نميدانم اين مخصوص ما شرقي ها است كه هميشه در مورد بزرگان تاريخي خود هميشه بدنبال يكي دو نفر راه مي افتيم و آنها را آنقدر بزرگ مي كنيم كه ديگران فراموش مي شوند و يا اينكه اين خصيصه در همه جوامع بشري به نوعي وجود دارد . تاريخ مشروطيت نيز بسيار تحت تاثير سيماي ستارخان و باقر خان قرار گرفته به طوريكه رشادت ها و دلاوريهاي سرداران ديگر كمتر به چشم مي آيد . از اين بزرگان نوراله خان يكاني از خوي(رييس شهرباني اورميه كه در تراژدي حكومت ملي آزربايجان در اروميه روستاي توپراق قلعه اعدام شد) و مشهدي اسماعيل ارومي ، صدر مشروطه چيان اورميه كه توسط روسها و در جريان اشغال اورميه توسط ايشان در ميدان توپخانه اورميه (بيمارستان عارفيان فعلي) اعدام شد شخصيت هايي بودند كه در مورد آنان اگرچه به اختصار در اين وبلاگ قبلا صحبت كرده ام . حاجي بابا اردبيلي نيز از ضمره اين سرداران گمنام و كمتر شناخته شده آزربايجان است .در تاريخ هجده ساله آزربايجان كسروي در شرح جنگ تبريزيان با روس ها در 1330قمري چنين مي نويسد:" هرکس میخواست غیرت ومردانگی آن اردبیلی راتماشا کند میبایست این روز به تبریز آید. دیگر در پیرامن ارگ که روسها کوچهها را گرفته بودند و مجاهدان گام به گام جنگ کنان آنان را پس میراندند و پیاپی از دوسو کشته میشدند. در این میان حاج باباخان اردبیلی با دسته دلیر خود رسیده وجنگ باآنان را برگردن گرفت وکسان او پا به جلو گذارده دراندک زمانی شکست تبریزیان را جبران نموده و روسها را از پا انداختند."
زندگينامه حاجي بابا خان اردبيلي
پدرش مشهدی حبیب نام داشت ومادرش از خانواده بازرگانی دراردبيل بود که اکنون به خانواده محمدی معروفند و شادروان حاج نجف قلی و حاج مهدی قلی محمدی داییهای او بودند. او از بچگی سر پرشوری داشت و بین دوستانش به زرنگی معروف بود. در دوران جوانی، مغازهای در راسته بازار اردبیل باز کرد و با شغل توتون فروشی شروع به کسب و کار نمود. جوان سر به زیر و مهربانی بود و با خلق و خوی جوانمردی که داشت با مردم گذشت و مهربانی مینمود. روزی دونفر از فراشان حکومت، به درمغازه وی آمدند و از او مالیات خواستند. حاج بابا استمهال کرد ولی آنها درشتی نمودند و با او با کلمات رکیک سخن گفتند. سختترین لحظه زندگی او آن بود که کسی به او ناسزا بگوید و به خصوص از ناموس. وی به شدت برآشفت و از مغازه پایین آمد و در یک چشم به هم زدن، قمه یکی از آنها را از کمر او درآورده و بر وی نواخت. دستگاه حکومتی به جنب و جوش افتاد تا او را دستگیر کند ولی او از شهر خارج شده بود و به جای دیگر رفته بود.
چون نهضت مشروطیت آغاز گشت در صف مجاهدان درآمد. قدبلند، هوش و تشخیص به موقع، شجاعت و بی باکی و بویژه چابکی وی را از دیگران متمایز ساخته بود. هم در زمان حیات و هم امروز که سالها از قتل او میگذرد حاج بابا خان از احترام قلبی همشهریان اردبیلی و بیشتر آزادیخواهان ایران برخوردار بود و همواره نامش به نیکی یاد شده و میشود .
حاج بابا خان اردبیلی با وجود رشادتهای فراوان طبق دستور، ماموریت مبارزه با مزدوران انگلیسی درگيلان را بر عهده گرفت. حاج باباخان که در وقایع تبریز و گیلان دلاوریها کرده بود در شعبان ۱۳۳۹ از طرف دولت وقت به حکومت ابهرمنصوب شد و دفع فتنه امیرافشار به او واگذارشد. حاج باباخان با ذکاوت فراوان امیرافشار را دستگیر ساخت. حاج بابا خان گزارش این ماموریت بزرگ را به مرکز داد و سيد ظيا طباطبايي رییس الوزرای وقت طی نامه شماره۲۱۵۳ مورخ ۱۱اردیبهشت ۱۳۰۰ شمسی کتباً از او قدردانی کرد.
حاج باباخان پس از رشادتهای فراوان و تاثیرگذاری بی چون و چرا در پیروزی نهضت مشروطه بعدازظهر روز هفتم شعبان ۱۳۴۰ قمری با نیرنگ و دسیسه امیرالسلطنه و امیر فیروز فولادلو در نارین قلعه اردبیل دستگیر و زندانی گردید. خبر دستگیری او در اردبیل میپیچد و طرفداران او سلاح برداشته و به سمت نارین قلعه پیش میروند تا سردار رشید مشروطیت را رها سازند. امیرالسلطنه چون توان نگهداشتن حاج بابا خان را درقلعه نداشت او را تحویلامير فيروز فولاد لو داد و او حاج بابا خان را به پيره سحران برد و در راه، به حالتی که طناب پیچ زین اسب بود یکی به او میگوید التماس کن تا مگر رهایت کنند و جواب میشنود کهای کاش دستم باز بود و آنگاه به من میگفتی که التماس کن. سپس او را در آنجا به قتل رساندند. ابتدا او را از پشت هدف تیر قرار داده و دیوار خرابهای را بر روی جسد خون آلود آن قهرمان ملی انداختند. جسد آن قهرمان بزرگ نهضت مشروطیت در قطعه مفاخر اردبیل به خاک سپرده شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر