زین العابدین قیامی از آزادیخواهان خوشنام کشور بود که با آزادیخواهانی چون سلیمان میرزا، دکتر مصدق ، صادق مستشارالدوله و …دوستی نزدیک داشت. آنچه او در باره قوام السلطنه نوشته است، نظر یک رجل آزادیخواه خوشنام تاریخ معاصر کشور در باره یکی از اعضای بدنام خاندانهای حکومتگر ایران است . بنظر می رسد که این نوشته طرح نوشته ای مبسوط بوده که بعللی ناتمام مانده است. نوشته قیامی از یکطرف سیمای عمومی چهره قوام السلطنه – بعنوان یکی از رجال سرشناس جبهه ارتجاع و استبداد در تاریخ معاصر ایران - را بخواننده عرضه می کند و از طرف دیگر حاوی اطلاعات جدیدی درباره این خائن ملی است. از قیامی نوشته های کوتاهی درباره شیخ محمد خیابانی و … نیز چاپ شده است که مانند دیگر نوشته های او متکی به تجربه و مشاهدات شخصی اوست.
این نوشته را زمانی چاپ میکنیم که برخی مدعیان مردم دوستی تمام خیانت ها و تبه کاریهای قوام السلطنه را بخاطر نقش او در سرکوب جنبش دموکراتیک مردم آذربایحان بر او می بخشند. نوشته همانگونه که بود، بدون دخل و تصرف در اختیار خوانندگان «آذربایجان» قرار می گیرد. در چند مورد معدود برخی کلمات خوانده نشد ( که با علامت … نشان داده شده اند). کلمات درون [ ] نیز از نویسنده این سطور اند.http://www.azer-online.com/azer/?p=8823
احمد قوام السلطنه پسر میرزا ابراهیم خان معتمدالسلطنه نواده میرزا محمد قوام السلطنه آشتیانی است.
معتمد السلطنه سه پسر داشت: حسن وثوق (وثوق الدوله) احمد قوام (قوام السلطنه) عبداللـه وثوق (قوام حضور)، که بعد از فوت پدرش لقب معتمدالسلطنه یافت. قوام السلطنه تا شانزده سالگی در خانه پدر تحصیلات مقدماتی فارسی و عربی را نزد آخوند ملا حسین فراهانی فرا میگیرد. در سن هفده سالگی پیش دایی خود میرزا علیخان امین الدوله به نویسندگی و منشی گری مشغول میشود. در آن ایام که امین الدوله در اراضی دروازه شمیران پارک خودش را میساخت مباشرت آنرا به قوام السلطنه واگذار میکند. سال ۱۳۰۵ هجری /- یک سال بعد -/ امین الدوله وزیر پست میشود و به اسلوب جدید وزارتخانه تشکیل میکند قوام السطنه را رئیس کابینه تعیین می نماید و لقب دبیر حضوری میگیرد. در سال ۱۳۱۲ هجری امین الدوله بسمت پیشکاری
آذربایجان مامور در تبریز می آید ( چون آنزمان ولیعهد والی و فرمانفرمای آذربایجان بود لهذا والی را پیشکار می کنند). دبیر حضور (قوام السلطنه) را بسمت ریاست کابینه مملکتی همراه خود به آذربایجان می آورد ( از دوران قدیم و آن زمان و تا بعدها آذربایجان را مملکت می نوشتند و میخواندند و آذربایجان از ایام دیرین مختاریت داشته و همیشه بالذات مملکتی بوده است) و چون امین الدوله مرد علیل و طاقت کار زیاد نداشت، بالطبع دبیر حضور همه کاره میشود. یکسال بعد در سال ۱۳۱۳ هجری که ناصرالدین شاه کشته میشود و مظفرالدین شاه به سلطنت میرسد، محمد علیمیرزای اعتضادالسلطنه ولیعهد و فرمانفرمای آذربایجان میشود. چون دبیر حضور خوش خط و [خال] بود و محمدعلیمیرزا با طبیعت بسیار زشتی که داشته او را مورد توجه فوق العاده قرار داده و مقرب درگاه میگردد. بحدیکه شبانه روز در عالی قاپو همه احکام و دستورات ولیعهد را مستقیما و مستقلا ابلاغ و اجرا می نموده است. کلاه امین الدوله هم پس معرکه می ماند. در این بین کسالت امین الدوله شدت پیدا کرده و از سبک و رویه و ظلم و ستم محمد علیمیرزا هم ناراضی بود و بعنوان معالجه به پاریس میرود (چون امین الدوله نسبت به زمان خود روشن فکر و با اعمال استبدادی چندان موافقت نداشته است) میدان برای دبیر حضور از هر جهت باز و فعال مایشا مبشود و در این موقع از جانب ولیعهد، قوام حضور و بسمت کفالت پیشکاری منصوب میگردد. محمدعلیمیرزا با گلین خانم زن حاجی محمد تقی صراف رابطه داشته و این مسئله رفته رفته و جسته گریخته به زبان مردم می افتد. قوام حضور برای اینکه رقیب خود را از میان ببرد محمدعلیمیرزا را از این جهت متوحش و اجازه نابود کردن آنرا میگیرد. معروف است با وسائل معمولی که دربین بوده است گلین خانم را به باغ امیر کنار پل آجی می برند و بدستور قوام حضور در آنجا کشته و تکه تکه کرده بچاه می اندازند و بعد از چند روز کدخدای محل (محله امیرخیز و بیگلربیگی حاجی حسینقلیخان نظام الدوله با تعلیمات خود قوام حضور، گزارش میدهند که مشهدی اسماعیل خان … قراجه داغی با گلین خانم رابطه داشته و او را برده در باغ امیر کشته و جسدش را بچاه انداخته است که عینا در آورده اند. ( مشهدی اسماعیل خان برادر بزرگ ستارخان است که آن زمان با دو برادر خود حاجی عظیم خان و ستارخان از حکومت قاچاق و در قراجه داغ و اطراف تبریز می گشتند، حکومت هم موفق به دستگیری آنها نمی شد). قوام حضور جدا” به تعقیب آنهاا می افتد تا بعد از چندی / مشهدی اسماعیل خان را که بطور ناشناس در امیرخیز به حمام «ایریلر» میرود غفلتا در آنجا دستگیر می کنند و دو روز بعد بحکم قوام حضور (قوام السلطنه) در میدان توپخانه طناب انداخته خفه میکنند و بعد از درخت آویزان مینمایند. معروف است مشهدی اسماعیل خان موقع ورود به میدان توپخانه با صدای بلند می گوید «خواهش میکنم یکی از اینجا پیغام مرا به ثقه الاسلام آقا ببرد، گمان نکنند من این خطا را کردم من جوانِ مردم به ناموس مردم تجاوز نمی کنم من به …… میروم». اولین جنایت قوام السلطنه از قتل برادر ستارخان شروع میشود. بعد از چند ماهی پسران حضرتقلی خیرالدینی قراجه داغی، که آنها هم از حکومت قاچاق و در جنگلات قراجه داغ متواری بودند و حکومت قادر به دستگیری آنها نمیشد، قوام حضور با خدعه و تزویر آنها را بدام انداخت و هر سه برادر را شقه کرد و از دروازه های میدان توپخانه آویزان کرد ( این سه برادر تحمل ظلم و جور مالک ده، حاجی سلطانعلی را نکرده و از سر و زندگی خود گذشته و بطور قاچاق گشته و آنچه می توانسته اند به دهقانان و زارعین هم کمک می کرده اند). امین الدوله در بدو ورود بنا به تقاضای حاجی میرزا حسن رشدیه موافقت کرد که مکتبی بطرز جدید و به ترتیب کلاس (شش کلاسه) تشکیل و تاسیس نماید. حاجی میرزا حسن در بازارچه ششگلان کوچه… طوطی} خانه های بصیرممالک مدرسه را بنام رشدیه باز کرد و عده ای از اشخاص روشنفکر تاسیس این مدرسه را حسن استقبال کردند. در زمان کوتاهی هشتاد نفر شاگرد پیدا کرد. کتاب «وطن دیلی» را که رشدیه تالیف و حاضر کرده بود، چاپ نمود. [عده ای] از وطن پرستان و آزادیخواهان بدور رشدیه جمع شده به او کمک کردند. [ از جمله] حاجی علی دوافروش، مشیرالصنایع حکاکباشی ، سید حسین خان عدالت ، یحیی میرزا اسکندری. این اولین مکتبی است که زبان مادری آذربایجان در آنجا تدریس شده است. این پنج نفر روزنامه ای هم بنام آذربایجان منتشر شده است [کرده اند] و شش نمره از آن روزنامه منتشر شده است. پس از رفتن امین الدوله به پاریس، قوام حضور بمحض رسیدن به کفالت پیشکاری، مدرسه رشدیه را بست و به طلاب صادقیه و طالبیه هم اشاره کرد، بمدرسه ریختند، میز و نیمکت های آنا را آتش زدند. روزنامه را هم توقیف نمود و پنج نفر هئیت مدیره مدرسه و هیئت تحریریه روزنامه را از ایران تبعید نمود که حاجی علی دوافروش و یحیی میرزا و حکاکباشی به قاهره رفتند. رشدیه و عدالت هم به اسلامبول رهسپار شدند. در ۱۳۱۷ امین الدوله از پیشکاری آذربایجان معزول و قوام حضور بطهران آمد و چند سالی به اروپا رفت و بعد از مراجعت عین الدوله، که صدر اعظم شده بود، قوام حضور را منشی مخصوص و رئیس کابینه [وزارت] امور داخله کرد و [او] لقب قوام السلطنه یافت. بقول خود عین الدوله که غالب اشخاص از زبان خود او شنیده اند، وقتیکه من از طرف خیابانی برای مذاکره با عین الدوله بزنجان رفتم، عین الدوله ضمن بدگویی از وثوق الدوله و اساسا از قوام الدوله و اولاد و اخلاف او می گفت: «خدا لعنت کند قوام السلطنه را که در زمان صدارت من طرف شدنم با ملت و آنهمه خونریزی بی جهت باعث او بود و الا من هیچوقت با مردم مخالفت نمیکردم و نمی کنم». خلاصه زمان صدارت عین الدوله قوام السلطنه آنچه توانست در آزار و اذیت مردم و قتل و غارت مضایقه نکرد. اشاره عین الدوله حکایت مفصل از جنایات اوست. در اوایل مشروطیت باز به اروپا رفت مدتی در لندن ماند و در آنجا با انگلیس ساخت و پاخت کرد، در سال ۱۳۲۷ هجری بطهران باز گشت. چون در اروپا با حاجی علیقلی خان سردار اسعد آشنایی پیدا کرده بود، پس از فتح طهران و دوره دوم مشروطیت، موقعیکه سردار اسعد وزیر داخله شد قوام السلطنه معاون وزارت داخله شد [و] سرش را از میان سرهای مشروطه خواهان بیرون آورد.قوام السلطنه از قدرت بختیاریها سو استفاده کرده، در ایام معاونت وزارت داخله هنگامه برپا کرد که بالاخره منجر به مواخذه در مجلس گردید و روزی در جلسه علنی مستشارالدوله رئیس مجلس خطاب به سردار اسعد وزیر داخله گفت: بهتر این است که شما این وصله ناجور را از خود دور سازید، راضی نشوید که نمایندگان مجبور به استیضاح شوند. قوام السلطنه از دست شما نمی گیرد، از پای شما می کشد. فردای آنروز قوام السلطنه معزول و … مستعفی گشت. بعد از مدتی قوام السلطنه وزیر داخله شد، با پیشنهاد مخبرالسلطنه – والی آذربایجان – که دشمنی خاص با ستارخان داشت و این عنصر خائن که معلم محمدعلیمیرزا و در دربار او پیش تاز مستبدین بود، میخواست ستارخان را از بین برده انتقام بکشند. ستارخان را بعنوان مهمان بطهران دعوت و با هزار حیله و تزویر بالاخره موفق شدند که ستارخان را راضی به حرکت کنند که شیخ محمد خیابانی از طرف خود و وکالتا از طرف نمایندگان آذربایجان به تبریز رفت بلکه ستارخان را از حرکت منصرف کند، ولی موفق نشد. ستارخان با تبلیغ فوق العاده از طرف مردم و مجلس به طهران وارد شد و در پارک معروف به اتابک به او جا دادند. بعد از مدتی قوام السلطنه بعناوین مختلف مقدماتی فراهم آورد که هر طوریست ستارخان را از بین ببرد و بالاخره به بهانه خلع سلاح از مجاهدین، پارک را محاصره و زدو خورد شروع شد. در وحله اول قوای دولتی شکست خورد. قوام السلطنه مطابق سبکی که دارد باز بنای خدعه و تزویر را گذاشت و موافقت نامه ای تنظیم و بوسیله حاج میرزا رضاخان وکیلی و میرزا مرتضی قلیخان نائینی نزد ستارخان فرستاد و از پیش آمد جنگ اظهار ندامت و تاسف نمود و ستارخان هم قبول کرد. بعد از چهار روز که قوام السلطنه تجدید قوا نمود غفلتا به پارک هجوم و شبانه از مجاهدین خلع سلاح کرد و پای ستارخان هم تیر خورد که با حال ناتوانی به منزل صمصام السطنه آوردند. بقول ستارخان که میگفت هیچ حرفی بمن سنگین تر و ناگوارتر از شماتت قوام السلطنه نبود که به بالین من آمد و گفت : «… ستارخان خیال می کردید من هم محمد علیشاه هستم!». خلاصه بهمین ترتیب ستارخان را از بین برد و این جنایت بزرگ را مرتکب گردید . پس از چندی که حکومت چار[تزار] و دولت انگلیس اولتیماتوم بدولت ایران دادند، قوام السلطنه وزیر داخله، حکیم الملک وزیر مالیه، وثوق الدوله وزیر امور خارجه اصرار در قبول اولتیماتوم داشتند و … که مجلس دوره دوم با رهبری فراکسیون دموکرات و نطق های آتشین خیابانی و سلیمان میرزا اولتیماتوم را رد کرد با پیشنهاد این وزرا ناصر الملک مجلس را بست و اولتیماتوم را قبول کردند و نمایندگان دموکرات را تبعید نمودند و مملکت را یک سره به حکومت چار[تزار] و دولت انگلیس سپردند. عامل این عملیات قوام السلطنه وزیر داخله بود و در حکمی که به یفرم رئیس نظمیه نوشته بود، مخصوصا بطور صریح قید نموده بود که در هنگام بستن مجلس اگر افرادی از وکلا یا عده.ای از آنها بخصوص وکلای دموکرات بجلو آمدند و ممانعتی کردند اجازه دارید فورا بقتل برسانید و هرگاه از طرف مردم تظاهراتی شد بدون تامل گلوله باران کنید. قوام السطنه این جنایت مهم را هم مرتکب شد.
سپس والی خراسان شد و سالها در آنجا حکومت استبدادی را برپا ساخت. هنگام قیام دموکراتها در آذربایجان به رهبری و پیشوایی شیخ محمد خیابانی در خراسان هم جنبشی پیدا شد. میرزا رحیم واعظ ارونقی که در منبر مردم را به قیام دعوت کرد، قوام السلطنه با حیله و تزویر او و چند نفر از رفقایش را دستگیر و به کلات تبعید و در بعضی روایات در آنجا آنها را نیست و نابود کرد. پس از کودتای سید ضیا که در زندان رئس الوزرا شد و به فرح آباد رفت، معروف است به احمد شاه گفته بود اگر مرا زمام دار امور بکنید، باید اختیاراتی بدهید که ریشه آشوب طلبان را بِکَنم و یک سره قطع ریشه کنم. ( البته در قاموس او آشوب طلبان یعنی آزادیخواهان). این از قول صاحب اختیار… است که میگوید: احمد شاه گفت فضولی موقوف. بر سیاه و سفید هردوتاتان لعنت (مقصود از سیاه سید ضیا و سفید قوام السلطنه است). در اینموقع که سلیمان میرزا از زندان هندوستان خلاص شده و وارد طهران گشته بود، فرقه اجتماعیون را تشکیل و شروع بفعالیت کرد و هیجانی در مردم تولید شد و قوام السلطنه با حیله گری چند ماهی با سکوت گذراند و نمی خواست دوره چهارم مجلس را باز کند تا آخرالامر مجبور به افتتاح مجلس شد و در مجلس اکثریتش به لیدری سید حسن مدرس تشکیل و هواخواه خود قرار داد. فراکسیون اجتماعیون هم عبارت از هشت نفر به رهبری سلیمان میرزا تشکیل گردید و عده ای هم از منفردین متمایل [یه آنها] بودند. قوام السلطنه با پشتیبانی مدرس و رضاخان کم کم وارد عملیات شد و با امریکاییها ساخت و پاخت نمود و میلیسپو را با عده زیادی مستشار از امریکا آورد و نفط [نفت] شمال را به امریکاییها داد که این مسائل اخلالی در کابینه تولید کرد و منجر به استعفای چهار نفر از وزرا شد( مستشار الدوله، ممتاز الدوله ، حکیم الدوله ، ادیب السلطنه) و موجب اعتراض در مجلس گردید که سلیمان میرزا ورقه استیضاح داد و هیجان فوق العاده در طهران پدید آمد که منتهی به لغو امتیاز نفط [نفت] شمال گردید. در این ایام کلنل محمد تقی خان هم که بامر سید ضیا قوام السلطنه را حبس کرده بود و با او اختلافاتی داشتند، مورد قهر و غضب قوام السلطنه قرار گرفت. محمد تقی خان هم در خراسان قیام کرد عده ای از آزادیخواهان هم اطراف او را گرفتند و جنبشی در مشهد حاصل گشت. قوام السلطنه با تزویر سید مهدی معتصم السلطنه ( فرخ) را بعنوان کارگزار به مشهد روانه ساخت و فرخ بنا بدستوریکه از قوام السلطنه داشت، ظاهرا به محمد تقی خان پیوست و شروع به خرابکاری کرد که بالاخره کار باینجا منجر شد که محمد تقی خان روز بروز شکست خورد تا دستگیر و سرش را بریدند و به مشهد آوردند. قوام السطنه این جنایت را هم مرتکب گردید. بعد از مدتی هیجانی در مازندران پیدا شد: امیر موید مازندرانی مامورین طهران را از آنجا بیرون و مازندران را بدست خود گرفت. عده ای از آزادی خواهان هم در اطراف او گرد آمدند جریان کار مازندران مهم شد. با اینکه رضاخان هم بخصوص در این کار ذیعلاقه بود، چندین بار قوای دولتی شکست خورد و آخرالامر نتوانستند با قوای قهریه کاری انجام دهند قوام السلطنه حیله و تزویر بکار انداخت و با امیر موید موافقت نامه امضا کرد و او را به طهران آورد و در همین جوادیه فعلی مهمان نمود؛ دوتا پسرهای اورا در قشون بدرجه سرهنگی پذیرفت که بعد از چند ماه امیر موید را مسموم کرد و کشت و دو نفر پسرش را هم بعنوان اینکه میخواستند فرار کنند با گلوله زدند و کشتند و دار و ندار امیر موید را تصاحب کرد و خانواده او را بر چید و املاکش را هم رضاخان صاحب شد. اینهم یکی از جنایات قوام السطنه. بعد از آن با میرزا کوچک خان ساخت و با حیله گری وسائل کشتن حیدر عمواوغلی را فراهم نمود و او را از بین برد و انقلاب گیلان را ساقط [ کرد ] و سپس خود میرزا کوچک خان را هم کشت. این قسمت هم یکی از جنایات بزرگ قوام السطنه است که هرگز فراموش شدنی نیست. کشته شدن حیدر خان عمواوغلی ضایعه مهمی شد که حصول آزادی کامل و استخلاص طبقه زحمت کش را تا مدتی به تاخیر انداخت.
بعد از شهریور ۱۳۲۰ در کابینه اول او قضایای ۱۷ آذر بجای خود یک بحثی است و بهر صورت قوام السلطنه در این قسمت هم گناه بزرگی بگردن دارد. قتل و غارت کثیر در آن روز بر همه روشن است. مسئول قطعی این فجایع و این کشتار قوام السلطنه و پسر رضاخان است و لاغیر و در این هیچ شبهه و چون و چرائی نیست. در کابینه دوم باز رول خدعه و تزویر را بکار بست و با حکومت ملی آذربایجان و کردستان موافقت نامه بمیان گذاشت تا دست و پای خود را جمع و یکمرتبه بوطن مقدس ما آذربایجان و کردستان هجوم و با نهایت بی شرمی حمله ور و آن فجایع و قتل و غارت را مرتکب شد و خون صدها رادمردان و آزادیخواهان را ریخت؛ بر پیر و جوان و صغیر و کبیر و زن و مرد ابقا نکرد. وحشی گری و نا نجیبی و روباه صفتی که قوام السلطنه در این مرحله از خود نشان داد، کمتر نظیر دارد. جنایت و خیانت قوام السطنه در این مورد بقدری مفصل است که این موضوع محناج کتاب مشروحی است در یک مقاله و چند صفحه گنجایش ندارد. اعمال وحشیانه قوام السطنه نسبت به آذربایجان و کردستان و اجرای مقاصد شوم امپریالیست [های] امریکا و انگلیس چنان رو سیاهی و ننگ و عار ابدی برای او باقی گذاشته که حتی مخالفین هم نخواهند توانست از ذکر آن در صفحات تاریخ خودداری کنند. اعدام قاضی محمد و صدر قاضی و رهبران ملت کرد با آن وضع کار هیچ نامرد و بی شرفی نبود مگر قوام السطنه . دشمنی و کینه توزی قوام السطنه با آذربایجان معلوم و سوابق آن بر مطلعین واضح است، قوام السطنه[که] همیشه مترصد بود ضربت آنی بملت آذربایجان وارد سازد و گفته های جدش میرزا محمد قوام الدوله و پدرش میرزا ابراهیم معتمد السطنه و برادرش میرزا حسن وثوق الدوله را اجرا نماید، با حیله گری و بی شرفی فرصتی فراهم ساخت و ضربت سنگینی وارد آورد. در زمامداری پنج روزه ماه تیر، ۱۳۳۱ عملیات بی شرمانه و حرکات خونخوارانه او بود که سیل خون در خیابانهای طهران جاری گردید، صدها تن آزادیخواهان و وطن پرستان و طالبین استقلال مملکتی مقتول و هزاران نفر مجروح و مفقودالاثر شدند، خانمانهای کثیری به عزا نشستند، پدرهای مهربان و فرزندان عزیز خـود را از دست دادند و بی سرپرست گردیدند. اشخاص اگر قوام السطنه را کاملا بشناسند و به افکار کثیف و نیات فاسد و مقاصد شوم او مطلع باشند، میدانند که قوام السطنه چه عنصر بی شرم و بی شرف و بی همه چیز است. قوام السطنه بقدری جاه طلب و مقام دوست و طماع و نفع پرست است که حاضر است برای جلوس یک روزه در مسند صدارت هزاران جنایت و خیانت را مرتکب شود و استقلال مملکت را محو و وطنش را بفروشد، غلام و بنده وار مقابل امپریالیست های انگلیس و امریکا بایستد و منظور و مقصود دشمنان نوع بشر را انجام دهد. قوام السطنه بملت ایران گردن می گیرد، کبر و نخوت بخرج میدهد، اما بسفرای انگلیس و امریکا مانند یک غلام سفارت تعظیم و تکریم میکند (دو کلمه ناخوانا) بالذات و خائن بالفطره است. قوام السطنه از شرافت بی بهره و ذاتا حیوان موذی و حیله گری است. قوام السطنه اصلا غارتگر و خون آشام است. قوام السلطنه اساسا” به ملک و ملت و وطن بی علاقه و اینها را بازیچه می داند. قوام السلطنه در عمرش یک حرف راست نزد، یک قول خود را به آخر نرساند و بدقولی و دروغگویی و خدعه و تزویر را جزو محسنات میداند. قوام السطنه یک عمر دراز را با بی شرفی و بی شرمی و نامردی و خونخواری وغارتگری بسر برده و با همین بدنامی و ننگ و عار بگور خواهد رفت.
۱ نظر:
سلام لطفآ اگه میشه بگید دوران قوام السلطنه از چه سالی شروع شد.
ارسال یک نظر