکی برای بسیج مردم را به جهان ارایه کرد . هردوی این رویدادها پوشش خبری استثنایی در جهان گرفتند . از آن سوی آنچه در تونس و سپس در مصر اتفاق افتاد تنها انفجار خشم انباشته فاقد تفکر منسجم ورهبری سیاسی و برنامه حداقلی بود.اما چرا همین خیزش ساده و کم محتوا و شاید بتوان گفت کور چنین موج عظیمی را در منطقه ایجاد کرد وآتش ان هر روز گسترده تر و یکتاتور سوز تر میشود. اما نه انقلاب ایران و نه جنبش سبز با تمام مزایا و قدرتشان منجر به خیزش مردمی و تحول سیاسی در هیچ کشوری نشد ند، هرچند این به آن معنی نیست که بر ذهنیت مردم منطقه و حتی جهان تاثیر نگذاشته است. همه میدانند راه بسیاری است میان تاثیر تا ایجاد حرکت .کوشش من آنستکه که طی سه نوشته به شرح زیر برای این سوال اساسی پاسخی بیابم .
ابران کشوری گوشه گیر یا ایزوله در منطقه
چرا انقلاب ایران اسلامی شد
دور نگری رهبریت
ایران کشوری گوشه گیر و ایزوله در منطقه
هر کشوری خود را متعلق به یک حوزه تمدنی میداند وبر آن است که در آن حوزه با همسایگان خود مشترکات تاریخی و فرهنگی دارد از جمله اروپائیان، آفرقائیان ،اعراب ،حوزه تمدن هندی یا چینی .بهمین سبب هم در میان این کشورها انواع و اقسام اتحادیه ها شکل گرفته و تحول در هر یک از کشورهای این مجموعه به سرعت سبب دگرگونی در دیگر اعضای آن مجموعه میشود اما ایرانیان خود را جدا از همسایگان خود میدانند. از جمله رابطه ما با اعراب خصمانه است و بر آنیم که ما آریایی هستیم و آنان از نژاد سامی . وهیچگاه حمله اعراب به امپراطوری ایران را بر اعراب نبخشیده ایم حتی آگر بخش اصلی آنچه اعراب میخوانیم خود پس از اسلام و پذیرش به اجبار زبان عربی عرب شده باشند از جمله مصر و سوریه واینکه عراق بخشی از امپراتوری ایران بوده و بغداد ادامه همان تیسفونی باشد که پایتخت ساسانیان بوده است
این قهر و احساس بیگانگی از زمان شیعه شدن ما در حکومت صفویه چنان جا افتاد که روحانیت هم بر همین مبنا رابطه خصمانه با اعراب دارد و با آنکه همیشه نجف بزرگترین حوزه علمیه شیعیان بوده و مراجع تقلید بزرگ ما در آنجا بوده اند، وتقریبا همه هم ایرانی بودند، اما متدینین ما اعراب سنی مذهب را چون سعودیها قاتلین امامان خود میدانند ودر تعزیه ها عرب ها به صورت موجودات وحشی و خونخوار نشان داده میشوند . لذا با آنکه بسیاری از نوشته های روحانیون ما به عربی است اما در دیدار یاسر عرفات و دیگر شخصیت های عرب در روزهای اول انقلاب همه جا علما نیاز به مترجم داشتندو آقای خمینی در طول سالها ی طولانی تبعیدش در عراق با علما و مردم عراق تماسی نداشت .
تا پیش از صفویه شیعیان مثل دیکر مذاهب اسلامی در کنار سنیان میزیستند، با اختلاف با یکدیگر نه نفرت عمیق ودشمنی بسیار. از این روی تا به امروز بحث است که آیا برای مثال سعدی، حافظ یا فردوسی شیعه بوده اند یا سنی و چه بسیار علمای به نام شیعه چون خواجه نصیرالدین طوسی یا علامه حلی در خدمت پادشاهان سنی مذهب بوده اند. امادولت صفویه بنا به مصالح سیاسی شیعه را ایدئولوژی حکومت خود کرد واز این روی تبلیغات وسیعی را علیه سنیان به راه انداخت. از نوشته های علما شیعی در خدمت دربار چون علامه مجلسی تا قلندران کشکول به دست خوش آواز دوره گرد. پس از آن هم این حمله به سنیان از سوی روحانیت و حکومت چنلن در حد وسیعی تبلیغ شد که نفرت از آنها در طی قرون در فرهنگ ما نهادینه شدد وبدینسان ایران شیعی مذهب سنی ستیز از حوزه تمدن اسلامی بیرون رفت همان بلایی که محمد علی جناح با جدا شدن از هند بر سر پاکستان وبنگالادش آورد. این سنی ستیزی چنان در فرهنگ ما نهادینه شده که در این سالها که ایران ادعای رهبری جهان اسلام را دارد حاکمان مانع ساختن مسجد برای اهل تسنن میشوند و از نماز جمعه آنها ممانعت میکنند
اگربدگویی از اعراب به عنوان سنیان غاصب حق اهل بیت نزد دینداران و روحانیون مارایج است نزد متجددین ودانشگاهیان ما ، با باور به برتری نژادآریاییاین دشمنی ، دهها بار بیشتر است. واین زاده حکومت پهلوی است حکومت پهلوی بر آن شد که ایران باستان را بجای اسلام مشخصه اصلی هویت ما کند .این بار دستگاه تبلیغاتی حکومتی با علم کردن برتری نژاد ایرانی بر طبل نفرت از اعراب چنان کوبید که گویی همه مفاخر فرهنگی ما از جمله فردوسی ضد عرب و به نوعی ضد دین تحمیلی اعراب بر ما بودند(1) واین بار سنی ستیزی رنگ عرب ستیزی گرفت کارهای صادق هدایت و کسروی این نفرت از اعراب را به خوبی نشان میدهند .
با اوج گرفتن جنایات و سرکوبهای جمهوری اسلامی این بار نفرت از روحانیون و حکومت اسلامیشان سبب شد که اسلام بشود دین اعراب وروحانیون هم بشوندعرب ولذا حکوم ت جمهوری اسلامی بشود حکومت اعراب بر ایران وخشم بر روحانیت حاکم بر نفرت از اعراب چنان بیفزاید که با آن که از دیر باز همه نیروهای سیاسی ما با هر خط سیاسی با مبارزات مردم فلسطین همدردی داشتند، شعارهایی چنین سر داده شود "نه عزه نه لبنان جانم فدای ایران". این گونه شعار ها وتبلیغات سرپا غلط و بی پایه به کمک تلویزیون های خارج از کشور فراگیر شد ، و به دلیل آن سوابق تاریخی که گفته شد، این کج فهمی ها سبب چنان نفرت و حس تخقیری در ما نسبت به همسایگان عربمان شده که حتی مصری ها هم از آن مستثنی نیستن ،دمصری هایی که به دلیل زبانشان مشهور به عرب بودن هستند، و با آنکه مصرتنها کشوری بود در دنیا که محمد رضا شاه آواره بی پناه را پناه داد . این نمک نشناسی ما چنان است که حتی سلطنت طلبان رغبتی به دیدن آرامگاه محمد رضا شاه در یک کشور عربی ندارند. در حالیکه اگر مزار او در یک کشور اروپایی یا آمریکای جنوبی یا شمالی و حتی در پاکستان یا ترکیه بود بسیاری از آنان به دیدار آن میرفتند بویژه در این سالها که نوستالژی دوران حکومت پهلوی ها بالا گرفته است.
ما با اعراب نیست که احساس بیگانگی داریم بلکه با افغان ها و تاجیک ها وازبکها ی همزبان وترکمن ها هم چنینیم و خاطرات ما از آنان غارتگری است. و با آنکه بیشتر افتخارات فرهنگی ما متعلق به بخارا ،سمرقند، بلخ ، هرات ودیگر شهرهایی که جزو کشور افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان است می باشد اما چنا ن از بالا به مردم این کشورهای همزبان وهم فرهنگمان نگاه میکنیم که گویی آنان بزرگان ما را از ما میخواهند بدزدند . آخر مگر میشود این بزرگان نه به ملت برتر ایرانی که به این اقوام فرودست وکم فرهنگی که محمود واشرف افغان وتیمور لنگ از آنان است تعلق داشته باشند.این خود محوری و بیگانگی نسبت به این همسایگان ما چنان است که حتی بیشتر تحصیلکردگان ما نمیدانند که کدامین این ملت ها فارس زبان هستند واگر بر اثر تصادف با خبر میشویم که در یکی از این کشورها یکی از بزرگانی را که جزو مفاخر فرهنگی خودمان میدانیم تجلیل کرده اند و مجسمه بزرگانی چون نظامی، فردوسی، مولانا جلال الدین، رودکی را در میادین شهر های خود بر پا کرده اند بر خود می بالیم که این فرهنگ برتر و نابغه پرور ما است که آنان را به تحسین واداشته است (2)
نگاه ما به مردم پاکستان و هندوستان هم بهتر از این نیست ولذا علاقه چندانی هم به وقایع آن کشورها نداریم . عموم ما، حتی مردم کوچه وبازار مان، از آمریکا واروپا و حتی از کشورهای کوچکی که با ما رابطه هم نداشته اند چون سویس وبلژیک بیشترمیدانند تااز هند و پاکستان . زیرا ما خود رابیشترهمردیف کشورهای غربی میدانیم تا کشورهای عقب مانده ای چون پاکستان وهندوستان و بنگلا دش . اگر هم مطالبی پراکنده ای راجع به اینان میدانیم از منابع کشورهای غربی است.و اگر کار یک نویسنده هندی به فارسی ترجمه میشود نویسنده هندی انگلیسی شده، یعنی سلمان رشدی است، جالب آنکه ما در حالیکه از صبح تاشام ازجنایات اعراب در چهارده قرن پیش میگوییم هیچ احساس شرمی از جنایاتی که در هند کرده ایم ،آنهم نه یکبار که بار ها، نداریم .وبا آنکه وامدار فرهنگ با شکوه هند(شامل پاکستان و بنگالادش)، که یکی از پربارترین فرهنگ های جهان است ،هستیم اما با تحقیر در آنان می نگریم . لذا چه کمیاب اند امثال متفکر بزرگ داریوش شایگان وپیگیر راه اورامین جهانبگلو ویا و مرحوم دکتر محمود تفضلی که همان محدود دانسته امان از فرهنگ وتمدن هند ومبارزات سیاسی آنان را وامدار آنان هستیم..
ترکها نیز مشمول همین حکم خود برتر بینی و خود محوری ما هستند واین آتش از زمان صفویه وستیز قدرت با همسایه قدرتمندمان دولت عثمانی شعله کشید ، و با طرخ نژاد برتر آریایی در حکومت پهلوی افروخته تر شد تا بجایی که به غلط ترکان آناطولی را تورانیان دانستیم که یعنی ستیز ایرانی و ترک به پیش از دوران تاریخی و به زمان رستم وافراسیاب بر می گردد .این طرد و تحقیر چنان گسترده شد که از یک سده پیش دامن ایرانیان ترک زبان را هم گرفت. وستیز ورقابت ایران وعثمانی وتشدید آن با سیاست دولت مقتدر مرکزی آریایی کم کم تبدیل به ستیز ترک زبان وفارس زبان، حتی در داخل خاک ایران شد
ترکمن و تاجیک وازبک نیز چنان از ذهن ما فارس ها ،که خود را ایرانیان اصیل میدانیم، بیرون هستند که کمتر ایرانی از رابطه جغرافیاییی ما با آنان اطلاع درستی دارد. و صد البته که پیوستن شدن آنان به اتحاد جماهیر شوروی ،همان پیوند ضعیف را هم در دوران جنگ سرد چنان گسست ،که گویی آنان نه در همسایگی ما، که در گوشه دیگری از این کره خاکی زندگی می کنند
کوتاه کلام آنکه ما خود را متعلق به گوشه ای از جهان که کشورمان در آن واقع شده است نمیدانیم، بلکه تصور میکنیم که در قاره اروپا هستیم یا باید باشیم ،جایی که حق ملت بزرگ و با هوش و لایق ایران است. بهمین سبب هم چندان علاقه ای به شناخت ،چه رسد به رابطه تنگاتنگ، با کشورهای همسایه امان نداریم. از جمله یکی از اساسی ترین سوالات ما ،که فکر عموم روشنفکران ما را به خود مشغول داشته است، مسئله سکولاریزم ،بویژه مورد سیاسی آن یعنی جدایی دین و حکومت است .من سالها ست در مجامع مختلف روشنفکرانمان مطرح کرده ام که چون هر ملتی با این مسئله نا گزیر است که از زاویه فرهنگی خود مواجه شود پس برای ما بیشتر از آنکه بدانیم کشورهای غربی مسیحی چگونه به این سوال پاسخ گفته اند مفید و یاری بخش خواهد بوداگر بدانیم کشورهای مسلمان و همسایگان ما چگونه با آن برخورد کرده اند . اما تجربه نشان داده که بیشتر روشنفکران مخاطب، این خواسته را بی معنی دانسته وبر آن بودند که چرخ را که هر بار که از نواختراع نمیکنند غرب همه این راهها را رفته ودر موردش هم بسیار نوشته است ،کافیست آنها را بیاموزیم . ودر این مورد فرق زیادی میان روشنفکران عرفی با روشنفکران دینیما ن ندیدم .شاهد این مدعی پژوهش هایی است که در این زمینه شده است. همین تجربه را هم با موضوع برخورد سنت و مدرنیته داشتم
بینسان ما در منطقه ایزوله و جدا از همسایگانمان شدیم نه به دلیل مذهب شیعه که توسط صفویان، در اصل سنی،به زوردین رسمی کشورمان شد،بود، و ونه به دلیل تفاوت زبانمان با زبانهای ترکی و عربی.زیرا که زبان فارسی نه تنها زبان منطقه وسیعی شامل ایران و افغانستان وتاجیکستان وازبکستان هست که زبان دیوانی و ادبی امپراطوری عثمان و کشورهند پیش از تسلط انگلستان بود ،و نفوذ ادبی آن تا چین و بخش وسیعی ازآسیای میانه میرفت. ونه تنها حافظ فخر میکرد که از اشعارش در هند استقبال میشود که ابن بطوطه شرح میدهد که چگونه شاهد بوده که مطربان شعر سعدی را بری شاهزاده عاشق ویارش در بلم میخواندند .بلکه همان گونه که به اشارت آمد همه این جداییها در اثر سیاست های نامیمون حکومت هایمان در پنج قرن گذشته بود، که با ابزار کردن یک عامل فرهنگی به یاری تبلیغات حکومتی ایران را از همسایگان خود بیگانه و در هر دو حوزه تمدن اسلامی و تمدن ایرانی گوشه گیر کردند.
از این گوشه گیری و ستیزه خویی با همسایگانمان است که این سخن ورد زبان عالم وعامی ما شده است "هنر نزد ایرانیان است وبس". بر بخش اول این ادعا که " هنر نزد ایرانیان است" ایرادی نیست، زیرا هر ملتی به فرهنگ خود می بالد چه رسد به ما که به حق می توانیم بر خود ببالیم که تمدن ایرانی یکی از کهن ترین و بلکه بر دوامترین تمدنهای جهان است و سهم بزرگی دررشد فرهنگ بشری داشته است .اما آنچه آن را نادرست و بیمارگونه می کند واپسین بخش آن و کلمه "وبس" است .واین خود به روشنی بیانگر ادعای این بخش از این نوشتار است
در بخش دوم سخن بر سر آن خواهد بود که چرا انقلاب ایران ، در کشوری که از همه کشورهای اسلامی فرهنگ اسلامی ضعیف تری دارد، اسلامی شد. و چگونه بر پایی حکومت اسلامی به جئایی بیشترما از همسایگانمان انجامید .وچرا انقلاب (خیزش مردمی) تونس ومصر چنان فراگیر شد ولی نه انقلاب اسلامی ایران دنباله روی یافت و نه جنبش سبزبا همه جاذبه خبری اش و حمایت وسیع غرب در نشرآن موجی را در منطقه ایجاد کرد.