فرهنگ پايتختي كه با خوردن حق و حقوق ساير مردم اقوام ساكن در اين سرزمين پرورش يافته و بزرگ شده ٬ آدماي با شخصيت اين چنيني زياد مي پرورد. به گفته بزرگان قوم: لقمه حرام محصولش بهتر از اين نمي شود. فاصله طبقاتي ، زندگي مادي و ...
" ما غِذای سَگ نِمُيخُوريم نِنه ... "
توی قصابی - يكي از خيابان هاي پايتخت ايران - بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه ایستاد ...
در اين حين یه آقایي از ماشين شاسي بلندي كه صداي ترانه ساسي مانكنش هوا را پر كرده بود پياده شد ، اومد تو و با قيافه حق بجانب گفت: " ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم " ...
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش ... همین جور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد و گفت: " چی مِخی نِنه؟ "
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: " هَمينو گُوشت بده نِنه!! "…
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت:" پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِيشِه نِنه! بدم؟ "
پیرزن یه فکری کرد گفت: " بده نِنه!"
قصاب آشغال گوشتهای اون جوون رو میکند میذاشت برای پیره زنه ...
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد گفت: " اینارو واسه سگت میخوای مادر؟ "
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: " سَگ؟ "
جوون گفت: " اّره ... سگ من این فیلهها رو هم با ناز میخوره ... سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟ "
پیرزن گفت: " مُخُوره دیگه نِنه ... شیکم گشنه سَنگم مُخُوره " ...
جوون گفت" " نژادش چیه مادر؟ "
پیرزنه گفت: " بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه!! ... اینا رو برا بچههام ميخام اّبگوشت بار بیذارم! "
جوونه رنگش عوض شد ... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشتای پیرزن ...
پیرزن بهش گفت:" تُو مَگه ایناره برا سَگِت نگرفته بُودی؟"
جوون گفت: " چرا ... !! "
پیرزن گفت: " ما غِذای سَگ نِمُيخُوريم نِنه ... "
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.
http://rezaallahgolipour.blogfa.com/post-1136.aspx
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر