جمعه، آذر ۱۹، ۱۳۸۹

به مناسبت 21 آذر- ديدار با پيشه وري



در سالهاي پس از انقلاب، كتاب خاطرات بسيار منتشر شده است. از هر سو و با هر عينكی به حوادث ايران نگاه شده است. در ميان كتاب‌های خاطرات كه بسيار كم درباره آن تبليغ و حتی صحبت شده، "خاطرات ملكه پهلوی- همسر رضاشاه و مادر محمد رضا" ست . سه تن، در نوبت‌های مختلف كه تاج الملوك حال و روز ديدار و گفتگو داشته با او مصاحبه كرده اند: دكترمليحه خسروداد،  تورج انصاری و مهندس محمود علی باتمانقليچ.
اين مجموعه گفتگو، همراه با تعدادی عكس، در 479 صفحه و از سوی بنياد تاريخ شفاهی ايران منتشر شده است.
مادر محمد رضا پهلوي خانم تاج الملوك آيرملو از ايل آيرملو و ترك بود و گويا در اورميه به دنيا آمده است. در متن زير كه از كتاب مذكور انتخاب شده و شرح ملاقات ملكه مادر با مرحوم پيشه وري مي باشد. توجه كنيد كه سيد جعفر پيشه وري در متن اصلي جواد پيشه وري نوشته شده است.
ديدار با پيشه وري
اولين حزب كمونيست ايران قبل از روی كار آمدن رضا شاه پهلوی درست شد. يعنی 3 سال قبل از كودتای  حوت 1299.خود جواد پيشه وری كه درزمان قوام السلطنه برای مذاكره به تهران آمده بود برای من داستان تشكيل حزب كمونيست ايران را تعريف كرد. من در ماجرای آذربايجان يك بار پيشه‌وری را ديدم و اين مدتها قبل از حركت ارتش ايران به آذربايجان و بيرون كردن قوای پيشه وری بود.درست يادم نيست پيشه وری برای چه به تهران دعوت شده بود. شايد نماينده مجلس شده بود. خلاصه هنوز روابطش با محمد رضا و قوام السلطنه خراب نشده بود.قوام به من گفت شما چون با پيشه وری هم زبان وهم شهری هستيد. با او صحبت كنيد. من قبول كردم و قوام السلطنه ، پيشه وری را نزد من آورد. پيشه وری از موقعی كه طفل بود در مسكو بزرگ شده بود. يك آدم اهل باد كوبه بود كه پدرش به مسكو مهاجرت می‌كند وپيشه وری دوران كودكی و جوانی را در مسكو می‌گذراند.خيلی آدم شيرين سخن وبا سوادی بود. فوق العاده به مسايل تاريخی احاطه داشت و موقعی كه پيش من بود اطلاعات جالبی را در اختيار من قرارداد. پيشه وری می‌گفت او و رفقايش برای آذربايجان خود مختاری می‌خواهند تا حكومت محلی تشكيل داده و اوضاع و احوال مردم بيچاره و پريشان را بهبود ببخشند! البته بعد از مدت كوتاهی اوضاع عوض شد و پيشه وری  ا ز ترس دستگير شدن جرئت نكرد به تهران بيايد و در آنجا حكومت اشتراكی درست كرد و زمين‌های ارباب را گرفت و بين زارعين تقسيم كرد. حتی تا زمين‌های زنجان را هم گرفته و بين فعله‌ها و رعيت‌ها تقسيم كرده بود. يادم هست كه ارباب‌های زنجان كه روابط خوبی با محمدرضا داشتند به ملاقات محمدرضا آمده و از او می خواستند ارتش بفرستد و كشاورزان را از سرزمين‌های آنها بيرون كند. آقای ذوالفقاری كه از ملاكين بزرگ نواحی زنجان بود به محمد رضا گفت خدا پدرت را بيامرزد. او گردنكشان و ياغی‌ها را سر جايشان نشاند. تو پسرهمان پدری چرا اجازه می‌دهيد مجددا ياغی‌ها سر برآورند!  و در همين حال گريه می‌كرد. فهميدم كه تفنگچی‌های حكومت اشتراكی آقای پيشه وری همه ملاكين را از منطقه آذربايجان با دست خالی بيرون كرده اند و ازجمله همين ذوالفقاری‌ها  آنقدر دست خالی مانده اند كه نمی توانند مخارج اقامت خود را در تهران تاديه نمايند!
پايان قسمت چهارم
آذر 1389- اورمولو تايماز