سه‌شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۹

نثر عجیب منسوب به یک نماینده مجلس




فرارو- اخیراً نامه‌ای اداری با نثری عجیب در اینترنت منتشر و به یکی از نمایندگان مجلس هشتم منتسب شده است. این نامه راجع به یکی از مشکلات حوزه انتخابیه این نماینده و خطاب به وزیر جهاد کشاورزی است.

فرارو به دلیل عدم اطمینان انتساب قطعی چنین متنی به یک نماینده مجلس، از انتشار نام نماینده و حوزه انتخابیه وی خودداری می‌نماید. امید است که انتساب چنین شیوه نگارشی به نمایندگان محترم مردم در مجلس شورای اسلامی صحت نداشته باشد.

متن این نامه به این شرح است: «باستحضار می‌رساند بیماری (تریپس) که توسط پشه‌های بسیار ریز در سطح شهرستان گسترش یافته و سرمازدگی باعث نابودی محصولات سیب و درختان هسته‌دار شهرستان پس از چندین سال خسارات وارده بعلت خشکسالی شده و بیش از 90% محصولات (بعلت عدم شناخت مردم از این بیماری جهت پیشگیری)  گردیده است، خواهشمند است دستور فرمائید جهت نابودی روستائیان (باغداران) و جلوگیری از ترک روستا بدلیل لطمات و خسارات پی در پی اقدام لازم معمول فرمائید».

تصویر این نامه در پی می‌آید:

دوشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۹

طائفه ايگدير- ايگدر - مهران بهاري


ايگدير طائفه اي ترك در تركمنستان، ايران، آزربايجان و تركيه و نام يكي از طوائف ٢٤ گانه اوليه اوغوز ميباشد. اين كلمه به معاني نيكي، مردانگي، خوبي، بزرگ، برجسته، عالي، قهرمان، سركرده و غيره (ياخشيليق، ارليك، اييي، بؤيوك، اولو، ايگيت، باشخان، باهادير) آمده و گويا با ايگده-ايده (بيد) از بن ايگ-ايي به معني بوي خوش هم ريشه است. در سراسر آزربايجان (استانهاي آزربايجان شرقي، زنجان، آزربايجان غربي، اردبيل، ....)، خراسان و جنوب ايران دهها نام جغرافيائي تاريخي به نام ايگلي، ايگده، ايگده­لو، ايگده­ليك و .... وجود دارد.
در روايات اوغوزي، ايگدير به­يگ، نام پسر بزرگ دنيزخان يكي از شش پسر اوغوزخان است. او اولين باشبوغ طائفه ايگدير، طائفه ٢١ ام منسوب به شاخه اوچ اوخ از ايچ اوغوزهاست. (اين طوائف عبارتند از ١- قينيق، ٢- قاييق (قايي)، ٣- بايندر (باييندير، بايندور)، ٤- ايوا (ييوا-ايوه، ييوه)، 5- سالغور (سالور، سالير)، ٦- افشار (آوشار)، ٧- بيگدلي (بگ تيلي، بگ دلي، بيديلي)، ٨- بوگدوز، ٩- بيات (بايات، باياد)، ١٠- يازقير (يازر، يازير، يازغير)، ١١- اينور (ايمور، ايمير)، ١٢- قارابولوك (قارا بؤلوك)، ١٣- آلكابولوك (آلقا بؤلوك)، ١٤- ايغدير (ايگدير، ييگدير)، ١5- اورگير (يوره­گير، اوره­گير)، ١٦- توتيركا (توترقا، دودورقا)، ١٧- اولايوندلوق (الايونتلي، آلايندلغ)، ١٨- توگر (تؤكر، دؤگر)، ١٩- بچه­نك (پچنك، بجنك)، ٢٠- چووالدير (جولدر)، ٢١- چپني، ٢٢- چاروق (چاروقلو، چرقليغ)، ٢٣- ياپرلي ٢٤- قارقين). طايفه ايگدير قديمي ترين و ديرپاترين طايفه در بين اين اقوام به شمار مي رود و در كتيبه هاي يني سئي ـ اورخون (در تركستان- اويغورستان چين) از آن نام برده شده است. ايگدير همچنين نام يكي از داستانهاي جديدا بدست آمده سري حكايات دده قورقود ميباشد. حكايات دده قورقود مركب از دوازده داستان (واريانت آزربايجاني) بود كه با كشف پنج داستان جديد (واريانت تركمني) اكنون تعداد آنها به ١٧ رسيده است. داستانهاي جديد پيدا شده دده قورقود چنين اند: ١- ايگدير، ٢- ديش اوغوزلارين گه­وه­ر خانليغينا قارشي گوره­شي، ٣- اوغوزلارين حلاللاشماغي، ٤- تكه محه­ممه­د، ٥- سالير قازان و ايت امجه­ك حيكايه­سي. (سه داستان توسط آتا رحمانوف، دو داستان توسط نورميرات اسه­ن ميرادوف جمع آوري شده است.(
طائفه ايگدير هم مانند بسياري از طوائفي كه در دوره سلجوقيان به خاورميانه مهاجرت نموده بودند، به صورت وسيعي پراكنده شده است.[1]. ايغديرها در تشكل تباري خلق تركمن و ترك (ايران، آزربايجان، تركيه) نقش داشته اند.
در آزربايجان: در آزربايجان جنوبي در استان آزربايجان غربي شهري بنام ايگدير در ١٤ كيلومتري جنوب شرقي اورميه (در ساحل اورمو گؤلو – درياچه اورميه)، همينطور دو مركز جمعيتي به نامهاي آشاغي ايگدير (ايدير) و يوخاري ايگدير (ايدير) در استان اردبيل (در جوار جمهوري آزربايجان) وجود دارد. نام اوليه صخره مشهور به كاظيم خان داشي در درياچه اورميه نيز، "يكدر" بوده كه بعدها به "قيرخلار" (قرخلار) و از زمان غائله سيميتقو به "كاظيم خان داشي" مشهور شده است. بر خلاف ادعاهاي بي اساس رسمي، "يكدر" همان "ييگدير" تركي است و به معني يك عدد در! فارسي نيست.
در جنوب ايران- ايگدر اوباسي از ايل قشقائي: گروهي از ايگديرها، تيره اي (اوبا) از اويماق (طائفه) عمله از اتحاديه طوائف (ايل) تركان آزربايجاني جنوب ايران قشقائي را تشكيل ميدهند. در سال ١٩٥٨ اين اوبا از حدود ٤٠٠ خانوار (ائو) تشكيل شده بود. مانند ديگر اوباهاي عمله و كل قشقائيها، ايگديرها هم اصلا از نواحي شرق-مركزي تركيه بوده و قبل از اسكان در جنوب ايران مدتي در آزربايجان جنوبي و شمالي ساكن بوده اند. تيره ايگدير (ايگدر) از طائفه عمله به همراه اردكپان (؟)، صفيخاني و قتلور (قوتلو ؟)اخيرا و گويا با رضايت خود در دشت بكان در ١٤٠ كيلومتري شهرستان شيراز در استان فارس با ايجاد شهركي كه بدين منظور احداث شده است يكجانشين شده اند. يكي از رهبران قيام تركان آزربايجاني جنوب ايران بر عليه قواي انگليس در جنگ اول جهاني، "مسيح خان ايغدير" از  اوباي ايگدر ايل قشقائي بوده است.
در تركيه: گروه ديگري از ايگديرها به سوي آنادولو رهسپار شده اند. در قرن١٦ در آناتولي ٤٣ روستا و ديگر اماكن با نام ايگدير وجود داشت. در ناحيه تارسوس، تيره اي (اوبا) به اسم اگدير در ميان گؤكچه­لو ها و در اطراف آدانا، دو طائفه (اويماق) با همين نام و يك طائفه ايگدير ديگر جزء طائفه ساري حمزه­لو موجود بود. همچنين بسياري از ايگديرها در پيرامون قاري تاش، گولنار و موت در ناحيه ايچ ائل ساكن شده بودند. برخي از اينها به طائفه بوز دوغان كه در مجاورت قوچ حيصار در آناتولي مركزي ساكن بود پيوسته اند. امروز هنوز ١٩ اسم جغرافيايي در تركيه با نام ايگدير در ولايات ايچ ائل، دنيزلي، مالاتيا، قارس، اسكي شهير، توكات، گوموشخانا، بورسا، آنكارا، چانقيري، كاستامانو، سامسون و اوردو وجود دارد.
بزرگترين مركز جمعيتي با نام ايگدير در تركيه، شهر ايگدير مركز استاني به همين نام در آزربايجان تركيه است.[2]جبار باغچه‌بان (عسكرزاده) بنيانگذار مدارس نابينايان و ناشنوايان در ايران مدتي فرماندار اين شهر آزربايجاني تركيه بوده است[3]. وي كه اصلا اهل شهر آزربايجاني و ترك نشين ايروان بود، با آغاز جنگ بين‌الملل اول و كشمكشهاي خونين ميان مسلمانان و ارامنه، به تركيه مهاجرت كرد. در آنجا، ابتدا تحويلدار و سپس فرماندار شهر ايگدير شد؛ ولي چندي بعد به قفقاز بازگشت. وي در ١٢٩٧ش، در شهر نوراشين، از توابع ايالت ترك نشين و آزربايجاني ايروان، مدرسه‌اي تأسيس كرد كه پس از اشغال شهر توسط ارمنييان و پاكسازي و اخراج اهالي ترك و بر اثر شدت گرفتن خونريزيها تعطيل شد و باغچه بان نيز  به علت آشفتگي اوضاع با خانوادة خود در ١٢٩٨ به ايران مهاجرت نمود.
در تركمنستان: گروهي از ايگديرها در شمال شرق ايران امروزي در تركمنستان جنوبي ساكن شده و به اتحاد طائفه اي يوموت پيوسته اند، اما از نظر شجره سازماني از طايفه منطقه‌اي كه در آن هستند متمايزند. (در ميان شاخه هاي ايلات در جامعة كنوني تراكمه از ميان ٢٤ طايفه اوليه اغوز مي توان نام ١٢ طايفه را به وضوح مشاهده كرد. طوايف قايي، بايات، يازير (قاراداشلي)، دودورقه، آوشار، قارقين، باياندير، چاودير، سالير، ايمير، ايگدير، و ايوه (آغزي يوليق) در زمره اين طوايف تركمن كه در تركستان، افغانستان و نيز شمال ايران مي زيند به شمار مي آيند). در زبان تركمني مثلي وجود دارد كه آن نام دو طائفه اوليه اوغوز، ايمور و ايگدير ذكر ميشود: "آصلينگ آزسا ايمير آل، پألينگ آزسا ايگدير (= بهلكه) آل".
جمعيت طائفه كوچك ايگدير بين ٣٠٠ (چارلز ادوارد يئيت) تا ٧٠٠ خانوار (فيلد) تخمين زده شده است. اين گروه در نزديكي گنبد كاووس و خرابه هاي شهر قديمي جرجان و در ٩٥ كيلومتري شمال شرقي استرآباد زندگي مي كنند. امروز دو شهر به اسم آشاغي ايگدير و يوخاري ايگدير در ١٢ كيلومتري جنوب گنبدكاووس وجود دارد. ايگديرها كه به دليل دور بودن از مركز و مقامات دولتي، به شكل نافرمانترين و مستقلترين طوائف يوموت ذكر شده اند در طول قرن نوزده هيچگونه مالياتي به دولت تركي- آزربايجاني قاجار پرداخت نكرده اند.
گرچه­يه هو!!!!
[1]  براي كتابشناسي طائفه ايگدير به اين آدرس مراجعه كنيد

http://elxan.blogspot.com
[2] دو سايت مربوط به استان آزربايجاني ايگدير در تركيه: ايغدير و اييديرلي

http://akud76.sitemynet.com
http://www.igdirli.com                                          
گوناذپورت

جمعه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۹

کانون مبارزه با نژادپرستی : حکومت ايران عرب زده نیست، ضد عرب است

در واکنش به برداشت ها از اظهارات رحیم مشایی اعلام شد

کانون مبارزه با نژادپرستی : حکومت ايران عرب زده نیست، ضد عرب است



اسفندیار رحیم مشائی رئیس دفتر محمود احمدی نژاد

اسفندیار رحیم مشائی رئیس دفتر محمود احمدی نژاد
 
دبی - العربیه. نت
اظهارات رحیم مشائی رئیس دفتر محمود احمدی نژاد در مورد " مکتب ایران " واکنش های مختلفی در ایران و خارج از آن برانگیخته است.

او گفته بود : " از مكتب اسلام دریافت‌های متنوعی وجود دارد اما دریافت ما از حقیقت ایران و حقیقت اسلام، مكتب ایران است و ما باید از این به بعد مكتب ایران را به دنیا معرفی كنیم."

مشایی در بخش دیگری از سخنان خود گفته است :" ملت غير عرب ايران بيش از مجموعه ملت‌های عرب در پايه‌گذاری فرهنگ و تمدن اسلام نقش داشته و علت آن گوهرشناسي ايرانيان است.

رحيم مشايي افزود: اسناد تاريخي نشان مي‌دهد كه اعراب حتي براي شكوفايي زبان خود به ايرانيان بدهكارند و اگر ايرانيان نبودند بي‌ترديد و قدر مسلم امروز اسلام در ميان خروارها توهم ناشی از ناسيوناليسم عربی مدفون بود.

برخی از اصولگرایان از اینکه مشایی در تحلیل خود ایران را در برابر اسلام قرار داده بود به شدت انتقاد کردند وکار به جایی رسید که حسن فیروزآبادی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح او را جاسوس سیا نامید اما میرحسین موسوی از رهبران معترضان این واکنش ها در بین اصولگرایان را " جنگ زرگری " خوانده است.

در خارج از ایران اما سایت پیک نت از رسانه های وابسته به جریان چپ در یادداشت سردبیری ، اظهارات رحیم مشایی را ناشی از " عرب زدگی " دولت محمود احمدی نژاد دانسته است.

در یادداشت سردبیری این سایت تحت عنوان " ریشه های جنجال مکتب ایرانی " آمده بود " مردم ایران از عرب زدگی جمهوری اسلامی ناراضی اند. مردم ایران و بویژه نسل جوان – حداقل در دو دهه اخیر- بشدت بدنبال هویت ملی خویش اند."

بر اساس این یادداشت " موضع گیری ها، شهرت مشائی را بیشتر کرده و زمینه پذیرش او را بدلیل این نظرات در میان مردم ناراضی از عرب زدگی حکومت فراهم کنند."

مرکز مبارزه با نژادپرستی وعرب ستیزی در ایران در نامه ای که نسخه ای از آن امروز جمعه 27- 8 – 2010 به العربیه نت رسید اعلام کرده است در واکنش به این یادداشت پاسخی برای پیک نت فرستاده که به گفته مسئولان مرکز نه تنها از نشر آن خودداری شد بلکه حتا اشاره ای به آن نشد.

بر اساس واکنش مرکز مبارزه با نژادپرستی " این حکومت... نه تنها عرب زده وعرب دوست نیست بلکه طی سالیان گذشته در برابر مسالمت آمیز ترین خواسته های هموطنان عرب ، شدیدترین نوع سرکوب ها را به کار گرفته است و آنان را از بدیهی ترین حقوق زبانی، فرهنگی و سیاسی شان محروم کرده است."

بیانیه برای شرح سیاست هایی که " عرب ستیزانه " خوانده ، گفته است که " جمهوی اسلامی از آغاز روی کار آمدن نه تنها برای تحقق مطالبات قومی مردم عرب ایران اقدامی نکرد بلکه دست به کشتار آنها زد و این برخوردها تاکنون نیز ادامه دارد."

بر اساس این بیانیه " کشتارعرب ها در نهم خرداد 58 ، به گلوله بستن آنان در بیست وششم فروردین 84، کوشش برای غصب زمین های آنان در دو سوی رودخانه کارون ، مبارزه با فرهنگ وهویت ملی آنان ، غارت مستمرنفت زیر پای آنان و زندگی فقرآلود " نمونه هایی از عملکرد دولت در برخورد با مردم عرب بوده است.

مرکز مبارزه با نژادپرستی وعرب ستیزی همچنین گفته است " سازمان عفو بین الملل اعلام کرده است ، حاکمیت جمهوری اسلامی 17 فعال سیاسی عرب اهوازی را تنها در سال 2006 اعدام کرد و بنا به گفته همان سازمان در سال 2009 پس از تهران بیشترین شمار اعدامیان در استان خوزستان بوده است."

بیانیه تاکید می کند " اگر چه مقاله پیک نت می تواند بیانگر کوشش برای حفظ "هویت ملی" و "ملیت" بخشى از ايرانيان باشد اما رخدادهای چند سال اخیر نشان می دهد که کشور ما هم اینک شاهد مبارزه سهمگین سیاسی و فرهنگی بخش دیگری از مردمان این سرزمین یعنی آذربایجانی ها، کردها، عرب ها، بلوچ ها و ترکمن ها برای حفظ هویت ملی شان است که گاهی حتا رنگ خون وخشونت نیز به خود گرفته است."

این مرکز ضمن متهم کردن دولت به سرکوب مطالبات فرهنگی وسیاسی قومیت های ایرانی گفته است این اقدام " که زیر عنوان وبا نام اسلام انجام می گیرد ربطی به عرب و عرب زدگی ندارد."

بیانیه ، اظهارات رحیم مشایی درباره مکتب ایران را همسو با " گفتمان عرب ستیز " خوانده وخطاب به " رهروان شعار ایران برای همه ایرانیان و نیروهای خواهان پیشرفت و برابری همه ملیت های کشور و کسانی که خودرا پیرو "راه توده" های ایران می دانند ، گفته است :" توهین به عرب ها تاثیر ذهنی و روانی خطرناکی بر هموطنان وبه ویژه روشنفکران عرب ایرانی می گذارد ویکپارچگی ایران - با هویت ها وفرهنگ های متنوع – را با خطر مواجه می سازد."

ابراز نگرانی سازمان ملل متحد از تبعیض علیه قومیت ها در ایران


بر حقوق زنان و اقلیت های دینی تاکید شده است



 
دبی - العربیه
کمیسیون حقوق بشر و کمیسیون ضد تبعیض نژادی سازمان ملل متحد، امروز جمعه 27-8-2010، از دولت ایران خواستند از حقوق اقلیت های قومی در این کشور همچون عرب، کرد و بلوچ، پاسداری کند.

کمیسیون ضد تبعیض نژادی سازمان ملل متحد که از 18 حقوقدان مستقل تشکیل شده است در گزارشی اعلام کرد که ایران با وجود انجام سر شماری در سال 2007، آماری از شمار اقلیت های نژادی ارائه نداده است و به نظر می رسد مشارکت آن ها در زندگی اجتماعی کمتر از حد توقع باشد.

این کمیسیون همچنین از محرومیت قومیت های عرب، آذربایجانی، بلوچ، کرد و ....در ایران از حقوق سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی خود ابراز نگرانی کرد و از ایران خواست به معاهده بین المللی مبارزه با نژادپرستی که در سال 1969 صادر شده است، پایبند باشد.

این بیانیه همچنین از ایران خواست به تلاش هایش برای توانا سازی زنان برای رسیدن آن ها به حقوقشان ادامه دهد و خواستار آن شد که به زنان اقلیت های قومی در این خصوص توجه ویژه ای شود.

کمیسیون ضد تبعیض نژادی سازمان ملل متحد همچنین از وجود امتحانی به نام "گزینش" برای انتخاب مسئولین و کارمندان در جمهوری اسلامی ابراز نگرانی کرد و گفت این امتحان که برای اثبات پایبندی اشخاص به نظام و دین رسمی است می تواند حقوق اقلیت های قومی و دینی را پایمال کند.

به گفته این کمیسیون نبود شکایت دلیل نبود تبعیض نیست چرا که قربانیان به پلیس یا قوه قضائیه برای همکاری با آن ها در خصوص این مشکلات اعتماد ندارند.

گزارش کمیسیون ضد تبعیض نژادی سازمان ملل از ایران خواست سازمان ملی مستقل حقوق تاسیس کند تا سال 2013 گزارش فعالیت های آن را ارائه دهد.


در بخشی از بیانیه کمیته ضد نژادپرستی سازمان ملل می خوانیم که «جوامع آذربایجانی در ایران به ویژه در معرض تحقیرها و پست شمردنهای کلیشه ای در رسانه ها قرار دارند در حالیکه اقلیتهای قومی و مذهبی با محدودیت های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حقوق فرهنگی مواجه اند» این مساله که تحقیرهای نژادی در رسانه های ایران بویژه در جریان مسابقات تیم تراختور در کمیته ضد نژادپرستی سازمان ملل مطرح می شود یک پیروزی بزرگ برای آذربایجان است. اما از طرف دیگر توجه داشته باشیم که لحن بیانیه بگونه ای است که گویا تنها مشکل آذربایجانی ها در ایران همین تحقیرها هستند و برخلاف سایر اقلیتهای قومی و مذهبی از نظر سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حقوق فرهنگی با هیچ محدودیتی مواجه نیستند!؟ لذا فعالین سیاسی آذربایجانی باید متوجه این مساله مهم باشند که تاکید بیش از اندازه و صرف بر روی توهین ها و تحقیرهای نژادی، می تواند داستان ساخته و پرداخته شده توسط پان ایرانیست ها را که آذربایجانی ها در ایران هیچ مشکلی ندارند و اقتصاد و بازار و سیاست ایران را آنها دردست دارند!؟ برای جامعه جهانی قابل باور نماید، لذا باید بر روی افشای محدودیت های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حقوق فرهنگی ترکهای آذربایجانی ها در ایران بیش از پیش کار کرد و ترجمه اسنادی مثل کتاب تالانمیش آذربایجان به زبانهای بین المللی و ارائه آن به سازمان های بین المللی بسیار حائز اهمیت است.





UN anti-racism panel calls on Iran to counter hatred
GENEVA — The UN anti-racism panel Friday called on Iran to counter racism and ethnic discrimination, including incitement to hatred by officials and "double discrimination suffered by women from minorities.
The Committee on the Elimination of Racial Discrimination expressed concern at the exclusion of Arab, Azeri, Balochi, Kurdish and Bahai communities in areas such as housing, education, health, jobs and "from public life".
It also noted the hurdles ethnic minorities faced despite the country's economic growth.
Committee member Dilip Lahiri told journalists the panel felt discrimination against the Bahai community was "quite rampant", despite a debate over whether the issue was a religious one and thus out of the panel's remit.
The panel's 18 experts said they were concerned at "the reports of discrimination in everyday life and statements of racial discrimination and incitement to hatred by government officials."
"While commending efforts undertaken by the state party to empower women, the committee is concerned that women of minority origin may be at risk of facing double discrimination," they also noted.
"The committee recommends that (Iran) take appropriate steps to combat manifestations in the media, as well as in everyday life, of racial prejudice that could lead to discrimination."
Azeri communities were notably subjected to "stereotyped and demeaning" portrayals in the media, while ethnic or religious minorities faced "limited enjoyment of political, economic, social and cultural rights."
Lahiri, a former Indian diplomat, noted that Iran had signed up to the international anti-racism convention before the revolution that turned it into an Islamic republic
"It does face a challenge in reconciling its Islamic constitution with a secular convention, which is what we have," he remarked.
The panel's conclusions on Friday followed a regular review of Iran's application of international standards in a hearing earlier this month.

Iran had vaunted its cultural and ethnic diversity and told the committee that all citizens were regarded as equals, underlining its attempts to tackle poverty, especially in rural areas, and foster dialogue.
Iranian officials also highlighted laws against social discrimination during the hearing and a lack of complaints.
While the committee welcomed legislative changes five years ago promoting citizenry rights, it cautioned that the absence of complaints "is not proof" of the absence of discrimination.
It "may be the result of the victims' lack of awareness of their rights, the lack of confidence on the part of indviduals in the police or judicial authorities, or the authorities' lack of attention or sensitivity to cases of racial discrimination," the UN rights panel argued.
Iran was asked to report back in 2013 on measures taken to redress the situation.


طوفانِ نمک در راه است - ابوذرآذران

-گوناذپورت: پایان تلخ دریای شور، تنها پایان یک دریا نیست، پایان حیات در سرزمین «عاشیق»هاست. دریاچۀ ارومیه، رمز حیات در آزربایجان است.
 - فاجعه دریاچه، کمتر از حمله خارجی نیست. اینجا 36 هزارهکتار زمین برای همیشه، به کویر نمک تبدیل می‌شود و نه تنها از بین نمی‌رود، بلکه تمام شمال غرب ایران را نیز با خود به گنداب می‌کشد.
- نمی‌توان عمق فاجعه را درک‌کرد. فاجعه نه تنها فراتر از زلزله‌است که فراتر از انفجار اتمی است.
- تراژدی دریاچه ارومیه، تنها یک فاجعه زیست محیطی نیست، ضایعه ای بشری است. با خشکی دریا مردم منطقه برای همیشه، گرفتار خشم شور طبیعت خواهند شد.
- دریا به رنگ خون گراییده است، به رنگ چشمانِ ترِ آزربایجانی ها. دریا خون می گرید، گریه ای برای دردهای آزربایجان، دردهای دیروز، دردهای امروز و دردهای فردا
اگر دریا بخشکد
پایان تلخ دریای شور، تنها پایان یک دریا نیست، پایان حیات در سرزمین «عاشیق»هاست. دریاچۀ ارومیه، رمز حیات در آزربایجان است. جایگاه موثر و انکارناپذیر این دریاچه در اکوسیستم شمال غرب فلات ایران، موید این مدعااست، اگر بخشکد هارمونی زیست محیطی آزربایجان بکلی دگرگون‌شده و کویری نمکین به مساحت ششصد‌هزار هکتار در دل «بهشت شدادیِ» جهان خواهد‌شد. آب‌و‌‌‌‌هوای زیبا و معتدل آزربایجان به گرمسیری بدل شده و به‌جای نسیم صبای همیشگی، طوفان های نمکین بر «خطه افلاکیان» خواهد‌وزید.
انسان، عامل خشکی دریا
دریا می‌خشکد نه به دلیل مشیت الهی و قهر طبیعی طبیعت، بلکه به دلیل خریت انسان. برای انسانی که بر دریا و خشکی آذربایجان تصمیم می گیرد، دریا و خشکی هیچ اهمیتی ندارد، آنچه او می خواهد، فریب عوام است و گذر ایام. دولت سنگ و سیمان روی هم می چیند و سد و جاده می سازد تا بگوید که «می تواند» و کشاورز دور از چشم کور مجری قانون، چاهی پرآب و کوتاه می کند تا مزرعه کوچک خود را آبیاری نماید. اما نه دولت می فهمد که چه تخم نحسی در این خاک پاک می کارد و نه کشاورز می داند چه چاه آتشینی برای آینده آذربایجان می کند.
دریا فدای انرژی
دریایی که زمانی زیستگاه آرتمیا بوده، اینک آشغالدونی صنعتی شده‌است. دریایی که زمانی رودهایی چون جیغاتی ( زرینه رود ) ، تاتااو (سیمینه‌رود) ، باراندوز، گدار و... به آن سرازیرمی‌شدند، اکنون هیچ آبی از هیچ رودی دریافت نمی‌کند و به‌جای آب، فاضلاب کارخانه‌های صنعتی روانه دریا می‌شوند. سدهایی غول پیکر برای تولید برق ساخته‌اند و دریا را فدای انرژِی کرده‌اند. گویا قرار است تمام ایران حتی دریاهای‌مان نیز، فدای انرژی شود.
بی توجهی صاحبان خانه
در طی 12سال خشکی بسیارسریع دریاچه، حتی یک اقدام کوچک از سوی مسوولان صورت نگرفت. تنها یک‌بار سخن از تخصیص اعتبار 30میلیارد تومانی برای مقابله با خشکی دریا بر زبان صاحبانِ خانه رفت و البته به همان اعلام خبر هم ختم‌شد و دیگر خبری از چندوچون طرح، مطرح‌نشد. البته، حتی اگر تمام این سی ملیارد تومان هم خرج این راه دراز می‌شد، کاری از پیش نمی‌برد. دریا برای نفس‌کشیدن به تلاش های بیشتری نیازدارد.
فاجعه ملی است
فاجعه، ملی است. برای عبور از این فاجعه، نمی توان تنها، به اعتبار دو استانِ کم اعتبار با مدیرانی کوتاه‌قد، تکیه‌کرد. باید همه ایران به عرصه پیکار آید. باید اعتباری کلان برای این مسئله تخصیص‌یابد و هیئتی مرکب از تمامی دستگاه های سیاسی، زیست محیطی، امنیتی، راه ترابری، کشوری و لشکری تحت نظارت عالی‌ترین مقام اجرایی و حتی سیاسی کشور تشکیل شود.طوفان نمک در راه است. گَرد این طوفان اگر چه پیش از همه، بر چشم آذربایجان خواهدرفت، اما در درازمدت، به تمام ایران زیان جبران‌ناپذیری خواهد‌زد. با از بین رفتن دریاچۀ نمکین، فلات ایران فلج خواهدشد. این تنها وظیفه آذربایجانی‌ها نیست که روزی بنام سیزده بدر به‌جای سیاحت در تفریح‌گاه های زیبای آزربایجان، برای نجات دریاچه و هشدار به مسوولان کنار دریا بروند و بطور نمادین، با بطری‌های کوچک، آب بر زمین نمک‌سودِ دریا بپاشند و البته دستگیرشوند و کتک‌خورند. این وظیفه همه فعالان سیاسی، اجتماعی و محیط زیست کشورمان است تا هرچه درتوان‌دارند برای نجات دریاچه ارومیه تلاش‌کنند..
خشکی دریا و ایجاد 36 هزارهکتار کویر نمک 
هم‌اینک همپالهِ سالیانِ دورِِ سه‌گانهِ خزر، عمان و خلیج فارس، بدون دخالت کمترین نیروی خارجی و تنها بر اثر سوءتدبیر خودمان از کف می‌رود. اگر خدای ناکرده، همین امروز، نیرویی متخاصم بخواهد از گوشه‌ای وارد ایران شود و بخواهد تکه‌ای از خاک میهن را جدا‌کند، در سطوح مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، کشور با تمام قوا، خود را آماده نبرد می‌کند. رسانه ها، دانشگاه ها، حوزه های علمیه، ادارات، نهادها، سازمان ها، نیروهای نظامی، قوای سه گانه، بیمارستان ها، همه و همه بسیج می‌شوند تا نگذارند یک وجب از خاک پاک، به دست بیگانه بیافتد. فاجعه دریاچه، کمتر از حمله خارجی نیست. اینجا 36 هزارهکتار زمین برای همیشه، به کویر نمک تبدیل می‌شود و نه تنها از بین نمی‌رود، بلکه تمام شمال غرب ایران را نیز با خود به گنداب می‌کشد. اگر دریا خشک‌شود، لکه ننگی می شود بر محیط زیست شمال ایران، آنگاه همۀ دولت‌های بعد از خشکی دریا، برای کاستن از آثار مخرب آن، باید میلیاردها دلار خرج‌کنند تا کمی از عمق فاجعه‌بکاهند.
فاجعه ای فراتر از حمله خارجی
هشدار! اگر در جنوب ایران نام خلیج فارس جعل‌می‌شود، در شمال آن، تمام دریاچه ارومیه نابود‌می‌شود. اگر بخشکد، دیگر در هیچ مرحله‌ای از تاریخِ آینده، با هیچ قدرت نظامی و اقتصادی نمی‌توان، دریاچه را به ایران برگرداند. اگر برود، برای همیشه خواهد‌رفت. نگذاریم دریای زردشت بمیرد.
سهمناک‌تر از زلزلۀ تهران
زلزله تهران به دلیل نتایج بسیار تلخ و خسارت سرسام‌آور آن، خواب از چشم سیاستمداران و شهروندان ربوده‌است، اما چرا ایرانیان از فاجعه ای به مراتب بزرگتر از آن، هراسی‌ندارند؟! زلزله تهران در بزرگ‌ترین مقیاسِ ممکن، ویرانی و خسارت سنگین اما معین خود را یکبار برای همیشه برجای می‌گذارد و آثار آن، روزی محومی‌شود و با بازسازی دوباره، به تاریخ می‌پیوندد. اما فاجعه خشک‌شدن دریاچه‌ارومیه، فاجعه‌ای‌است برای همیشۀ تاریخ، با خساراتی بسیار سنگین و تخمین ناپذیر.
فراتر از انفجار اتمی
نمی‌توان عمق فاجعه را درک‌کرد. فاجعه نه تنها فراتر از زلزله‌است که فراتر از انفجار اتمی است. انفجار اتمی تنها محدوده انفجار را ویران‌می‌کند و بعد از چند دهه تاثیر، آن در محدوده‌ای مشخص، کم کم به حداقل می‌رسد. اما در فاجعه خشکی دریاچۀ ارومیه، بخش بزرگی از شمال غرب ایران به بیایان نمک تبدیل می شود و به‌جای جلگه های حاصل خیز آذربایجان با آب و هوای معتدل آن، شاهد به سرزمینی لم یزرع با آب و هوایی بسیار گرم خواهیم‌بود.
فاجعه‌ای برای پنج کشور ایران، آذربایجان، ارمنستان، ترکیه و عراق
فاجعه خشکی دریاچه ارومیه، فاجعه‌ای فراملی هم است. پنج کشور ایران، آزربایجان، ارمنستان، ترکیه و عراق بطورمستقیم با این فاجعه روبرو هستند. با خشکی دریا، اکوسیستم منطقه به هم می‌خورد و آب و هوای همه کشورهای منطقه تحت تاثیر قرارمی‌گیرد. باید برای رهایی از بحرانی بسیار نزدیک، افزون بر تلاش ملی، سران کشورهای نامبرده با ایجاد تشکیلاتی بین‌المللی به نجات دریاچه بپردازند.
فاجعه ای فراتر از مرزهای سیاسی
فاجعه، از منظر حقوق محیط زیست بایستۀ بررسی است. کره‌ای کوچک برای حیات موجودات زنده بی‌شمار، بیش از هر زمان دیگری به صیانت همه‌جانبه نیازدارد. نقشه طبیعی کره، مرز سیاسی را نمی فهمد. اگر در گوشه‌ای از آن، تغییرات زیست محیطی عمیقی همچون خشکی دریاچه ارومیه صورت پذیرد، بی‌تردید بر روند طبیعی اکوسیستم جهان تاثیرخواهدگذاشت. حقوق محیط زیست هرگونه تخریب و تهدید کره‌خاکی را که محمل حیات انسان است، محکوم کرده‌‌است. بجاست فعالان زیست‌محیطی جهان از عمق فاجعه آگاه شوند و برای جلوگیری از خشکی دریا اقدامی جدی کنند.
فاجعه‌ای برای بشریت
تراژدی دریاچه ارومیه، تنها یک فاجعه زیست محیطی نیست، ضایعه ای بشری است. با خشکی دریا مردم منطقه برای همیشه، گرفتار خشم شور طبیعت خواهند شد. گلوی آذربایحانی پر از گرد نمک می شود و دیدگان او به جای نظاره مزارع سرسبز و باغ های سیب و انگور و گردو و... نمک‌زارهای ویرانگر را تحمل خواهد کرد. خشکی این دریا، می تواند آذربایجان را چنان گرفتار مصیبت طبیعت کند که هرگز نتواند پای بر حقوق نخستین خویش بفشارد. نمی گویم عزمی برای خشکی دریا جزم بوده است، اما به جرات می گویم بی توجهی مطلق و عدم اتخاذ تدابیر جدی برای جلوگیری از این بحران بزرگ، عمدی بوده است.
آزربایجان، نگران دریا؛ دریا، نگران آزربایجان 
12سال آزگار، دیدگان نگران آزربایجان شاهد مرگ تدریجی زیستگاه فلامینگوهاست. دومین دریاچه نمکین جهان، اکنون پس از 000/300 هکتار خشکی از مساحت و 17 متر کوتاهی از عمق، به رنگ خون گراییده است، به رنگ چشمانِ ترِ آزربایجانی ها. دریا خون می گرید، گریه ای برای دردهای آزربایجان، دردهای دیروز، دردهای امروز و دردهای فردا.
دریا، عضو جدید زنجیره محرومیت‌های آزربایجان
گویا تقدیر چنین‌است که آزربایجان در عصرِ «UN»ها شاهد تلخ‌ترین روزهای سرنوشت خود باشد و «زبان»، «فرهنگ»، «فولکلور»، «تاریخ»، «خاک» و «دریای» خود را از دست‌بدهد. این کلکسیون انگار سرِتمامی ندارد و در هوای طولانی‌کردن فهرست خویش است. فرزندان آزربایجان اگر تا امروز از نوشتن به زبان مادرشان و از فهم تاریخ، فرهنگ، موسیقی، ادبیات و فولکلور خود محروم‌بوده‌اند اینک انگار از دریای زیبا و هوای پاک سرزمین اجدادی شان نیز محروم می‌شوند. اگر دیگر نمی‌توانند شهرهای خود را به نام پیشین خود بنویسند و بر شناسنامه کودکان و سردرِ مغازه‌های خود اسم ترکی بنهند، انگار از اطلاق واژه دریا بر 000/600 هکتار از سرزمین نیز محروم خواهند شد.
خیزش آزربایجان برای حفظ دریا 
آزربایجان می‌داند اگر دریایش خشک‌شود، چه مصیبتی در انتظار اوست، بنابراین همگام با رستاخیز بزرگ ملی برای حفظ زبان و فرهنگ و خاک، برای حفظ دریا نیز برخاسته‌است. سیزده‌بدرِ امسال (سال 89) فرزندان آزربایجان برای پاسداشت روز ملی محیط زیست، بصورت نمادین بر پهنه بی‌کرانه دریای زیبای خود گرد آمدند تا از او بخواهند که برای آنان بماند.
آزربایجان برای حفظ دریا تنهاست
اگر چه اراده ای بزرگ با پنچه های پولادین نمی گذارد آذربایجان دمی بیاساید و نمی خواهد آذربایجانی حقوق سلب‌شده خویش را به کف‌آرد، اما تاریخِ آذربایجان را با استقامت و بیداری نوشته‌اند. آذربایجان اگرچه برای حفظ دریا، تنهاست، اما؛ چه باک اگر همۀ هستی خود را برای دفاع از همۀ موجودیت خود به میدان آرد و همۀ روزهای خویش برای چنین دفاع مقدسی اختصاص‌دهد:
یک روز برای پیروزی مشروطه و روزی دیگر برای سقوط آن
یک‌روز برای عهدنامۀ گلستان و روز دیگر برای عهدنامۀ ترکمنچای
یک‌روز برای سقوط نخستین جمهوری جهان اسلام
یک‌روز برای تنها کتاب سوزی عصر جدید
یک‌روز برای قارا یانوار
یک‌روز برای دفاع از غرب آذربایجان
یک‌روز برای زبان مادری
یک‌روز برای تراژدی قاراباغ
یک‌روز برای نسل کشی جیلولوق
یک‌روز برای فاجعه خوجالی
یک‌روز برای شهادت ثقه‌الاسلام
یک‌روز برای ضایعه آزادیستان
یک‌روز برای شهادت ستارخان
یک‌روز برای مرگ صمد بهرنگی
یک‌روز برای تولد بابک خرمدین
یک‌روز برای تولد شهریار
یک‌روز برای خرمشهر و عملیات های غرورآفرین 8 ساله
یک‌روز برای 29 بهمن56
یک‌روز برای 1خرداد1385
و ...
و یک‌روز هم برای نجات دریاچه ارومیه
تاریخ همزاد جغرافیا است.

پنجشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۹

حديثي جالب از بحارالانوار


به قول میرزا آقا خان کرمانی:
اگر یک جلد کتاب از 24 جلد کتاب بحار الانوار علامه مجلسی را در هر کشوری انتشار بدهند ، دیگر امید نجات برای آن ملت کم است . حالا تصور کن که هرگاه 24 جلد از این کتاب در میان ملتی منتشر شود !
محض ازدیاد بصیرت, یکی از حدیث های مهم این بحارالانوار را نقل می کنم که مُشت نمونه خروار باشد .
علی علیه السلام در غزوه صفین ، قصد عبور از نهر فرات را داشت ولی معبرش معلوم نبود . به نصیر بن هلال فرمود برود کنار فرات ، واز طرف من ماهیی به نام کرکره را صدا کن ، و از او محل عبور را بپرس . نصیر اطاعت نمود و بر کنار فرات آمد و فریاد برآورد که یا کرکره ، بالفورهفتاد هزار ماهی سر از آب بیرون آوردند ، لبیک لبیک ، چه می گویی ؟
نصیر جواب داد ، مولایم معبر فرات را می خواهد ، هفتاد هزار ماهی آواز برآوردند که ما همه کرکره نام داریم ، بگو این شرف در حق کدامیک مرحمت شده است تا اطاعت کنیم . نصیر برگشت و ماجرا را به عرض مولایش علی رسانید .
فرمود ، برو کرکرة بن صرصره را بخوان . برگشت و ندا داد . این بار شصت هزار ماهی سر برآوردند که ما کرکرة بن صرصره هستیم ، این عنایت در حق کدام شده است ؟
نصیر برگشت و پرسید . فرمودند ، برو کرکرة بن صرصرة بن غرغره را بخوان . نصیر بازگشت و چنین کرد . این بار پنجاه هزار ماهی و ماجرای پیشین تکرار شد .
برگشت و مولا گفت : برو کرکرة بن صرصرة بن غرغرة بن دردرة را بخوان . تا اینکه در دفعه هشتم که فریاد برآورد ، ای کرکرة بن صرصرة بن غرغرة بن دردرة بن جرجرة بن عرعرة بن مرمرة بن فرفرة !
آن وقت ماهی بسیار بزرگی سر از آب برآورد و قاه قاه خندید که ای نصیر ، به درستی که علی ابن ابیطالب با تو مزاح فرموده است ، زیرا او خودش همه راه های دریا و معبر ها و دجله ها را از ماهیان بهتر میداند ، ولی اینک به او بگو که معبر فرات آنجا است .
نصیر برگشت و صورت حال را عرض کرد .
حضرت فرمودند ، آری من به همه راه های آسمانها و زمین آگاهم . پس نصیر صیحه زده غش کرد . و چون به هوش آمد فریاد برآورد ، شهادت میدهم که تو همان خدای واحد قهاری . و آنگاه حضرت فرمود . چون نصیر کافر به خدا شده ، قتلش واجب است . آنگاه شمشیر از غلاف کشید و گردنش را بزد .
( حدیثی در بحارالانوار علامه مجلسی معتبرترین و بزرگترین منبع مذهبی شیعیان )
خردمند کاین داستان بشنود
به دانش گراید ز دین بگسلد

"کؤچورگه" آديندا ديرلي سيته آچيليب


گوناذپورت: يازيليمين ايلک آتديملاري 2005 ده آتيلدي. ايلک نوسخه سي منيم اؤيرنجيليک زامانيمدا بير چوخ يولداشلارين يارديمي ايله 2006 دا ياييلدي.

 ايلک نوسخه ده لاتين اليفباسيندان عرب اليفباسينا کؤچوره بيلديک، ائله بو اساسدا يازيليمين آدين کؤچور آدلانديرديق. يازيليمين يايينلانماسي بيليم يوردلولار و عاليملريميز طرفيندن چوخ يوخاري سوييه ده آلقيشلاندي. ائله اونلارين بير نئچه سي نين اؤنرلري اساسيندا يازيليمين داها ايکي نوسخه سي ده چوخ گئچمه دن يايينلاندي. ايستکلر اساسيندا چاليشمالاري آرتيرديق و 2009 ايلينده يئني بير نوسخه ياراديلدي، بو نوسخه ده ديليميز ده اولان بوتون يازيلاري چئشيتلي اليفبالاردا، بير بيرلرينه کؤچورمک ايمکاني وار. بئله کي کيريل دن لاتينه، لاتيندن عربه و عربدن لاتينه راحاتليقلا کؤچوره بيلرسينيز.
2010 دا بير يئنيلييه داها آتديم آتيريق، کئچميش نوسخه لرين هاميسي wيندوwس يازيليملاريندان ايدي، آما بو کز وئب(wئب) ده کؤچورمک ايمکانيز اولاجاق. هابئله بير چوخ دوستلارين اؤنرلرينه داياناراق، يازيليمين آدين کؤچورگه ائتديک. بوتون اوستادلار و نظر صاحيبلرين نظر و اؤنرلريني گؤزله ييرم. ايلگيلنمک اوچون ghafour.alipour@gmail.com يازا بيلرسينيز. این نشانی پست الکترونیک دربرابر spambot ها و هرزنامه ها محافظت می شود. برای مشاهده آن شما نیازمند فعال بودن جاواسکریپت هستید
 سيته نين آدرئسي: http://www.kocurge.com

سه‌شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۹

نقدی بر كتاب‌ آذری يا زبان‌ باستان‌ آذربايجان‌



جواد هيئت‌‌

حدود هفتاد و پنج‌ سال‌ پيش‌ كتابی بنام‌ «آذری يا زبان‌ باستان‌ آذربايجان‌» از طرف‌ سيد احمد كسروی در تهران‌ انتشار يافت‌. اين‌ كتاب‌ درآن‌ موقع‌ به‌ عنوان‌ حرف‌ تازه‌ سر و صدائی كرد و چون‌ موافق‌ جريان‌ و جو حاكم‌ سياسی و فرهنگی و خواسته‌های رژيم‌ وقت‌ بود در بسياری ازخوانندگان‌ كه‌ با اصول‌ زبانشناسی و تاريخ‌ زبانهای كشورمان‌ آشنائی كافی نداشتند، تأثير قابل‌ توجهی داشت‌ كه‌ هنوز هم‌ آثار آن‌ كم‌ و بيش‌ادامه‌ دارد و چون‌ در اين‌ مورد جز تأييد و يا سكوت‌ تاكنون‌ جوابی نوشته‌ نشده‌ هنوز هم‌ عده‌ای از هم‌ ميهنان‌ ما نوشته‌های او را لااقل‌ در اين‌مورد از كشفيات‌ حقايق‌ تاريخی مي‌پندارند! در اين‌ اواخر عده‌ای از همشهريان‌ عزيز با نامه‌ و يا شفاهاً دربارة‌ نوشته‌های كتاب‌ فوق‌الذكر سئوال‌ مي‌كنند و نظر ما را جويا مي‌شوند. با در نظر گرفتن‌ مراتب‌ فوق‌ اينجانب‌ بعد از خواندن‌ كتاب‌ زبان‌ آذری كسروی لازم‌ ديدم‌ برای روشن‌ شدن‌ ذهن‌ خوانندگان‌ مقاله‌ زير رابرای چاپ‌ در هفته‌نامه‌ شمس‌ تبريز ارسال‌ نمايم‌. نويسنده‌ در ديباچة‌ كتاب‌ «آذري‌» انگيزه‌ نگارش‌ خود را چنين‌ بيان‌ مي‌كند: بيست‌ و اندی سال‌ پيش‌ يك‌ رشته‌ گفتارها در روزنامه‌های تهران‌، قفقاز و استانبول‌ در پيرامون‌ مردم‌ آذربايجان‌ و زبان‌ آنجا نگارش‌يافت‌. در عثمانی در آن‌ زمان‌ دستة‌ اتحاد و ترقی بروی كار آمده‌ و آنان‌ به‌ اين‌ مي‌كوشيدند كه‌ همه‌ تركان‌ را در هر كجا كه‌ هستند با خودهمدست‌ گردانند و يك‌ توده‌ ترك‌ بسيار بزرگی پديد آورند و در قفقاز نيز پيروی از انديشه‌ ايشان‌ مي‌نمودند و... بعد مي‌گويد: «ليكن‌ درتهران‌ روزنامه‌ها به‌ جوش‌ آمده‌ به‌ پاسخ‌ مي‌كوشيدند و چيزهائی مي‌نوشتند كه‌ اگر ننوشتندی بهتر بودي‌... چنانكه‌ يكی از روزنامه‌هاي‌تهران‌ مي‌نوشت‌ مغولان‌ چون‌ به‌ ايران‌ آمدند با زور و فشار تركی را در آذربايجان‌ رواج‌ دادند. اين‌ است‌ نمونه‌ای از پاسخ‌هائی كه‌ به‌نويسندگان‌ ترك‌ داده‌ مي‌شد و شما چون‌ بسنجيد چندين‌ نادرستی در آن‌ پديدار است‌ زيرا...». بعد مي‌گويد: «و چون‌ سخن‌ از آذربايجان‌ و مردم‌ آنجا مي‌رفت‌ و من‌ برخاسته‌ از آذربايجانم‌ بر آن‌ شدم‌ چگونگی را از راهش‌جستجو كنم‌ و به‌ نتيجه‌ روشنی رسانم‌. اينست‌ دفتری بنام‌ آذری يا زبان‌ باستان‌ آذربايجان‌ پديد آوردم‌». بعد در زيرنويس‌ همان‌ صفحه‌ اضافه‌ مي‌نمايد: «پيش‌ از آن‌ برخی از نگارندگان‌ اروپائی «آذري‌» را تركی آذربايگان‌ شناخته‌ بودند.چنانكه‌ در آنسيكلوپدی اسلامی در حرف‌ «الف‌» كه‌ پيش‌ از دفترچة‌ من‌ چاپ‌ شده‌ آذری را به‌ همين‌ معنی آورده‌ و ليكن‌ سپس‌ درحرف‌ «تا» در گفتگو از تبريز كه‌ پس‌ از دفترچة‌ من‌ چاپ‌ يافته‌ آذری به‌ معنی درست‌ خود آمده‌». در مورد اتحاد و ترقی لازم‌ به‌ توضيح‌ است‌ كه‌ اتحاد و ترقی نام‌ حزبی است‌ كه‌ در اواخر خلافت‌ عثمانی تشكيل‌ و مدتی حكومت‌را به‌ دست‌ گرفت‌ ولی ايدئولوژی اين‌ حزب‌ پان‌توركيزم‌ نبود بلكه‌ ناسيوناليزم‌ ترك‌ بود. در برابر دولت‌ عثمانی و طبقة‌ حاكم‌ وقت‌ كه‌از اقوام‌ مختلف‌ ترك‌، عرب‌، كرد، آرناوود (آلبانيائي‌) و غيره‌ تشكيل‌ شده‌ بود. اين‌ حزب‌ از نظر سياسی مشروطه‌ خواه‌ و مخالف‌استبداد خلفای عثمانی بود. با اين‌ همه‌ عنوان‌ كردن‌ اين‌ مسئله‌ از طرف‌ مؤلف‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ كتاب‌ با انگيزة‌ سياسی نوشته‌ شده‌است‌. 1ـ در مورد اصطلاح‌ زبان‌ آذری بايد متذكر شوم‌ كه‌ هنوز هم‌ در غرب‌ دانشمندان‌ زبانشناس‌ «آذري‌» را نام‌ تركی آذربايجاني‌مي‌شناسند و گاهی هم‌ به‌ لهجه‌ آذری منظور نظر مؤلف‌ اشاره‌ای مي‌كنند (رجوع‌ شود به‌ آنسيكلوپديهای معاصر انگليسي‌، فرانسه‌ وآلمانی و آنسيكلوپدی اسلام‌ و كتابهای توركولوژی مؤلفين‌ غربي‌). - در صفحه‌ 9 در بحث‌ آذری يا زبان‌ آذربايجان‌ از ابن‌ حوقل‌ چنين‌ نقل‌ مي‌نمايد: «پسر حوقل‌ كه‌ در نيمه‌ يكم‌ سده‌ چهارم‌ كتاب‌«المسالك‌ و الممالك‌» نوشته‌ در سخن‌ راندن‌ از آذربايجان‌ و آران‌ و ارمنستان‌ چنين‌ مي‌گويد: «زبان‌ مردم‌ آذربايجان‌ و زبان‌ بيشتری ازمردم‌ ارمنستان‌ فارسی و عربی است‌ ليكن‌ كمتر كسی به‌ عربی سخن‌ گويد و آنانكه‌ به‌ فارسی سخن‌ گويند به‌ عربی نفهمند تنهابازرگانان‌ و زمين‌داران‌اند كه‌ گفتگو با اين‌ زبان‌ نيك‌ توانند. برخی تيره‌ها نيز در اينجا و آنجا زبانهای ديگری مي‌دانند. چنانكه‌ مردم‌ارمنستان‌ به‌ ارمنی و مردم‌ بردعه‌ به‌ آرانی سخن‌ گويند...» با توجه‌ و دقت‌ به‌ نوشته‌ ابن‌ حوقل‌ و زيرنويس‌ كسروی معلوم‌ مي‌شود كه‌ در قرن‌ چهارم‌ هجری هم‌ اران‌ يا بردعه‌ جزو آذربايجان‌ به‌شمار مي‌آمده‌ است‌. اگرچه‌ در آن‌ زمان‌ هم‌زبان‌ مردم‌ فارسی و عربی نبوده‌ و در اران‌ زبان‌ اكثريت‌ مردم‌ و زبان‌ رايج‌ تركی بوده‌است‌.(1) - در صفحه‌ 11 از قول‌ ياقوت‌ حموی دربارة‌ آذربايجان‌ مي‌نويسد: «نيمزبانی دارند كه‌ آذريه‌ ناميده‌ شود و كسی جز از خودشان‌نفهمد (معجم‌البلدان‌). از اين‌ سخن‌ ياقوت‌ حموی پيداست‌ كه‌ زبان‌ گفتگوی مردم‌ آذربايجان‌ (نيم‌ زبان‌) در حد لهجه‌ و يا گويشی بوده‌ كه‌ برای فارسي‌زبانان‌ هم‌ قابل‌ فهم‌ نبوده‌ است‌. با وجود اين‌ كسروی بعد از نقل‌ و قول‌ ياقوت‌ حموی آذری را شاخه‌ای از فارسی مي‌خواند! در صفحة‌ 13 در مبحث‌ «تركی چگونه‌ و از كی به‌ آذربايجان‌ راه‌ يافته‌» مي‌نويسد: «از آنچه‌ تا اينجا گفتيم‌ پيداست‌ كه‌ آذربايجان‌ تاسده‌های پيشين‌ تاريخ‌ هجری مردمش‌ جز آريان‌ يا ايران‌ و زبانش‌ جز از ريشه‌ آری نبوده‌ و تا سدة‌ هشتم‌ آذری زبان‌ آنها بوده‌...» 2ـ مؤلف‌ در صفحه‌ (6) مي‌نويسد: «آری ما اين‌ را نيز مي‌دانيم‌ كه‌ پيش‌ از ايران‌ (آريائيها) بوميان‌ ديگری در آذربايجان‌ مي‌نشسته‌اندو ايران‌ چون‌ به‌ آنجا درآمده‌ و بر آن‌ بوميان‌ چيره‌ شده‌اند دو تيره‌ به‌ هم‌ در آميخته‌اند ولی اين‌ در همه‌ جا بوده‌ است‌ و ما در پی آن‌نيستيم‌ كه‌ بگوئيم‌ مردم‌ آذربايجان‌ يا مردم‌ ايران‌ تنها از ريشه‌ اير بوده‌اند...» با وجود اين‌ كسروی نوشته‌ خود را نديده‌ گرفته‌ و مردم‌آذربايجان‌ را به‌ طور مطلق‌ آريائی مي‌شمارد. - در صفحه‌ 15 در مبحث‌ «نخستين‌ دسته‌های تركان‌ در آذربايجان‌» مي‌نويسد «مهاجرت‌ نخستين‌ دستة‌ تركان‌ به‌ آذربايجان‌ درزمان‌ سلطان‌ محمود غزنوی اتفاق‌ افتاد!» به‌ طوريكه‌ در تواريخ‌ نوشته‌ شده‌ نخستين‌ دسته‌های تركان‌ قبل‌ از اسلام‌ يعنی در قرنهای 5-2 ميلادی به‌ آذربايجان‌ آمدند (هونها،سابيرها، آغاچريها، خزرها و بلغارها، پئچه‌نك‌ها و قبچاقها، كنگرلوها، اوْن‌ اوْغوز و ساری اوْغوزها(2)). بعد در زمان‌ انوشيروان‌ (قرن‌ ششم‌ ميلادي‌) دسته‌ای از تركان‌ گوگ‌ ترك‌ غربی از سپاه‌ ايستمي‌خان‌ به‌ ايران‌ آمدند و با دستورانوشيروان‌ در آذربايجان‌ ساكن‌ شدند (يادداشتهای انوشيروان‌، ترجمه‌ رحيم‌زاده‌ صفوي‌). - بعد به‌ مهاجرت‌ تركان‌ در زمان‌ سلجوقيان‌ اشاره‌ مي‌كند و مي‌گويد: «ما نمي‌توانيم‌ گفت‌ كه‌ در زمان‌ مغول‌ بر شمارة‌ تركان‌ درآذربايجان‌ افزود و رهنمونی برای چنان‌ سخنی در دست‌ نمي‌داريم‌». - لازم‌ به‌ يادآوری است‌ كه‌ غير از تركان‌ اوغوز (غز) كه‌ همراه‌ سلجوقيان‌ به‌ ايران‌ آمدند و بيشترشان‌ در آذربايجان‌ و آناطولی سكني‌گزيدند انبوع‌ تركان‌ قبچاق‌ نيز در اواخر قرن‌ نهم‌ ميلادی از شمال‌ دريای خزر و قفقازيه‌ به‌ آذربايجان‌ آمده‌ و در آنجا ماندند. ضمناًطبق‌ نوشته‌های مورخين‌ اروپائي‌و اسلامی (جامع‌التواريخ‌، وصاف‌، عبدالله‌ كاشانی و ابن‌ اثير) بيش‌ از نصف‌ سپاهيان‌ مغولان‌ راتركان‌ تشكيل‌ مي‌دادند و عدة‌ زيادی از فرماندهان‌ ارتش‌ مغول‌ ترك‌ بودند. در زمان‌ هلاكو در حدود دو ميليون‌ ترك‌ با مغولان‌ به‌ ايران‌آمدند كه‌ بيشترشان‌ در آذربايجان‌ اتراق‌ كردند. بنابراين‌ برخلاف‌ نظر كسروی در زمان‌ مغولان‌ برتعداد تركان‌ در آذربايجان‌ افزوده‌شده‌ و زبان‌ عمومی مردم‌ آذربايجان‌ تركی شده‌ بود. به‌ طوريكه‌ ابن‌ بطوطه‌ و ابن‌ فضل‌الله‌ العمری (سياحان‌ معروف‌ عرب‌) كه‌ در قرن‌14 ميلادی از تبريز ديدن‌ كرده‌اند اهالی را ترك‌ زبان‌ توصيف‌ نموده‌اند. - مؤلف‌ در صفحه‌ 21 صراحتاً اعتراف‌ مي‌كند كه‌ رواج‌ تركی در آذربايجان‌ در 70 سال‌ دوران‌ حكومت‌ قره‌قويونلو و آق‌ قويونلوهابوده‌ زيرا «در اين‌ زمان‌ تركان‌ با انبوهی بسيار رو به‌ اينجا آوردند و بر شمارة‌ ايشان‌ بسيار افزوده‌...» بعد در صفحه‌ بعدی همگانی شدن‌تركی را در آذربايجان‌ در زمان‌ صفويان‌ مي‌نگارد. به‌ نظر مؤلفين‌ غربی تركی از زمان‌ سلاجقه‌ زبان‌ اكثريت‌ مردم‌ شده‌ است‌ ولي‌دانشمندان‌ شوروی معتقدند كه‌ تركی در قرنهای 9-7 ميلادی يعنی دوم‌ هجری زبان‌ عموم‌ مردم‌ را در آذربايجان‌ تشكيل‌ مي‌داده‌است‌. در صفحه‌ 22 از نسبت‌ مادری شاه‌ اسماعيل‌ كه‌ دختر اوزون‌ حسن‌ بوده‌ سخن‌ مي‌گويد و اشاره‌ مي‌كند كه‌ شعر تركی را به‌ پيروی ازاميرعليشير نوائی مي‌سروده‌، ضمناً اعتراف‌ مي‌كند كه‌ «ياران‌ او (شاه‌ اسماعيل‌) جز ايل‌های استاجلو و شاملو و تكلو و ورساق‌ وروملو و ذوالقدر و افشار و قاجار نبوده‌اند و دسته‌هائی نيز از قرچه‌داغ‌ آذربايجان‌ با ايشان‌ بوده‌اند». - شاه‌ اسماعيل‌ علاوه‌ بر اينكه‌ خودش‌ نوة‌ اوُزون‌ حسن‌ پادشان‌ آق‌ قويونلو بود پدرش‌ سلطان‌ حيدر هم‌ خواهرزادة‌ اوزون‌ حسن‌ بودولی شعر تركی را به‌ پيروی از اميرعليشير نوائی نمي‌سرود. نوائی تمام‌ اشعارش‌ را به‌ وزن‌ عروضی گفته‌ در صورتيكه‌ اكثريت‌ اشعارشاه‌ اسماعيل‌ خطائی به‌ وزن‌ هجائی يعنی به‌ شكل‌ شعر عاميانه‌ و مردمی (عاشق‌) است‌ و بيشتر برای ترويج‌ مذهب‌ شيعه‌ در بين‌ايلات‌ قيزيل‌ باش‌ كه‌ جز تركی نمي‌دانستند سروده‌ شده‌ است‌. - در صفحه‌ 24 مؤلف‌ چنين‌ مي‌نويسد: «هم‌ بايد دانست‌ كه‌ پراكندگی زبان‌ تركی در ايران‌ در زمان‌ صفويان‌ به‌ بالاترين‌ پايگاه‌ خودرسيد و چون‌ ايشان‌ سپری شدند پيشرفت‌ تركی نيز باز ايستاد و سپس‌ روبه‌ پيشرفت‌ نهاد. بويژه‌ پس‌ از آغاز مشروطه‌ و پيدايش‌ شوركشورخواهی در ايران‌ و بنياد يافتن‌ روزنامه‌ها و دبستانها كه‌ اينها تركی را پس‌ مي‌برد و از ميدان‌ آن‌ مي‌كاهد». بعد مي‌گويد: «با آنكه‌زبان‌ كنونی فارسی بسيار نارساست‌ و بسياری از معني‌هائی كه‌ به‌ تركی توان‌ فهمانيد اين‌ زبان‌ به‌ فهمانيدن‌ آنها توانا نيست‌ و از هر باره‌بر يك‌ آذربايجانی سخت‌ است‌ كه‌ با اين‌ زبان‌ سخن‌ راند با اين‌ همه‌ در آذربايجان‌ آرزوی رواج‌ فارسی در ميان‌ خاندانها از سالها روان‌است‌». مؤلف‌ با آنكه‌ اعتراف‌ مي‌كند كه‌ تركی به‌ علت‌ آمدن‌ انبوه‌ اقوام‌ ترك‌ و مستحيل‌ شدن‌ مردم‌ بومی در آنها زبان‌ عمومی مردم‌ شده‌ بازمي‌خواهد زبان‌ تركی را كه‌ زبان‌ طبيعی مردم‌ مي‌باشد از بين‌ ببرد (بازپس‌ بزند) و بجای آن‌ نه‌ نيم‌ زبان‌ آذری قديم‌ را بلكه‌ زبان‌ فارسي‌را جايگزين‌ نمايد. اما اين‌ امر تقريباً محال‌ را چگونه‌ مي‌خواهد انجام‌ دهد! ضمناً مؤلف‌ در زيرنويس‌ صفحه‌ 25 ادعا مي‌كند كه‌نارسائی فارسی را كه‌ مربوط‌ به‌ محدوديت‌ اشكال‌ و زمانهای گذشته‌ و حال‌ افعال‌ بوده‌ خود او رفع‌ كرده‌ است‌! - اما علت‌ اينكه‌ در اوايل‌ صفويه‌ تركی در آذربايجان‌ قوت‌ گرفت‌ و بيش‌ از پيش‌ تعميم‌ يافت‌، همچنانكه‌ مؤلف‌ در صفحه‌ 24مي‌نويسد آمدن‌ ايلات‌ ترك‌ (شيعه‌ قيزيلباش‌) استاجلو، شاملو، روملو... همراه‌ شاه‌ اسماعيل‌ برای به‌ دست‌ آوردن‌ پيروزی و برپائي‌دولت‌ صفويه‌ و همچنين‌ مهاجرت‌ اقوام‌ ترك‌ از شرق‌ آسيای صغير به‌ آذربايجان‌ بود. با وجود اين‌ در همان‌ ابتدای حكومت‌ صفويه‌نيز فارسی زبان‌ رسمی دولت‌ بود و تركی در زمان‌ شاه‌ اسماعيل‌ و طهماسب‌ اول‌ در كنار فارسی مقام‌ دوم‌ را داشت‌ و بعد از روی كارآمدن‌ شاه‌ عباس‌ اول‌ و انتقال‌ پايتخت‌ به‌ اصفهان‌ تركي‌، به‌ قول‌ مؤلف‌، بازپس‌ زده‌ شده‌ و كارها از دست‌ خوانين‌ و بيگهای ترك‌ گرفته‌و به‌ دست‌ فارس‌های شهری سپرده‌ شد. و اما در دوران‌ اخير «پس‌ از آغاز مشروطه‌ و پيدايش‌ كشورخواهی در ايران‌» تركی بازپس‌نرفت‌ زيرا مشروطه‌ نهضت‌ آزاديخواهی بود و برای بريدن‌ زبان‌ مردم‌ برپا نشده‌ بود بلكه‌ بعد از روی كارآمدن‌ رضاشاه‌ و تعطيل‌مشروطه‌ و ترويج‌ ملي‌گرائی افراطی فارس‌، تركی بازپس‌ زده‌ شد! مؤلف‌ در صفحات‌ 26 و 27 مي‌گويد: «بايد دانست‌ زبانی كه‌ ما امروز سخن‌ مي‌گوئيم‌ و آنرا فارسی و يا ايرانی مي‌ناميم‌ همان‌ زبانست‌كه‌ چهار هزار سال‌ پيش‌ از اين‌ ايران‌ يا مردم‌ اير در ميهن‌ باستان‌ خود (ايران‌ ويچ‌) سخن‌ مي‌گفته‌اند» بعد بوجود دو زبان‌ شمال‌ وجنوب‌ اعتراف‌ مي‌كند و بعد زبانهای پارس‌، مد، پارت‌ و پهلوی را يكی مي‌داند و مي‌گويد «اين‌ چيزی است‌ كه‌ ما از روی انديشه‌درمي‌يابيم‌». در زبانشناسی وقتی مي‌توان‌ دو يا چند زبان‌ را يكی دانست‌ كه‌ لااقل‌ برای هم‌ قابل‌ فهم‌ باشند. ما مي‌دانيم‌ هيچكدام‌ از اين‌ زبانها باآنكه‌ مانند ديگر زبانهای اروپائی از گروه‌ هند و اروپائی مي‌باشند برای يكديگر قابل‌ فهم‌ نيستند. بنابراين‌ نمي‌توان‌ آنها را يك‌ زبان‌دانست‌ ولو اينكه‌ ريشه‌ آنها مشترك‌ بوده‌ باشد. مؤلف‌ بارها بجای گويش‌، نيم‌ زبان‌ و زبان‌ به‌ كار مي‌برد و همه‌ نيم‌ زبانها را كه‌ از آميزش‌ زبان‌ بومی و آريائی بوجود آمده‌اندشاخه‌های يك‌ زبان‌، ايران‌ (فارسي‌) مي‌انگارد. در صورتيكه‌ اين‌ گويشها: آذري‌، تاتي‌، هرزنی و سمنانی برای فارسی زبان‌ قابل‌ فهم‌نيست‌. بنابراين‌ طبق‌ اصول‌ زبانشناسی نمي‌توانند گويش‌ يا لهجه‌ای از آن‌ زبان‌ به‌ حساب‌ آيند. مؤلف‌ اغلب‌ اوقات‌ هويت‌ زبان‌ وگويش‌ها را به‌ قول‌ خودش‌ «به‌ انديشه‌ درمي‌يابد!» در صورتيكه‌ در زبانشناسی بررسی و مقايسه‌ متون‌ كافی و تدقيق‌ زبانها از نظرفونه‌تيك‌ (اصوات‌)، مورفولوژی (اشكال‌ تصريفي‌) و لغات‌ و ساخت‌ جمله‌ها (نحو) برای تشخيص‌ هويت‌ زبانها و خويشی آنها بايكديگر ضروری است‌. مؤلف‌ در صفحة‌ 30 و صفحات‌ قبل‌ دانسته‌ و يا ندانسته‌ فارسی دری را كه‌ از آسيای ميانه‌ آمده‌ و بوسيلة‌ غزنويان‌ و سلجوقيان‌ درايران‌ رواج‌ يافته‌ و در آذربايجان‌ فقط‌ زبان‌ ديوان‌ و ادب‌ بوده‌ جايگزين‌ زبان‌ يا نيمزبان‌ آذری مي‌نمايد. البته‌ اگر خواننده‌ متوجه‌ نشودو همفكر كسروی هم‌ بوده‌ باشد بسيار خوش‌آيند مي‌نمايد. در صفحه‌ 31 چنين‌ مي‌گويد: «اين‌ هم‌ بايد گفت‌ كه‌ در زبان‌ كنونی آذربايجان‌ كلمه‌های بس‌ فراوانی از فارسی به‌ كار مي‌رود و اينهابي‌گمان‌ بازمانده‌ از آذری است‌». مؤلف‌ در اينجا نيز فارسی را با آذری مخلوط‌ مي‌كند. كلماتيكه‌ از گويشهای بومی در تركی راه‌ يافته‌ بسيار ناچيز و برای فارسی زبانان‌هم‌ قابل‌ فهم‌ نيست‌ ولی كلماتيكه‌ از فارسی وارد تركی شده‌ از زبان‌ دولتی و ادبی و نوشتار نفوذ نموده‌ است‌ چه‌ تعداد آنها در شهرهابيشتر و در دهات‌ كمتر و در ايلات‌ كوچ‌نشين‌ به‌ حداقل‌ است‌. اكثريت‌ اين‌ كلمات‌ برای مفاهيم‌ مدني‌، فرهنگي‌، مذهبی و دولتی است‌كه‌ از زبان‌ دولت‌ و دولتيان‌ و فرهنگ‌ و ادب‌ فارسی وارد زبان‌ تركی شده‌ است‌ همچنانكه‌ كلمات‌ عربی وارد فارسی و تركی گرديده‌است‌. مؤلف‌ چند دوبيتی را از كتاب‌ سلسلة‌النسب‌ بنام‌ شيخ‌ صفی آورده‌ كه‌ بعنوان‌ نمونه‌ يكی را عيناً نقل‌ مي‌كنيم‌: بشتو برآمريم‌ حاجت‌ روا بور(3)دلم‌ زنده‌ بنام‌ مصطفی بور اهرا دوار بو بور دام‌ بوپار سرهر دو دستم‌ بدامن‌ مرتضی بور(4) اين‌ دو بيتي‌ها كه‌ نمونه‌ اخير آن‌ بيشتر به‌ ملمعات‌ آذری فارسی شبيه‌ است‌ به‌ احتمال‌ زياد از شيح‌ صفی نيست‌. زيرا بنوشته‌ خودمؤلف‌ در صفوة‌الصفا كه‌ نزديك‌ به‌ زمان‌ شيخ‌ صفی نوشته‌ شده‌ چنين‌ آمده‌ است‌: «شيخ‌ جز يك‌ مصرع‌ از انشای مباركش‌ معلوم‌نيست‌». يعنی شعری نسروده‌ است‌ و كتاب‌ سلسلة‌النسب‌ صفويه‌ متأخر است‌. دوم‌ اينكه‌ اگر شيخ‌ برای استاد خود شيخ‌ زاهد گيلاني‌شعری مي‌سرود منطقاً بايد به‌ زبان‌ فارسی كه‌ قابل‌ فهم‌ هر دو بود سروده‌ مي‌شد نه‌ به‌ گويشی آذری اردبيلی كه‌ برای تبريزی هم‌ به‌زحمت‌ قابل‌ فهم‌ بوده‌ (صفحه‌ 35 و 36) تا چه‌ رسد برای شيخ‌ زاهد گيلاني‌. سوم‌ اينكه‌ به‌ گفتة‌ خود كسروی شيخ‌ صفی سنی بوده‌ درصورتيكه‌ دو بيتی بالا نشان‌ مي‌دهد كه‌ سراينده‌ آن‌ شيعه‌ است‌. مؤلف‌ بعد از دادن‌ نمونه‌ها به‌ تفسير بعضی اسامی رايج‌ در آذربايجان‌ مي‌پردازد و بقول‌ خودش‌ به‌ انديشه‌ و گمان‌ برای آنها ريشه‌يابي‌مي‌كند. مثلاً نام‌ شهر باكو را به‌ استناد كتابهای ارمنی باكاوان‌ يا باكوان‌ مي‌خواند و آنرا از تركيب‌ باك‌ و وان‌ مي‌شمارد و باك‌ را به‌ معني‌خدا و بزرگ‌ و وان‌ را مانندگان‌ به‌ معنی جا و زمين‌ و يا پيوستگی مي‌گيرد. - باكو و باكی در تركی قديم‌ (ديوان‌ لغات‌الترك‌ محمود كاشغری نوشتة‌ 1072 ميلادي‌) به‌ معنی تپه‌ مي‌باشد و چون‌ باكو كه‌ از طرف‌مردم‌ «باكي‌» تلفظ‌ مي‌شود روی تپه‌ ساخته‌ شده‌ به‌ اين‌ نام‌ ناميده‌ شده‌ است‌. باك‌ و باكوس‌ در يونان‌ قديم‌ نام‌ خدای شراب‌ بوده‌ و باآتشكدة‌ موجود در باكو ارتباطی ندارد. در مورد ارونق‌ و اران‌ نيز كلمه‌ را با چند بار تجزيه‌ و تفسير جايگاه‌ آريا يا ايرانی مي‌داند. در مورد كلمة‌ اران‌ و ارونق‌ دكتر زهتابي‌شبستری در مقاله‌ای كه‌ به‌ همين‌ عنوان‌ نوشته‌ و در مجله‌ وارليق‌ چاپ‌ شده‌ ثابت‌ كرده‌ است‌ كه‌ استنباط‌ كسروی غلط‌ است‌ و اران‌كلمه‌ تركی است‌ و جمع‌ (ار) مي‌باشد كه‌ در تركی قديم‌ به‌ كار مي‌رفته‌ و به‌ معنی گرمسير است‌ (رجوع‌ شود به‌ مقالة‌ فوق‌الذكر دكترزهتابي‌). مؤلف‌ همة‌ اين‌ نامها را فارسی مي‌خواند. در صورتيكه‌ اغلب‌ آنها برای فارسی زبان‌ قابل‌ فهم‌ نيست‌. بعد مي‌گويد اسامی هم‌ قبلاًفارسی بوده‌ كه‌ توسط‌ تركان‌ به‌ تركی ترجمه‌ شده‌ است‌ و مثال‌ مي‌آورد: يالقوز آغاج‌ (آنكه‌ يك‌ درخت‌ دارد)، ايستی بولاغ‌ (گرمخاني‌چشمه‌)، سؤگودلو (بيدك‌: آنكه‌ بيد دارد)، قوزلو (جوزدان‌: آنكه‌ جوز يا گردكان‌ دارد) قبول‌ نظر نويسنده‌ در اين‌ مورد نيز كه‌ متكی به‌ انديشه‌ و گمان‌ ايشان‌ است‌ بسيار مشكل‌ است‌ زيرا چگونه‌ مي‌توان‌ پذيرفت‌ كه‌ مردم‌در قديم‌ بجای كلمة‌ يالقوز آغاج‌ (آنكه‌ تك‌ درخت‌ دارد) را كه‌ يك‌ جمله‌ است‌ بكار برده‌ باشند. مؤلف‌ در كتاب‌ آذری يا زبان‌ باستان‌ آذربايجان‌ بجای معرفی متون‌ كافی و شرح‌ ويژگيهای زبانی (فونه‌تيك‌، مورفولوژی و گرامر،كلمات‌ و نحو زبان‌) و مقايسه‌ آن‌ با زبانهای آريائی و غيرآريائی بيشتر سعی نموده‌ وجود زبان‌ آذری را ثابت‌ كند. در اين‌ راه‌ نيز اصول‌و روش‌ و ترمينولوژی زبانشناس‌ را بكار نگرفته‌ و گاهگاه‌ دچار لغزش‌ و اشتباه‌ گرديده‌ است‌. مثلاً آذری را يك‌ زبان‌ معرفی مي‌كند ودر معرفی آن‌ چند جمله‌ و دوبيتی از گويشهای مختلف‌ اردبيلي‌، خلخالی و هرزنی ارائه‌ مي‌دهد. از نظر زبانشناسی موقعی مي‌توان‌لهجه‌ای را زبان‌ ناميد كه‌ دارای ادبيات‌ و گرامر و منطقة‌ كاربرد وسيع‌ باشد. آذری كسروی كه‌ فاقد ادبيات‌ و گرامر بوده‌ و در هر شهر ومنطقه‌ای بگونه‌ای ديگر بوده‌ است‌ احتمالاً گويشی از زبانهای آريائی است‌ (نه‌ فارسی زيرا از طرف‌ فارسی زبانان‌ كه‌ قابل‌ فهم‌ نيست‌.) هر زبان‌ و حتی لهجه‌ و گويشی معمولاً بين‌ 30-40 فونم‌ (واژك‌، واج‌ يا صدا) دارد كه‌ به‌ صدادار و بي‌صدا تقسيم‌ مي‌شوند. مؤلف‌ ازتمام‌ فونم‌ها فقط‌ از 6 فونم‌ صحبت‌ مي‌كند: (د، ت‌، چ‌، س‌، ب‌، پ‌) كه‌ در آذری به‌ ترتيب‌ به‌ (ر، ز، ج‌، چ‌، م‌، ب‌) تبديل‌ مي‌شود. از قواعد دستوری به‌ شرح‌ 5 قاعده‌ بسنده‌ مي‌كند كه‌ در تمام‌ موارد با فارسی متفاوت‌ است‌ و در دو مورد (صفت‌ و موصوف‌ و مضاف‌و مضاف‌اليه‌) عين‌ تركی است‌ (صفحه‌ 49). در مورد كلمات‌ فقط‌ 26 واژه‌ ارائه‌ مي‌دهد كه‌ از آنها 13 واژه‌ مخصوص‌ آذری است‌. بعد چند جملة‌ دو بيتی از آذری اردبيلی معرفي‌مي‌كند كه‌ خودش‌ هم‌ معنی بعضی از آنها را نمي‌داند. بعد نمونه‌هائی از گويش‌ خلخالی يا تاتی ارائه‌ مي‌دهد كه‌ به‌ اعتراف‌ خود آنها باگويش‌ طالشی يكی است‌ و با آذری اردبيلی متفاوت‌ است‌. نمونه‌های گويش‌ هرزنی هم‌ با ديگران‌ متفاوت‌ است‌ و در آن‌ كلمات‌ تركی نيز ديده‌ مي‌شود و به‌ قول‌ خود مؤلف‌ بيشتر به‌ زبان‌ ارمني‌نزديك‌ است‌ - در اينكه‌ در روزگار قديم‌ گويشهای متعدد و مختلفی در خطه‌ آذربايجان‌ بين‌ مردم‌ متداول‌ بوده‌ شكی نيست‌. البته‌ اين‌گويشها از آميزش‌ گويشهای مهاجرين‌ آريائی و بوميان‌ بوجود آمده‌ ولی بعد از آمدن‌ اقوام‌ ترك‌ بعلت‌ اكثريت‌ قاطع‌ تركان‌ همة‌ اين‌گويشها در زبان‌ اقوام‌ ترك‌ مستحيل‌ شده‌ فقط‌ در چند نقطه‌ دور افتاده‌ كه‌ آميزش‌ با ترك‌ زبانان‌ زياد نبوده‌ به‌ شكل‌ جزيره‌های زباني‌(تاتي‌، هرزنی و به‌ قول‌ كسروی آذري‌) باقی مانده‌ است‌. آنچه‌ بيشتر ماية‌ تعجب‌ است‌ اينستكه‌ مؤلف‌ كه‌ ادعای تحقيق‌ و زبانشناسی هم‌ دارد اصلاً روش‌ زبانشناسی را بكار نمي‌برد و قواعدآنرا رعايت‌ نمي‌كند و در نتيجه‌گيری از استدلالات‌ خود مانند يك‌ سياستمدار حرفه‌ای مغلطه‌ مي‌كند و مي‌خواهد منظور خود را ارائه‌دهد. مثلاً بعد از آنكه‌ گويشهای مختلف‌ را به‌ نام‌ زبان‌ آذری معرفی مي‌كند آنها را با فارسی يكی مي‌شمارد و نتيجه‌ مي‌گيرد كه‌ تركي‌زبان‌ ميليونها مردم‌ آذربايجان‌ و ايران‌ «واپس‌» زده‌ شود، يعنی متروك‌ شود و به‌ جای آن‌ فارسی جايگزين‌ گردد! يعنی زبان‌ ميليونهامردم‌ را بايد عوض‌ كرد. چگونه‌؟ به‌ چه‌ وسيله‌ و روش‌ (كه‌ با اصول‌ آزادي‌، حقوق‌ بشر و اسلام‌ هم‌ مغاير نباشد) و چرا؟ آيا نمي‌شودبجای اين‌ روشها مانند كشورهای متمدن‌ و آزاد (سويس‌، بلژيك‌ و كانادا) با اصول‌ انسانی و اسلامي‌، هم‌ زبان‌ مملكت‌ (فارسي‌) را يادداد و هم‌ زبان‌ مادری را.





پاورقي‌:

1- بنابه‌ نوشته‌ موسی كالانكايتو مؤلف‌ آلبانی در قرن‌ ششم‌ ميلادی زبان‌ تركی در آلبان‌ (اران‌) بقدری شايع‌ شده‌ بود كه‌ در سال‌ 520ميلادی كشيش‌ مسيحی برای تبليغ‌ مسيحيت‌ در ميان‌ مردم‌ از زبان‌ تركی استفاده‌ مي‌كرد (محمود اسماعيل‌، آذربايجان‌ تاريخي‌1992 - باكو). همچنين‌ روايت‌ وهب‌ ابن‌ منبه‌ در كتاب‌ التيجان‌ ابن‌ هشام‌ (چاپ‌ حيدرآباد) چنين‌ است‌ كه‌ روزی معاويه‌ قبل‌ از قشون‌كشی به‌آذربايجان‌ از مشاور خود عبيدبن‌ ساريه‌ پرسيد كه‌ آذربايجان‌ چيست‌، عبيد در جواب‌ گفت‌ اينجا از قديم‌ كشور تركان‌ بود. 2- آباس‌ كاتينا، موسی خُرن‌. K.Kunik, Melanges Asiatiqils. V 150 ماركوت‌، ايرانشهر ص‌ 96 3- به‌ تو برآمديم‌ حاجت‌ روا بود. 4- فردا كه‌ روز محشر است‌ از من‌ سئوال‌ اعمال‌ كنند دست‌ التجای من‌ به‌ دامن‌ حضرت‌ علی مرتضي‌(ع‌) باشد